جدول جو
جدول جو

معنی غثم - جستجوی لغت در جدول جو

غثم
(دَ)
به یک بار مال نیکو و جید دادن کسی را: غثم له غثماً. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
غثم
(غُ)
ریزۀ نان که خورده شود. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
غثم
ریزه نان
تصویری از غثم
تصویر غثم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غیم
تصویر غیم
ابر، بخارهای غلیظ شده یا تودۀ قطرات آب و ذرات یخ معلق در جو که از آن ها باران و برف و تگرگ می بارد، غمام، میغ، غین، غمامه، سحاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنم
تصویر غنم
جمع واژۀ غنیمت، آنچه در جنگ به زور از دشمن گرفته شود، آنچه بی رنج و زحمت به دست آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آثم
تصویر آثم
گناهکار، آنکه گناه کرده، آنکه کار زشت از او سر زده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غژم
تصویر غژم
دانۀ انگوری که از خوشه جدا شده باشد، غژمه، غژب، برای مثال آن خوشه بین چنان که یکی خیک پر نبید / سربسته و نبرده بدو دست هیچ کس ی بر گونۀ سیاهی چشم است غژم او / هم بر مثال مردمک چشم از او تکس (بهرامی - شاعران بی دیوان - ۴۰۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنم
تصویر غنم
گلۀ گوسفند، گوسفندان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لثم
تصویر لثم
بوسه زدن بر دهان یا بر چهره
فرهنگ فارسی عمید
(غُ مَ)
رنگ خاکستری یا شبیه آن. یقال: فی لونه غثمه، ای بیاض الی سواد. (اقرب الموارد). خاکسترگونی یا مانند آن. (شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
(غَ ثِ مَ)
هزار خانه شکنبه. (منتهی الارب) (آنندراج). الفحث. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَ)
موی که سپیدی آن بر سیاهی غالب باشد. یقال: شعر اغثم و رأس اغثم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مویی که سپیدی آن بیشتر از سیاهی آن باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
تباه گردانیدن مال خود را: غثمر ماله. (منتهی الارب). غثمر ماله، افسده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غرم
تصویر غرم
تاوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنم
تصویر غنم
غنیمت گرفتن و به غنیمت رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیم
تصویر غیم
ابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلم
تصویر غلم
تیز ورنی (ورن شهوه) تیز ورن مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غثی
تصویر غثی
شوریدن شکم، ابرناک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قثم
تصویر قثم
خاکی رنگ، زبر
فرهنگ لغت هوشیار
زدن بر بینی کسی، بوسه دادن، دهان بند نهادن، جمع لاثم، کوبندگان بوسه دهندگان دهان بندندگان (کتک: لثام) دهان بند ها روی بند ها با مشت بربینی زدن، دهان بند نهادن، بوسه دادن: روز مصاف را شب زفاف پندارند و زخم رماح را لثم ملاح شناسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نثم
تصویر نثم
زشتگویی زشت گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غتم
تصویر غتم
دمدار گرمای دمدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غسم
تصویر غسم
تیرگی، سیاهی، تاریکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غشم
تصویر غشم
بیداد کردن، ستم، ظلم
فرهنگ لغت هوشیار
هر دانه میوه انگور که به خوشه متصل است یک عدد از میوه انگور که به خوشه متصل است یک حبه انگور غژمه حبه گله غجمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غژم
تصویر غژم
غضب، قهر
فرهنگ لغت هوشیار
پهنی بینی بینی کوفتگی، پهنی لاله گوش کوفتن بینی پهن بینی، ستبر گوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آثم
تصویر آثم
گناهکار بزهکار گناهکار مجرم مذنب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غثمه
تصویر غثمه
رنگ تیره هزار لا هزار خانه شکنبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثم
تصویر اثم
((اِ))
گناه، خطا، کاری که کردن آن روا نباشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آثم
تصویر آثم
((ثِ))
گناهکار، مجرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غرم
تصویر غرم
((غُ))
میش کوهی، قوچ جنگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غرم
تصویر غرم
تاوان، هرچه ادا کردنش لازم باشد، وام، قرض
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آثم
تصویر آثم
گناهکار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اثم
تصویر اثم
ناشایست
فرهنگ واژه فارسی سره