پرز جامه، موی نرم و ریز در ساق پا، پشت گردن یا پیشانی، در علم زیست شناسی بزغالۀ کوهی، بچۀ بز کوهی، در علم نجوم از منازل قمر، در علم نجوم سه ستارۀ کوچک در برج میزان
پرز جامه، موی نرم و ریز در ساق پا، پشت گردن یا پیشانی، در علم زیست شناسی بزغالۀ کوهی، بچۀ بز کوهی، در علم نجوم از منازل قمر، در علم نجوم سه ستارۀ کوچک در برج میزان
خربزۀ خریفی یا نوعی از آن. (منتهی الارب). بطیخ خریفی یا نوعی از آن. و فی کتاب الخراج: ’البطیخ و الغوفر مما لایجب فیه العشر’. (اقرب الموارد). خربزۀ خرد. قعسر. قشعر. (نشوء اللغه العربیه ص 20). و رجوع به همین کتاب شود
خربزۀ خریفی یا نوعی از آن. (منتهی الارب). بطیخ خریفی یا نوعی از آن. و فی کتاب الخراج: ’البطیخ و الغوفر مما لایجب فیه العشر’. (اقرب الموارد). خربزۀ خرد. قعسر. قشعر. (نشوء اللغه العربیه ص 20). و رجوع به همین کتاب شود
غت. غتفر. نادان. جاهل. احمق. ابله. (برهان قاطع). گول و احمق. (فرهنگ رشیدی). گول و نادان. (آنندراج). سفیه. مقابل زیرک. غدفره: جملگی را خیالهای محال کرده مانند غتفره به جوال. سنائی (از انجمن آرا). ندیدم چو تو من به کوه و دره یکی بینوا، خام بس غتفره. (فرهنگ اوبهی). دهقان، امام غاتفری، مهتر سره در منت تواند چه زیرک چه غتفره. سوزنی. ، زناکننده. زانی. (برهان قاطع) (آنندراج) : خاک بشهوت مسپر چون ستور تا نه زنت غتفره گیرد نه پور. انوری (از فرهنگ رشیدی) (از آنندراج). ، پلیدطبع. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)
غت. غُتفر. نادان. جاهل. احمق. ابله. (برهان قاطع). گول و احمق. (فرهنگ رشیدی). گول و نادان. (آنندراج). سفیه. مقابل زیرک. غُدفَره: جملگی را خیالهای محال کرده مانند غتفره به جوال. سنائی (از انجمن آرا). ندیدم چو تو من به کوه و دره یکی بینوا، خام بس غتفره. (فرهنگ اوبهی). دهقان، امام غاتفری، مهتر سره در منت تواند چه زیرک چه غتفره. سوزنی. ، زناکننده. زانی. (برهان قاطع) (آنندراج) : خاک بشهوت مسپر چون ستور تا نه زنت غتفره گیرد نه پور. انوری (از فرهنگ رشیدی) (از آنندراج). ، پلیدطبع. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)
نام شهری است از ترکستان که در آنجا خوبرویان بسیار باشند و در آن سرزمین سرو خوب شود. (فرهنگ جهانگیری). شهری است که دراو سرو بسیار بود. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). شهری است در ترکستان که زیبارویان بسیار دارد و در شهرمزبور سروهای موزون و لطیف بسیار است. (فرهنگ شعوری ج 2 ص 179) ، شهری است که درآن سرو بغایت نیکو آید. (فرهنگ خطی). نام شهری است از ترکستان خوبان خیز. (غیاث از لطایف). غاتقر با قاف بر وزن کاشغر، نام شهری است از ترکستان که در آن سرزمین درخت سروآزاد و مشک خوب و صاحب حسنان مرغوب بهم میرسد، و نام محله ای هم هست از محلات سمرقند. (برهان قاطع). هدایت در مقدمۀ انجمن آرا در اشتباهات برهان گوید: ’غاتفر به فاء در جهانگیری و رشیدی و مننسکی به اسناد فرهنگ شعوری آمده و در برهان با قاف ’غاتقر’ آورده’. درلغت فرس (ص 161) غاتفر (با تاء و فاء) آمده و در غیاث همین صورت اصح دانسته شده، اما در معجم البلدان آمده: ’غانفر، بعدالالف نون بالتقاء الساکنین ثم فاء مفتوحه و آخره راء، و هی محله بسمرقند’. بارتولد (ترکستان 86، 90) ’غاتفر’ را محله ای از سمرقند یاد کرده است. (نقل از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). صاحب آنندراج گوید: اینکه صاحب برهان غاتقر به قاف نوشته صحیح نیست. و بعضی هم گفته اند نام شهری است و ظاهراً آن محله را بنام آن شهر خوانند ولی صاحب انساب سمعانی غاتفر را یکی از محلات بزرگ سمرقند داند: الغاتفری بفتح الغین و سکون التاء المعجمتین و الفاء و فی آخرهاالراء، هذه النسبه الی موضع بسمرقند فی نفس البلد یقال له رأس قنطره غاتفر و هی محله کبیره حسنه، منها ابوالفضل احمد بن محمد بن اسحاق بن ابراهیم بن یوسف بن اسحاق بن ابراهیم الغاتفری الصفار من اهل غاتفر، کان سمع الکثیر من عبدالله بن مسعود بن کامل و احتقر و کان ثقه فی الروایه سمع منه ابواسعد الادریسی و کانت ولادته فی ربیع الاّخر سنه 310 و مات سنه 378 هجری قمری و ابوالفضل محمد بن احمدالغاتفری روی عن احمد بن علی الافطح مستقیم الحدیث روی عنه ابراهیم بن حمدویه الاستجی. و ابومحمد بن ابی بکر بن ابی صادق الغاتفری امام فاضل صالح کثیر العباده و المجاهده سمع ابابکر البلدی و ابامحمد القطرانی و غیرهما. سمعت منه بسمرقند ثم قدم علینا مروحاجاً و توفی فی المحرم سنه 669- انتهی. بنابراین معلوم شد که محلۀ مزبور به ’رأس قنطره’ مشهور بوده. اینکه مؤلفان جهانگیری، غیاث، رشیدی، برهان و سراج و آنندراج غاتفر را محله ای از سمرقند دانسته اند که سرو آن بخوبی مشهور است صحیح است ولی غاتفر شهری از ترکستان سروخیز و حسن خیز از نام محلت سمرقند مذکور در فوق جدا نیست: از روی تو سرای تو گشته ست چون بهشت وز قامت تو کوی تو گشته ست غاتفر. ؟ (از لغت نامۀ اسدی). بوستان شد چون بهار چینیان از رنگ وبوی کوه چون یاقوت و چون پیروزه سرو غاتفر. قطران (از آنندراج). خانه به ماه عارض تو گردد آسمان مجلس به سرو قامت تو غاتفر شود. مسعودسعد. از بهر چیست ویحک کوتاه قامتش گر هست اصل و نسبتش از سرو غاتفر. مسعودسعد. قامتی که سرو غاتفر بدو بنده نوشتی. (ص 20 چهارمقاله چ لیدن). نازنین سرو ناز درنگرش که برد سجده سرو غاتفرش. شهاب الدین ابورجای غزنوی (از آنندراج و مجمع الفصحاء). دهقان امام غاتفر ای مهتر سره در منت تواند چه زیرک چه غتفره آزاد و سرفرازی چون سرو غاتفر بر خواجه زادگان سمرقند یکسره دی کآمدم ز غاتفر آمد مرا به پیش شیرین خطآوری چو شکر در قمیطره. سوزنی. شوم بر غاتفر عاشق اگر معلوم من گردد که زیبائی چو بالای تو سرو غاتفر دارد. مجدالدین رشید عزیزی (از لباب الالباب عوفی ج 1). نبض جست و روی سرخش زرد شد کز سمرقندی و زرگر فرد شد گفت و گوی او کدام است و گذر؟ او سرپل گفت و کوی غاتفر. مولوی. زی مرز غاتفر به سیاحت چرا رویم هر جا تو پرده برفکنی غاتفر شود. قاآنی. ، نام یکی از پهلوانان تورانی باشد. (جهانگیری) (آنندراج) (شعوری) (برهان) : گوی غاتفرنام سالارشان به رزم اندرون نامبردارشان. فردوسی. چنین گفت با سرکشان غاتفر که ما را چه آمد ز اختر بسر. فردوسی (از جهانگیری). و در فهرست لغات ولف آمده: نام حکمران اهالی هیتال: بشد غاتفر با سپاهی چو کوه ز هیتال گرد آوریده گروه. فردوسی
نام شهری است از ترکستان که در آنجا خوبرویان بسیار باشند و در آن سرزمین سرو خوب شود. (فرهنگ جهانگیری). شهری است که دراو سرو بسیار بود. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). شهری است در ترکستان که زیبارویان بسیار دارد و در شهرمزبور سروهای موزون و لطیف بسیار است. (فرهنگ شعوری ج 2 ص 179) ، شهری است که درآن سرو بغایت نیکو آید. (فرهنگ خطی). نام شهری است از ترکستان خوبان خیز. (غیاث از لطایف). غاتقر با قاف بر وزن کاشغر، نام شهری است از ترکستان که در آن سرزمین درخت سروآزاد و مشک خوب و صاحب حسنان مرغوب بهم میرسد، و نام محله ای هم هست از محلات سمرقند. (برهان قاطع). هدایت در مقدمۀ انجمن آرا در اشتباهات برهان گوید: ’غاتفر به فاء در جهانگیری و رشیدی و مننسکی به اسناد فرهنگ شعوری آمده و در برهان با قاف ’غاتقر’ آورده’. درلغت فرس (ص 161) غاتفر (با تاء و فاء) آمده و در غیاث همین صورت اصح دانسته شده، اما در معجم البلدان آمده: ’غانفر، بعدالالف نون بالتقاء الساکنین ثم فاء مفتوحه و آخره راء، و هی محله بسمرقند’. بارتولد (ترکستان 86، 90) ’غاتفر’ را محله ای از سمرقند یاد کرده است. (نقل از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). صاحب آنندراج گوید: اینکه صاحب برهان غاتقر به قاف نوشته صحیح نیست. و بعضی هم گفته اند نام شهری است و ظاهراً آن محله را بنام آن شهر خوانند ولی صاحب انساب سمعانی غاتفر را یکی از محلات بزرگ سمرقند داند: الغاتفری بفتح الغین و سکون التاء المعجمتین و الفاء و فی آخرهاالراء، هذه النسبه الی موضع بسمرقند فی نفس البلد یقال له رأس قنطره غاتفر و هی محله کبیره حسنه، منها ابوالفضل احمد بن محمد بن اسحاق بن ابراهیم بن یوسف بن اسحاق بن ابراهیم الغاتفری الصفار من اهل غاتفر، کان سمع الکثیر من عبدالله بن مسعود بن کامل و احتقر و کان ثقه فی الروایه سمع منه ابواسعد الادریسی و کانت ولادته فی ربیع الاَّخر سنه 310 و مات سنه 378 هجری قمری و ابوالفضل محمد بن احمدالغاتفری روی عن احمد بن علی الافطح مستقیم الحدیث روی عنه ابراهیم بن حمدویه الاستجی. و ابومحمد بن ابی بکر بن ابی صادق الغاتفری امام فاضل صالح کثیر العباده و المجاهده سمع ابابکر البلدی و ابامحمد القطرانی و غیرهما. سمعت منه بسمرقند ثم قدم علینا مروحاجاً و توفی فی المحرم سنه 669- انتهی. بنابراین معلوم شد که محلۀ مزبور به ’رأس قنطره’ مشهور بوده. اینکه مؤلفان جهانگیری، غیاث، رشیدی، برهان و سراج و آنندراج غاتفر را محله ای از سمرقند دانسته اند که سرو آن بخوبی مشهور است صحیح است ولی غاتفر شهری از ترکستان سروخیز و حسن خیز از نام محلت سمرقند مذکور در فوق جدا نیست: از روی تو سرای تو گشته ست چون بهشت وز قامت تو کوی تو گشته ست غاتفر. ؟ (از لغت نامۀ اسدی). بوستان شد چون بهار چینیان از رنگ وبوی کوه چون یاقوت و چون پیروزه سرو غاتفر. قطران (از آنندراج). خانه به ماه عارض تو گردد آسمان مجلس به سرو قامت تو غاتفر شود. مسعودسعد. از بهر چیست ویحک کوتاه قامتش گر هست اصل و نسبتش از سرو غاتفر. مسعودسعد. قامتی که سرو غاتفر بدو بنده نوشتی. (ص 20 چهارمقاله چ لیدن). نازنین سرو ناز درنگرش که برد سجده سرو غاتفرش. شهاب الدین ابورجای غزنوی (از آنندراج و مجمع الفصحاء). دهقان امام غاتفر ای مهتر سره در منت تواند چه زیرک چه غتفره آزاد و سرفرازی چون سرو غاتفر بر خواجه زادگان سمرقند یکسره دی کآمدم ز غاتفر آمد مرا به پیش شیرین خطآوری چو شکر در قمیطره. سوزنی. شوم بر غاتفر عاشق اگر معلوم من گردد که زیبائی چو بالای تو سرو غاتفر دارد. مجدالدین رشید عزیزی (از لباب الالباب عوفی ج 1). نبض جست و روی سرخش زرد شد کز سمرقندی و زرگر فرد شد گفت و گوی او کدام است و گذر؟ او سرپل گفت و کوی غاتفر. مولوی. زی مرز غاتفر به سیاحت چرا رویم هر جا تو پرده برفکنی غاتفر شود. قاآنی. ، نام یکی از پهلوانان تورانی باشد. (جهانگیری) (آنندراج) (شعوری) (برهان) : گوی غاتفرنام سالارشان به رزم اندرون نامبردارشان. فردوسی. چنین گفت با سرکشان غاتفر که ما را چه آمد ز اختر بسر. فردوسی (از جهانگیری). و در فهرست لغات ولف آمده: نام حکمران اهالی هیتال: بشد غاتفر با سپاهی چو کوه ز هیتال گرد آوریده گروه. فردوسی