جدول جو
جدول جو

معنی غبره - جستجوی لغت در جدول جو

غبره
(غُبْ بَ رَ)
تأنیث غبّر. یکی غبّر. رجوع به غبّر شود
لغت نامه دهخدا
غبره
(غَ غَ)
از دیه های عثر از جانب یمن. (معجم البلدان). از اعلام است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
غبره
گرد ناکی گرد آلودگی گرد و تیرگی تیره رنگی
تصویری از غبره
تصویر غبره
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غبرا
تصویر غبرا
غبارآلود، در علم نجوم زمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غمره
تصویر غمره
شدت، دشواری، سختی، محل فراهم آمدن و انبوهی چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غفره
تصویر غفره
روپوش که با آن روی چیزی را بپوشانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبره
تصویر عبره
حساب کردن مالیات محصول، مالیات، برای مثال چو آری به من عبرۀ هفت سال / دگر عبره ها بر تو باشد حلال (نظامی۵ - ۹۴۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غبطه
تصویر غبطه
آرزو بردن به نیکویی حال کسی، آرزوی نعمت و سعادت دیگران را داشتن بدون آرزو کردن زوال نعمت و سعادت آنان، در فقه و حقوق حفظ مال صغیر توسط قیّم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خبره
تصویر خبره
متخصص، کارشناس، خبرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابره
تصویر ابره
هوبره، پرنده ای وحشی حلال گوشت و بزرگ تر از مرغ خانگی با گردن دراز و بال های زرد رنگ و خالدار، حباری، چرز، جرز، جرد، تودره، شاست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبره
تصویر کبره
پوسته، پوستۀ نازک روی زخم، چرک انباشته شده در دست و پا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوره
تصویر غوره
دانه های ترش و نارس انگور که هنوز نرسیده و شیرین نشده باشد، کنایه از فرد جوان و بی تجربه
غوره نشده مویز شدن: کنایه از بدون تجربه و آگاهی لازم خواستار مقام بالا یا چیزی باارزش بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبره
تصویر عبره
اشک، اندوه بی گریه، گذر کردن از جایی، عبور
فرهنگ فارسی عمید
(مُ غَبْ بِ رَ)
نام گروهی که پیوسته مشغول به ذکر خدا می باشند و مکرر می کنند قرائت قرآن راو ترغیب می کنند مردم را در اعمال اخروی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، گروهی که شعر می خوانند به الحان مختلف و مردم را به طرب و رقص می آورند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پرزه برآوردن جامه. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : زغبرالثوب زغبره، پرزه برآورد آن جامه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
آپورش اپر دهیک تاراج دانی که دل من که فکندست به تاراج آن دو خط مشکین که پدید آمدش از عاج (دقیقی) نوای بلبل و آوای دراج شکیب عاشقان را داده تاراج (نظامی) تارات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غابره
تصویر غابره
پس مانده جا مانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبره
تصویر صبره
چاش (توده غله و غیره باشد که هنوز آن را وزن نکرده باشند) چاچ
فرهنگ لغت هوشیار
آرزو بردن به نیکویی حال کسی بی آنکه زوال آن از او خواهد، رشک نمودن، نیکویی احوال
فرهنگ لغت هوشیار
مونث اغبر. توضیح در فارسی بدون توجه به تذکیر و تانیث استعمال شود قس حضرا حمرا علیا: باد سر خضرا ز شادی نیکخواهان ترا تا ز غم روی بداندیشان تو غبرا شود. (قطران. دیوان 73) به قیاس بایستی که اخضر و اغبر گفته شود نه خضرا و غبرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غربه
تصویر غربه
دوری آوارگی
فرهنگ لغت هوشیار
پیکان پهن بزرگ و شکاری و آن را به شکل بیل سازند، حربه ای شبیه شمشیر که پهن و سنگین است، پیکان نیزه، دبه برنجین
فرهنگ لغت هوشیار
آموزه آموخته پند، درنگ و بررسی سنجیدن، گذر، گذرباژ، شگفت، گونه گون عبرت، ارزیابی محصول که به وسیله معدل گرفتن از چند سال معین صورت گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبره
تصویر شبره
برز بالا
فرهنگ لغت هوشیار
کیسه برزگ، کیسه ای که مسافران و شکارچیان لوازم کار و توشه خود را در آن گذارند، کیسه ای که دارای بند است و در آن کاه و جو ریزند و بگردن چارپایان بندند تا از آن بخورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبره
تصویر دبره
بد بختی، شکست، پایان کار، پاره، خیابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبره
تصویر خبره
آگاهی یافتن، معرفت پیدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبره
تصویر حبره
شادمانی، فراخی، زردی دندان
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره قرنفلیان که در مناطق معتدل آسیا و اروپا میروید جبرو اولسطیون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبره
تصویر سبره
بامداد خنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبره
تصویر زبره
دبیره (خط کتابت) دوش، پاره آهن، سندان، پتک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبره
تصویر آبره
مگس مازو ابره رویه آوره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغبره
تصویر زغبره
پرز داشتن کرک دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غثره
تصویر غثره
فراخسالی ارزانی سرخ تیره، سبز تیره، گروه مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبره
تصویر خبره
کارشناس، زبردست
فرهنگ واژه فارسی سره