جدول جو
جدول جو

معنی غبر - جستجوی لغت در جدول جو

غبر
موضعی است بسلمی مر طی. (منتهی الارب). محال سلمی بجانب جبل طیی ٔ و به نخل و میاه تجری ابداً... قال بعضهم. لما بدار کن الجبیل و الغبر. و الغمرالموفی علی صدّی سفر. (معجم البلدان ج 6 ص 265)
لغت نامه دهخدا
غبر
(غَ بِ)
زخم تباه، عرق ٌ غبرٌ، رگ که سپس بسته شدن روان گردد. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
غبر
(غِ)
کینه. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
غبر
(دَ)
باسر شدن جراحت. (تاج المصادر بیهقی). به شدن جراحت بر فساد که سپس ایام باز روان گردد و تباه شود. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
غبر
(دَح ح)
رفتن، درگذشتن. (منتهی الارب) (آنندراج). از اضداد است و علی الوجهین یفسر قوله تعالی الاعجوزاً فی الغابرین. (منتهی الارب) ، تیره گردیدن چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
غبر
(غَ بَ)
خاک. (آنندراج) (منتهی الارب) ، بیماری ای است که در شکم سم شتر عارض شود. (منتهی الارب) (آنندراج) ، صمّاء لغبر،بلای بزرگ و سخت دشوار که راه خلاص از آن ندارد یا آنکه بعد ستیزه با تو راجع به قول تو باشد. (آنندراج) (منتهی الارب) ، داهیۀ غبر، بلای بزرگ
لغت نامه دهخدا
غبر
(غُبْ بَ)
بقیۀ چیزی و غالب در بقیۀ خون حیض آید و بقیه و پس ماندۀ از بیماری و شب و از هر چیزی. (منتهی الارب). باقی تب و باقی بیماری و باقی حیض. (مهذب الاسماء) ، و جمع واژۀ غابر. باقی و پاینده و درگذرنده. (منتهی الارب) (آنندراج)
جمع واژۀ غابر. رجوع به غابر شود، غبر الشی ٔ، بقیته. ج، غبرات. و غبراللیل، مآخیره. و غیّرالحیض، بقایاه. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
غبر
(غُ بَ)
نوعی از ماهی. (آنندراج) ، جوی بزرگ در سنگ با جویهای دیگر سنگ ریزه ناک پیوسته. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
غبر
(غُ بَ)
وادی غبر، عند حجر ثمود بین المدینه و الشام. (معجم البلدان چ مصر ج 6 ص 265)
موضع فی بطیحه کبیرهمتصله بالبطائح. (معجم البلدان چ مصر ج 6 ص 265)
لغت نامه دهخدا
غبر
(غُ بَ)
ابن غنم بن حبیب بن یشکربن بکر بن وائل به راصح. غبری منسوب به وی، تزوج غنم رقاش بنت عامر فقیل له کبیره فقال لعلی الغبرمنها ولداً فلما ولد له سمی به. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
غبر
(غُ)
بقیۀ شیر در پستان و بقیۀ هر چیزی. ج، اغبار. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
غبر
کینه مانده پس مانده تیره گشتن، در گذشتن، رفتن خاک، ورجاوندی، رفتن گرد آلود، زخم زیرین ماهی روغنی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غبرا
تصویر غبرا
غبارآلود، در علم نجوم زمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغبر
تصویر اغبر
رونده، گذرنده، آنچه درگذرنده باشد
گردآلود، خاکی رنگ، تیره رنگ
گرگ به جهت رنگ تیرۀ آن، پستانداری وحشی و گوشت خوار شبیه سگ اما از آن قوی تر و درنده تر که در موقع گرسنگی به چهارپایان و حتی به انسان حمله می کند، سمسم، ذئب، سرحان، ذیب
فرهنگ فارسی عمید
(شَ بَ / بِ)
شغال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). و شغبز، تصحیف آن است. رجوع به شغبز و شغال شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
مخفف غبراء در فارسی. زمین. (نصاب) (دهار). ارض. رجوع به غبرا شود:
سما آسمان ارض و غبرا زمین.
(نصاب).
از اول هستی خود را نکو بشناس و آن گاهی
عنان برتاب از این گردون و زین بازیچۀ غبرا.
ناصرخسرو.
رنگین که کرد و شیرین در خرما
خاک درشت ناخوش غبرا را.
ناصرخسرو.
مخرام و مشو خرم از اقبال زمانه
زیرا که نشد وقف تو این مرکز غبرا.
ناصرخسرو.
چون آب جدا شد ز خاک تیره
بر گنبد خضرا شود ز غبرا.
ناصرخسرو.
همیشه بادی برجای تا همیشه بود
بجای مرکز غبرا و گنبد خضرا.
مسعودسعد.
چو گردی کس برانگیزد سم شبدیز شاهنشه
ز روی مرکز غبرا به روی گنبد خضرا.
مسعودسعد.
چون یوسف از دلو آمده، در حوت چون یونس شده
از حوت دندان بستده، بر خاک غبرا ریخته.
خاقانی.
خاقان اکبر کز دمش عشریست جان عالمش
نه چرخ زیر خاتمش، هر هفت غبرا داشته.
خاقانی.
باد خضرای فلک لشکرگهش کاعلام او
ساحت این هفت غبرا برنتابد بیش از این.
خاقانی.
چشمه به ماهی آید و چون پشت ماهیان
زیور بروی مرکز غبرا برافکند.
خاقانی.
مشتری قرعۀ توفیق زند بر ره حاج
بانگ آن قرعه بر این رقعۀ غبرا شنوند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ)
به لغت رومی دوالی است که آن را به فارسی سرخش و گیلدارو گویند و آن چوبکی باشد که در کنار دریای گیلان باشد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ بَ)
نوعی از درخت سرو باریک برگ. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). مرو سفید را گویند و آن رستنی باشد دوایی که اکثر امراض بلغمی را نافع است. (برهان). یک نوع گیاهی که مرو سپید نیز گویند. (ناظم الاطباء). فراسیون. (فرهنگ فارسی معین). نوعی از درخت مرو باریک برگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ)
همگی از هر چیز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ /زُ بُ)
زغبرالثوب بالفتح و زغبره بالضم، پرزۀ جامه. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ هََ صَ)
فرزند حاصل کردن از زن، بقیۀ شیر دوشیدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، باقی ماندۀ چیزی را گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
گردآلوده. (آنندراج). آنچه برنگ خاکی باشد. و مؤنث: غبراء. ج، غبر. (از اقرب الموارد) ، با زنی بعنف جماع کردن: اغتصبت المراءه نفسها، زنی بها کرهاً. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ غَ)
از دیه های عثر از جانب یمن. (معجم البلدان). از اعلام است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غُبْ بَ رَ)
تأنیث غبّر. یکی غبّر. رجوع به غبّر شود
لغت نامه دهخدا
(غُ بَ ری ی)
منسوب به غبربن غنم بن حبیب بن یشکربن وائل (بر اصح). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غُ بَ زی ی)
منسوب به بنی غبر که جماعتی از محدثانند. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شغبر
تصویر شغبر
شغال تورک
فرهنگ لغت هوشیار
مونث اغبر. توضیح در فارسی بدون توجه به تذکیر و تانیث استعمال شود قس حضرا حمرا علیا: باد سر خضرا ز شادی نیکخواهان ترا تا ز غم روی بداندیشان تو غبرا شود. (قطران. دیوان 73) به قیاس بایستی که اخضر و اغبر گفته شود نه خضرا و غبرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سغبر
تصویر سغبر
یونانی سرخش گیلدارو از گیاهان دارویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغبر
تصویر اغبر
گرد آلوده، آنچه به رنگ خاکی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغبر
تصویر زغبر
پرز جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غبره
تصویر غبره
گرد ناکی گرد آلودگی گرد و تیرگی تیره رنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغبر
تصویر اغبر
((اَ بَ))
گردآلود، خاکی رنگ، خاکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غبرا
تصویر غبرا
((غَ))
مؤنث اغبر، گرد آلود، خاکی رنگ
فرهنگ فارسی معین
خاک، گل
فرهنگ واژه مترادف متضاد