موضعی است بسلمی مر طی. (منتهی الارب). محال سلمی بجانب جبل طیی ٔ و به نخل و میاه تجری ابداً... قال بعضهم. لما بدار کن الجبیل و الغبر. و الغمرالموفی علی صدّی سفر. (معجم البلدان ج 6 ص 265)
موضعی است بسلمی مر طی. (منتهی الارب). محال سلمی بجانب جبل طیی ٔ و به نخل و میاه تجری ابداً... قال بعضهم. لما بدار کن الجبیل و الغبر. و الغمرالموفی علی صُدّی سفر. (معجم البلدان ج 6 ص 265)
خاک. (آنندراج) (منتهی الارب) ، بیماری ای است که در شکم سم شتر عارض شود. (منتهی الارب) (آنندراج) ، صمّاء لغبر،بلای بزرگ و سخت دشوار که راه خلاص از آن ندارد یا آنکه بعد ستیزه با تو راجع به قول تو باشد. (آنندراج) (منتهی الارب) ، داهیۀ غبر، بلای بزرگ
خاک. (آنندراج) (منتهی الارب) ، بیماری ای است که در شکم سُم ِ شتر عارض شود. (منتهی الارب) (آنندراج) ، صَمّاء لغَبَر،بلای بزرگ و سخت دشوار که راه خلاص از آن ندارد یا آنکه بعد ستیزه با تو راجع به قول تو باشد. (آنندراج) (منتهی الارب) ، داهیۀ غبر، بلای بزرگ
بقیۀ چیزی و غالب در بقیۀ خون حیض آید و بقیه و پس ماندۀ از بیماری و شب و از هر چیزی. (منتهی الارب). باقی تب و باقی بیماری و باقی حیض. (مهذب الاسماء) ، و جمع واژۀ غابر. باقی و پاینده و درگذرنده. (منتهی الارب) (آنندراج) جمع واژۀ غابر. رجوع به غابر شود، غبر الشی ٔ، بقیته. ج، غبرات. و غبراللیل، مآخیره. و غیّرالحیض، بقایاه. (قطر المحیط)
بقیۀ چیزی و غالب در بقیۀ خون حیض آید و بقیه و پس ماندۀ از بیماری و شب و از هر چیزی. (منتهی الارب). باقی تب و باقی بیماری و باقی حیض. (مهذب الاسماء) ، و جَمعِ واژۀ غابر. باقی و پاینده و درگذرنده. (منتهی الارب) (آنندراج) جَمعِ واژۀ غابر. رجوع به غابر شود، غبر الشی ٔ، بقیته. ج، غبرات. و غبراللیل، مآخیره. و غُیَّرالحیض، بقایاه. (قطر المحیط)
ابن غنم بن حبیب بن یشکربن بکر بن وائل به راصح. غبری منسوب به وی، تزوج غنم رقاش بنت عامر فقیل له کبیره فقال لعلی الغبرمنها ولداً فلما ولد له سمی به. (منتهی الارب)
ابن غنم بن حبیب بن یشکربن بکر بن وائل به راصح. غبری منسوب به وی، تزوج غنم رقاش بنت عامر فقیل له کبیرهُ فقال لعلی الغبرمنها ولداً فلما وُلِد له سمی به. (منتهی الارب)
رونده، گذرنده، آنچه درگذرنده باشد گردآلود، خاکی رنگ، تیره رنگ گرگ به جهت رنگ تیرۀ آن، پستانداری وحشی و گوشت خوار شبیه سگ اما از آن قوی تر و درنده تر که در موقع گرسنگی به چهارپایان و حتی به انسان حمله می کند، سمسم، ذئب، سرحان، ذیب
رونده، گذرنده، آنچه درگذرنده باشد گردآلود، خاکی رنگ، تیره رنگ گُرگ به جهت رنگ تیرۀ آن، پستانداری وحشی و گوشت خوار شبیه سگ اما از آن قوی تر و درنده تر که در موقع گرسنگی به چهارپایان و حتی به انسان حمله می کند، سَمسَم، ذِئب، سِرحان، ذیب
مخفف غبراء در فارسی. زمین. (نصاب) (دهار). ارض. رجوع به غبرا شود: سما آسمان ارض و غبرا زمین. (نصاب). از اول هستی خود را نکو بشناس و آن گاهی عنان برتاب از این گردون و زین بازیچۀ غبرا. ناصرخسرو. رنگین که کرد و شیرین در خرما خاک درشت ناخوش غبرا را. ناصرخسرو. مخرام و مشو خرم از اقبال زمانه زیرا که نشد وقف تو این مرکز غبرا. ناصرخسرو. چون آب جدا شد ز خاک تیره بر گنبد خضرا شود ز غبرا. ناصرخسرو. همیشه بادی برجای تا همیشه بود بجای مرکز غبرا و گنبد خضرا. مسعودسعد. چو گردی کس برانگیزد سم شبدیز شاهنشه ز روی مرکز غبرا به روی گنبد خضرا. مسعودسعد. چون یوسف از دلو آمده، در حوت چون یونس شده از حوت دندان بستده، بر خاک غبرا ریخته. خاقانی. خاقان اکبر کز دمش عشریست جان عالمش نه چرخ زیر خاتمش، هر هفت غبرا داشته. خاقانی. باد خضرای فلک لشکرگهش کاعلام او ساحت این هفت غبرا برنتابد بیش از این. خاقانی. چشمه به ماهی آید و چون پشت ماهیان زیور بروی مرکز غبرا برافکند. خاقانی. مشتری قرعۀ توفیق زند بر ره حاج بانگ آن قرعه بر این رقعۀ غبرا شنوند. خاقانی
مخفف غبراء در فارسی. زمین. (نصاب) (دهار). ارض. رجوع به غبرا شود: سما آسمان ارض و غبرا زمین. (نصاب). از اول هستی خود را نکو بشناس و آن گاهی عنان برتاب از این گردون و زین بازیچۀ غبرا. ناصرخسرو. رنگین که کرد و شیرین در خرما خاک درشت ناخوش غبرا را. ناصرخسرو. مخرام و مشو خرم از اقبال زمانه زیرا که نشد وقف تو این مرکز غبرا. ناصرخسرو. چون آب جدا شد ز خاک تیره بر گنبد خضرا شود ز غبرا. ناصرخسرو. همیشه بادی برجای تا همیشه بود بجای مرکز غبرا و گنبد خضرا. مسعودسعد. چو گردی کس برانگیزد سم شبدیز شاهنشه ز روی مرکز غبرا به روی گنبد خضرا. مسعودسعد. چون یوسف از دلو آمده، در حوت چون یونس شده از حوت دندان بستده، بر خاک غبرا ریخته. خاقانی. خاقان اکبر کز دمش عشریست جان عالمش نه چرخ زیر خاتمش، هر هفت غبرا داشته. خاقانی. باد خضرای فلک لشکرگهش کاعلام او ساحت این هفت غبرا برنتابد بیش از این. خاقانی. چشمه به ماهی آید و چون پشت ماهیان زیور بروی مرکز غبرا برافکند. خاقانی. مشتری قرعۀ توفیق زند بر ره حاج بانگ آن قرعه بر این رقعۀ غبرا شنوند. خاقانی
نوعی از درخت سرو باریک برگ. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). مرو سفید را گویند و آن رستنی باشد دوایی که اکثر امراض بلغمی را نافع است. (برهان). یک نوع گیاهی که مرو سپید نیز گویند. (ناظم الاطباء). فراسیون. (فرهنگ فارسی معین). نوعی از درخت مرو باریک برگ. (ناظم الاطباء)
نوعی از درخت سرو باریک برگ. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). مرو سفید را گویند و آن رستنی باشد دوایی که اکثر امراض بلغمی را نافع است. (برهان). یک نوع گیاهی که مرو سپید نیز گویند. (ناظم الاطباء). فراسیون. (فرهنگ فارسی معین). نوعی از درخت مرو باریک برگ. (ناظم الاطباء)
مونث اغبر. توضیح در فارسی بدون توجه به تذکیر و تانیث استعمال شود قس حضرا حمرا علیا: باد سر خضرا ز شادی نیکخواهان ترا تا ز غم روی بداندیشان تو غبرا شود. (قطران. دیوان 73) به قیاس بایستی که اخضر و اغبر گفته شود نه خضرا و غبرا
مونث اغبر. توضیح در فارسی بدون توجه به تذکیر و تانیث استعمال شود قس حضرا حمرا علیا: باد سر خضرا ز شادی نیکخواهان ترا تا ز غم روی بداندیشان تو غبرا شود. (قطران. دیوان 73) به قیاس بایستی که اخضر و اغبر گفته شود نه خضرا و غبرا