جیلانی. کماندار و غبارنویس است. ساز را هم بد میزند. این بیت ازوست: یارب که بود این که تغافل کنان گذشت کاین طرز آشنائی بیگانه من است. (مجمع الخواص ص 310) یزدی. جوانی است خوش صحبت و خط غبار را خوب مینوشت. این مطلع از اوست: غبار خط شکرستان لعل یار گرفت فغان که چشمۀ خورشید را غبار گرفت. (مجمع الخواص ص 298)
جیلانی. کماندار و غبارنویس است. ساز را هم بد میزند. این بیت ازوست: یارب که بود این که تغافل کنان گذشت کاین طرز آشنائی بیگانه من است. (مجمع الخواص ص 310) یزدی. جوانی است خوش صحبت و خط غبار را خوب مینوشت. این مطلع از اوست: غبار خط شکرستان لعل یار گرفت فغان که چشمۀ خورشید را غبار گرفت. (مجمع الخواص ص 298)
معرب هوبره و آهوبره، علوقس. هوبره. آهوبره. طایری است بزرگ دانه خوار و مأکول اللحم. و با پیخال خوددر مقابل باز و دیگر جوارح طیور دفاع کند، چه پیخال او سخت دوسنده باشد و چون به پرباز و جز آن افتد پرها بهم ملصق شود بنحوی که او را از پریدن بازدارد. یستوی فیه المذکر و المؤنث و الواحد و الجمع و ان شئت قلت فی الجمع حباریات، ودر مثل است: الحباری خاله الکروان. و کل شی ٔ یحب ولده حتی الحباری و انما خصوّاالحباری من بین الحیوان لأنّه یضرب بها المثل فی المؤق، فهی علی مؤقها تحب ولدها و تعلمه الطیران. هوبره. آهوبره. چرز. (ذخیرۀخوارزمشاهی) (زمخشری). شوات. (نصاب). تغدری. خرچال. (ادیب نطنزی). طوی قوشی. (محمد معلوف) : چو باز دانا کو گیرد از حباری سر بگرد دم به نگردد بترسداز پیخال. زینبی (از فرهنگ اسدی). صاحب غیاث اللغات (از شرح نصاب و صحاح و منتخب) گوید: طائریست برابر مرغابی و رنگ او زرد و سیاه باشد. و محمود بن عمر ربنجنی (سه نسخۀ خطی) در مهذب الاسماء گوید: حباری ̍، جوز (ظ: چرز) ماده. صاحب تحفه گوید: بفارسی هوبره گویند. مرغی است برّی، خاکستری رنگ و منقش به سیاهی و منقارش دراز. در آخر دوم گرم و خشک و موافق مبرودین و گوشت و پیه او جهت ربو و ضیق النفس. سنگدان او جهت خفقان و اکثر امراض سینه. و اکتحال او با مثل آن نمک سنگ جهت ابتداء نزول آب بغایت نافع و چون پیه او را با اندک نمک و سنبل سرشته بقدر نخودی حب ساخته خشک کنند، پنج عدد او در قطع اسهال دموی که ذرب نامند بی عدیل است، و خون او تا سه مثقال با آب و شراب جهت ربو و عسرالنفس و خاکستر پر اوجهت ثالیل ضماداً نافع و گوشت او دیرهضم و مضر محرورین و مصلحش سرکه و دارچینی است. و گویند چون ناخن او را با هم وزن او حب المنسم (المیشم) سائیده با عسل به کسی اطعام کنند باعث محبت مفرط می شود و تعلیق او موجب قبول و تعلیق چشم راست او دافع چشم زخم و تعلیق سنگی که در چینه دان او بهم رسد قاطع رعاف و بیضۀ او خضاب خوبی است - انتهی. و داود ضریر انطاکی در تذکره گوید: حباری، طائر فوق الاوزّ، طویل المنقار، أسود، دقیق العنق، کثیرالطیران، یألف البراری و کثیراً ما یأکل البطیخ بالشام و هو الطف من الاوزّ، لا من البط کما زعم. و مزاجه حار یابس فی الثانیه ینفع اهل الباردین خصوصاً البلغم، و یغذی اهل الکد تغذیه جیده و اذا انهضم حلل الریاح، و شحمه و لحمه یقطع الربو و ضیق النفس و البهر اکلاً و طلاءً و یحبب بالملح و الفلفل قیفتت الحصی شرباً و داخل قونصته الأندرانی (؟) یمنع الماء کحلاً و دمه یقلع البیاض قطوراً، و غالب امراض الصدر شرباً. و رماد ریشه یقطع الثالیل. و من خواصه، ان ّ عینه الیمنی اذا علقت علی شخص امن من العین والنظره. و الیسری اذا جعلت تحت الوساده من غیر ان یعلم صاحبها منعت النوم. و اذا سقت اظفاره مع وزنها من حب المیشم و اطعمت بالعسل اسست المحبه و القبول عن تجربه العرب و کذلک اذا علقت. و هو عسرالهضم بطی ءالنضج. یصلحه البورق و الدارصینی و یستحیل اذا بات کالاوز و یضر المحرورین و یصلحه السکنجبین - انتهی. و صاحب حبیب السیر (اختتام، ص 423) گوید: بفارسی آنرا تغدری گویند، مرغی است بغایت تیزپر و از او ضرب المثل شده است که آلت حرب تغدری افکندۀ اوست چه هرگاه جانوری بر او اندازند پیخال بر او افکند. و گوشت تغدری به اتفاق صیادان لذیذترین لحوم طیور است - انتهی. - امثال: اقصر من ابهام الحباری، کوتاه تر از شست حباری. (البیان و التبیین ج 1ص 300). یکی از شعرا گوید: شهدت بأن التمر بالزبد طیب و أن الحباری خاله الکروان زیرا که حباری اگرچه از کروان، تن بزرگتر دارد لیکن در صورت و رنگ یکی هستند. (البیان و التبیین ج 1 ص 195)
معرب هوبره و آهوبره، علوقس. هوبره. آهوبره. طایری است بزرگ دانه خوار و مأکول اللحم. و با پیخال خوددر مقابل باز و دیگر جوارح طیور دفاع کند، چه پیخال او سخت دوسنده باشد و چون به پرباز و جز آن افتد پرها بهم ملصق شود بنحوی که او را از پریدن بازدارد. یستوی فیه المذکر و المؤنث و الواحد و الجمع و ان شئت قلت فی الجمع حباریات، ودر مثل است: الحباری خاله الکروان. و کل شی ٔ یحب ولده حتی الحباری و انما خصوّاالحباری من بین الحیوان لأنّه یضرب بها المثل فی المؤق، فهی علی مؤقها تحب ولدها و تعلمه الطیران. هوبره. آهوبره. چرز. (ذخیرۀخوارزمشاهی) (زمخشری). شوات. (نصاب). تغدری. خرچال. (ادیب نطنزی). طوی قوشی. (محمد معلوف) : چو باز دانا کو گیرد از حباری سر بگرد دُم به نگردد بترسداز پیخال. زینبی (از فرهنگ اسدی). صاحب غیاث اللغات (از شرح نصاب و صحاح و منتخب) گوید: طائریست برابر مرغابی و رنگ او زرد و سیاه باشد. و محمود بن عمر ربنجنی (سه نسخۀ خطی) در مهذب الاسماء گوید: حُباری ̍، جوز (ظ: چرز) ماده. صاحب تحفه گوید: بفارسی هوبره گویند. مرغی است برّی، خاکستری رنگ و منقش به سیاهی و منقارش دراز. در آخر دوم گرم و خشک و موافق مبرودین و گوشت و پیه او جهت ربو و ضیق النفس. سنگدان او جهت خفقان و اکثر امراض سینه. و اکتحال او با مثل آن نمک سنگ جهت ابتداء نزول آب بغایت نافع و چون پیه او را با اندک نمک و سنبل سرشته بقدر نخودی حب ساخته خشک کنند، پنج عدد او در قطع اسهال دموی که ذرب نامند بی عدیل است، و خون او تا سه مثقال با آب و شراب جهت ربو و عسرالنفس و خاکستر پر اوجهت ثالیل ضماداً نافع و گوشت او دیرهضم و مضر محرورین و مصلحش سرکه و دارچینی است. و گویند چون ناخن او را با هم وزن او حب المنسم (المیشم) سائیده با عسل به کسی اطعام کنند باعث محبت مفرط می شود و تعلیق او موجب قبول و تعلیق چشم راست او دافع چشم زخم و تعلیق سنگی که در چینه دان او بهم رسد قاطع رعاف و بیضۀ او خضاب خوبی است - انتهی. و داود ضریر انطاکی در تذکره گوید: حباری، طائر فوق الاوزّ، طویل المنقار، أسود، دقیق العنق، کثیرالطیران، یألف البراری و کثیراً ما یأکل البطیخ بالشام و هو الطف من الاوزّ، لا من البط کما زعم. و مزاجه حار یابس فی الثانیه ینفع اهل الباردین خصوصاً البلغم، و یغذی اهل الکد تغذیه جیده و اذا انهضم حلل الریاح، و شحمه و لحمه یقطع الربو و ضیق النفس و البهر اکلاً و طلاءً و یحبب بالملح و الفلفل قیفتت الحصی شرباً و داخل قونصته الأندرانی (؟) یمنع الماء کحلاً و دمه یقلع البیاض قطوراً، و غالب امراض الصدر شرباً. و رماد ریشه یقطع الثالیل. و من خواصه، ان ّ عینه الیمنی اذا علقت علی شخص اَمِن َ من العین والنظره. و الیسری اذا جعلت تحت الوساده من غیر ان یعلم صاحبها منعت النوم. و اذا سقت اظفاره مع وزنها من حب المیشم و اطعمت بالعسل اسست المحبه و القبول عن تجربه العرب و کذلک اذا علقت. و هو عسرالهضم بطی ءالنضج. یصلحه البورق و الدارصینی و یستحیل اذا بات کالاوز و یضر المحرورین و یصلحه السکنجبین - انتهی. و صاحب حبیب السیر (اختتام، ص 423) گوید: بفارسی آنرا تغدری گویند، مرغی است بغایت تیزپر و از او ضرب المثل شده است که آلت حرب تغدری افکندۀ اوست چه هرگاه جانوری بر او اندازند پیخال بر او افکند. و گوشت تغدری به اتفاق صیادان لذیذترین لحوم طیور است - انتهی. - امثال: اقصر من ابهام الحباری، کوتاه تر از شست حباری. (البیان و التبیین ج 1ص 300). یکی از شعرا گوید: شهدت بأن التمر بالزبد طیب و أن الحباری خاله الکروان زیرا که حباری اگرچه از کروان، تن بزرگتر دارد لیکن در صورت و رنگ یکی هستند. (البیان و التبیین ج 1 ص 195)
غبار. چوبی باشدکه بدان خر و گاو رانند و چوبدستی را نیز گفته اند وبه این معنی با زای نقطه دار هم آمده است. (برهان). و در مؤید بالفتح و بالضم هر دو آمده. (آنندراج). چوبی که بدان گاو رانند. (انجمن آرای ناصری). در نسخۀ میرزا چوبی باشد که گاو بدان رانند. (سروری). و رجوع به شعوری ج 2 ص 185 شود. مؤلف گوید: نقل فرهنگ سروری و شعوری از فرهنگ میرزا ابراهیم با راء مهمله غلط است و غبازه با زاء معجمه صحیح است چه صورت دیگر این کلمه گوازه و جواز و جوازه است. صاحب فرهنگ اسدی گوید: غبازه و گوازه چوب کاروان باشد. منجیک گفت: پردل (کذا) چون تاول است و تاول هرگز نرم نگردد مگر بسخت غبازه - انتهی. و دلیل دیگر که تأیید این معنی میکند این است که صاحب فرهنگ اسدی چون در ترتیب لغت خود تنها نظر به آخر کلمات دارد رسمش این است که غالباً قصیدۀ شاعر را میگیرد و قافیه های مشکل آن را یک یک شرح میدهد، در اینجا هم (این) معامله شده است. کلمه قبل از غبازه ملازه است و مطلع همین قصیده را شاهد می آورد: خواجه غلامی خرید دیگر تازه سست دل و حجره حجره گردملازه (کذا). منجیک. و عبارت فرهنگ میرزا ابراهیم نیز که فرهنگ شعوری و سروری و غیر آن دو را به غلط انداخته این است: غباره بفتح و ضم: چوبدستی که خر بدان رانند. و در آنجا هیچیک از حروف این کلمه را معلوم نکرده و فقط حرکت حرف اول را وصف کرده است یعنی می توان حدس زد که در نسخۀ اولی یا نسخه ای که سایرین از آن نقل کرده اند فقط یک نقطه سقط شده است. والله اعلم. در هر حال کلمه مصحف ’غباز’ و ’غبازه’ است. رجوع به غباز و غبازه و برهان قاطعچ معین (همین کلمات) شود
غبار. چوبی باشدکه بدان خر و گاو رانند و چوبدستی را نیز گفته اند وبه این معنی با زای نقطه دار هم آمده است. (برهان). و در مؤید بالفتح و بالضم هر دو آمده. (آنندراج). چوبی که بدان گاو رانند. (انجمن آرای ناصری). در نسخۀ میرزا چوبی باشد که گاو بدان رانند. (سروری). و رجوع به شعوری ج 2 ص 185 شود. مؤلف گوید: نقل فرهنگ سروری و شعوری از فرهنگ میرزا ابراهیم با راء مهمله غلط است و غبازه با زاء معجمه صحیح است چه صورت دیگر این کلمه گوازه و جواز و جوازه است. صاحب فرهنگ اسدی گوید: غبازه و گوازه چوب کاروان باشد. منجیک گفت: پردل (کذا) چون تاول است و تاول هرگز نرم نگردد مگر بسخت غبازه - انتهی. و دلیل دیگر که تأیید این معنی میکند این است که صاحب فرهنگ اسدی چون در ترتیب لغت خود تنها نظر به آخر کلمات دارد رسمش این است که غالباً قصیدۀ شاعر را میگیرد و قافیه های مشکل آن را یک یک شرح میدهد، در اینجا هم (این) معامله شده است. کلمه قبل از غبازه ملازه است و مطلع همین قصیده را شاهد می آورد: خواجه غلامی خرید دیگر تازه سست دل و حجره حجره گردملازه (کذا). منجیک. و عبارت فرهنگ میرزا ابراهیم نیز که فرهنگ شعوری و سروری و غیر آن دو را به غلط انداخته این است: غباره بفتح و ضم: چوبدستی که خر بدان رانند. و در آنجا هیچیک از حروف این کلمه را معلوم نکرده و فقط حرکت حرف اول را وصف کرده است یعنی می توان حدس زد که در نسخۀ اولی یا نسخه ای که سایرین از آن نقل کرده اند فقط یک نقطه سقط شده است. والله اعلم. در هر حال کلمه مصحف ’غباز’ و ’غبازه’ است. رجوع به غباز و غبازه و برهان قاطعچ معین (همین کلمات) شود
آبی است مر بنی عبس را. (منتهی الارب). آبکی است متعلق به بنی عبس در بطه الرمه در نزدیکی ابانین در موضعی که آن را خیمه گویند. و گویند آبکی است نزدیک قرن التوباذ در بلاد محارب. (معجم البلدان)
آبی است مر بنی عبس را. (منتهی الارب). آبکی است متعلق به بنی عبس در بطه الرمه در نزدیکی ابانین در موضعی که آن را خیمه گویند. و گویند آبکی است نزدیک قرن التوباذ در بلاد محارب. (معجم البلدان)
غدار بودن. مکاری. حیله گری. فریبندگی: خشتی که ز دیواری بردند به بیداری شاخی که ز گلزاری بردند به غداری. منوچهری. دیوی ره یافت اندرین بستان بدفعلی و ریمنی و غداری. ناصرخسرو. زمانه با تو چه دعوی کند به بدمهری سپهر با توچه پهلو زند به غداری. ناصرخسرو. رجوع به غدّار شود
غدار بودن. مکاری. حیله گری. فریبندگی: خشتی که ز دیواری بردند به بیداری شاخی که ز گلزاری بردند به غداری. منوچهری. دیوی ره یافت اندرین بستان بدفعلی و ریمنی و غداری. ناصرخسرو. زمانه با تو چه دعوی کند به بدمهری سپهر با توچه پهلو زند به غداری. ناصرخسرو. رجوع به غَدّار شود
محمد بن محمد بن علی بن عبدالرزاق غماری. ملقب به شمس الدین. او از ابوحیان و دیگران دانش فراگرفت و از یافعی و شیخ خلیل مالکی حدیث شنید. در لغت و ادب عرب بخصوص در علم نحو تبحر داشت. تولد وی به سال 720 هجری قمری بود و بسال 802 درگذشت. (از حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره ص 248)
محمد بن محمد بن علی بن عبدالرزاق غماری. ملقب به شمس الدین. او از ابوحیان و دیگران دانش فراگرفت و از یافعی و شیخ خلیل مالکی حدیث شنید. در لغت و ادب عرب بخصوص در علم نحو تبحر داشت. تولد وی به سال 720 هجری قمری بود و بسال 802 درگذشت. (از حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره ص 248)
درختی است کوهی و میوۀ آن سرخ رنگ میباشد به مقدار عنابی کوچک و بعضی گویند نام همان میوه است و آن را به عربی عنب الدب خوانند. (برهان). عنب الدب. (اختیارات بدیعی) (تحفه)
درختی است کوهی و میوۀ آن سرخ رنگ میباشد به مقدار عنابی کوچک و بعضی گویند نام همان میوه است و آن را به عربی عنب الدب خوانند. (برهان). عنب الدب. (اختیارات بدیعی) (تحفه)
ازگیل، انگور خرس از گیاهان ازگیل، درختچه ایست از تیره خلنگها که دارای ساقه خزنده نیز می باشد این گیاه بطور وحشی در کوهستانهای ژورا و آلپ و پیرنه در ایتالیا و اسپانیا و فرانسه به فراوانی می روید. ساقه هایش استوانه یی شکل مایل به قرمز و کم و بیش خوابیده است. برگهایش متناوب و دارای دمبرگ کوتاه و پهنک برگها بیضوی و نامنظم و ضخیم و چرمی شکل است. گلهایش سفید یا کمی مایل به قرمز و به صورت دسته های 3 تا 12 تایی است. تعداد گلبرگها و کاسبرگها مساوی و هر یک 5 عددند. تعداد پرچمهایش 10 و میوه اش سته است و رنگ میوه قرمز و شکلش کروی است. برگ این گیاه علاوه بر تانن و صمغ و املاح دارای ماده ای به نام اورسون نیز می باشد و به علاوه دارای مقداری آربوتین و اریکولین است. برگ گیاه مذکور دارای اثر قابض و ضد عفونی کننده است و در بیماری های مجاری تناسلی و التهاب مثانه و عدم تحمل ادرار مصرف می شود عنب الذئب عنب الدب انگور خرس عصیر الدب غایش یارشین مردار آغاجی
ازگیل، انگور خرس از گیاهان ازگیل، درختچه ایست از تیره خلنگها که دارای ساقه خزنده نیز می باشد این گیاه بطور وحشی در کوهستانهای ژورا و آلپ و پیرنه در ایتالیا و اسپانیا و فرانسه به فراوانی می روید. ساقه هایش استوانه یی شکل مایل به قرمز و کم و بیش خوابیده است. برگهایش متناوب و دارای دمبرگ کوتاه و پهنک برگها بیضوی و نامنظم و ضخیم و چرمی شکل است. گلهایش سفید یا کمی مایل به قرمز و به صورت دسته های 3 تا 12 تایی است. تعداد گلبرگها و کاسبرگها مساوی و هر یک 5 عددند. تعداد پرچمهایش 10 و میوه اش سته است و رنگ میوه قرمز و شکلش کروی است. برگ این گیاه علاوه بر تانن و صمغ و املاح دارای ماده ای به نام اورسون نیز می باشد و به علاوه دارای مقداری آربوتین و اریکولین است. برگ گیاه مذکور دارای اثر قابض و ضد عفونی کننده است و در بیماری های مجاری تناسلی و التهاب مثانه و عدم تحمل ادرار مصرف می شود عنب الذئب عنب الدب انگور خرس عصیر الدب غایش یارشین مردار آغاجی