جدول جو
جدول جو

معنی غانجی - جستجوی لغت در جدول جو

غانجی
ملقب به معین الدین قاضی القضاه در اوایل ایام غازان خان، مؤلف تاریخ گزیده آرد: امرای بالتو و سولاهش و کرداری و اقبال بروم در سنۀ ثمان و تسعین مخالف غازان خان شدند امرای چوپان و سوتای به حکم فرمان برفتند و ایشان را قهر کردند، مولانا رکن الدین صائن قاضی سمنان و سید قطب الدین شیرازی و خواجه معین الدین غانجی که قاضی القضاه و الغبتکچی مستوفی ممالک بودند مخالفت وزراء کردند و خواستند که در ملک خلل افتد، غازان خان ایشان را در سنۀ سبع مائه به یاسا رسانید، (تاریخ گزیده ص 594)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غارجی
تصویر غارجی
صبحگاهی، صبوحی، برای مثال خوشا نبیذ غارجی با دوستان یک دله / گیتی به آرام اندرون، مجلس به بانگ و ولوله (شاکر - شاعران بی دیوان - ۴۹)، ساقی، کسی که صبوحی بخورد
فرهنگ فارسی عمید
(رِ)
منسوب به غارج. شراب صبوحی را گویند یعنی شرابی که به هنگام صبح نوشند، ساقی را نیز گفته اند، کسی را هم میگویند که صبوحی خورد. (برهان). در این کلمه غاوجی هم آمده است. (از برهان). این کلمه از غارج به افزودن یاء نسبت گرفته شده است و در لغت فرس آرد: ’غارج صبوح باشد و غارجی صبوحی’. شاکر بخاری گوید:
خوشا نبیذ غارجی با دوستان یکدله
گیتی به آرام اندرون مجلس به بانگ و ولوله.
(از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(اَ جا)
از نجاه. رهاننده تر: فلم یجدوا حیله انجی و لا شیئاً انفع من استعمال سنن النوامیس. (رسائل اخوان الصفا).
ذباب حسام منه انجی ضریبه
و اعصی لمولاء وذامنه اطوع.
متنبی (در وصف قلم)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
انجیر. (فرهنگ فارسی معین). در طوالش به انجیر گویند. (از جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 245). و رجوع به انجیر شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
مغاکی در دامن کوه. (آنندراج). بمعنی غفچی که مغاک در دامن کوه است. (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 186 ب). ظاهراً مصحف غفچی است
لغت نامه دهخدا
شاعری عطار از شعرای عصر فاتح اکری، وی وصایای لقمان حکیم را از فارسی به ترکی ترجمه کرده است، (کشف الظنون چ 1 استانبول ج 2 ص 635)
لغت نامه دهخدا
(غَنْ نا)
محمد بن احمد جرجانی غناجی، مکنی به ابونصر. وی ساکن غناج بود و بدان منسوب گردید، او از عبدالله بن احمد بن حنبل روایت دارد. (از انساب سمعانی ورق 411 الف) (اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 178). در مادۀ ابونصر از همین لغت نامه محمد بن احمد بن علی گرگانچی آمده است، شاید همین غناجی باشد
لغت نامه دهخدا
(نِ)
محدثی است که به جد خود محمد غانم الغانمی نسبت داده شده است. محمد غانم از افاضل عصر خویش بوده و دیوان شعرش در همه جا شهرت داشته است. (انساب سمعانی ورق 406). محدثان در جهان اسلام نه تنها در حفظ سنت های نبوی نقش اساسی داشتند، بلکه با تحلیل علمی و آگاهی عمیق از منابع حدیثی، به ایجاد قواعد علمی برای بررسی صحت روایت ها پرداختند. تلاش های محدثان سبب شد تا احادیث معتبر از غیرمعتبر جدا شوند و منابع حدیثی معتبر در قالب کتاب های مشهور همچون ’صحیح مسلم’ و ’صحیح بخاری’ به نسل های بعدی منتقل شود.
لغت نامه دهخدا
(نِ)
غنیمت برنده. رجوع به غانمیان شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
منسوب است به (سان) که قریه ای است در نواحی بلخ. (الانساب سمعانی) (اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
عبدالعزیز بن امین، وی فرزند محمد امین خانجی است، او راست:بدایع الخیال که برگزیده ای است از مبتکرات فیلسوف روسی تولستوی، این کتاب بوسیلۀ او و اسماعیل یوسف الدوری بزبان عربی برگردانده شد و در مطبعۀ صباح بسال 1336 هجری قمری (1918 میلادی) در 100 صفحه به چاپ رسید، (از معجم المطبوعات)، رجوع به خانجی محمد امین شود
لغت نامه دهخدا
نعت فاعلی از غنا، سرودکننده، (غیاث)، توانگر، مالدار، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از انجی
تصویر انجی
انجیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غانی
تصویر غانی
بی نیاز توانگر، آوازه خوان سرود گوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غفنجی
تصویر غفنجی
عمق ژرفا گودی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غارجی
تصویر غارجی
منسوب به غارج صبوحی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غانی
تصویر غانی
سرود گوینده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غانی
تصویر غانی
بی نیاز، توانگر
فرهنگ فارسی معین
کنجد
فرهنگ گویش مازندرانی
رنگی آمیخته از قرمز جگری، قهوه ای و خاکستری
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در آمل، نام دهکده ای در بالا لاریجان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی