جدول جو
جدول جو

معنی غامده - جستجوی لغت در جدول جو

غامده(مِ دَ)
چاه انباشته، کشتی پر از بار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
غامده(مِ دَ)
لقب عمر بن عبدالله که پدر قبیله ای است از یمن بدان جهت که اصلاح مهمی کرد همان قوم خود یا آن غامد است. (منتهی الارب). و رجوع به غامد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حامده
تصویر حامده
(دخترانه)
مؤنث حامد، سپاسگزار
فرهنگ نامهای ایرانی
(دَ)
زن نازک و نرم. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). غاده، للناعمه. (دستور اللغه). زن نازک و نرم که نرمی او نمایان باشد. (منتهی الارب). غیداء، درخت تازه و نازک و نرم. (منتهی الارب). ج، غادات
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بقول برخی نام پدر قبیله ای از جهینه و بگفتۀ برخی از یمن است و در صحاح آمده است:
الاهل اتاها علی نأیها
بمافضحت قومها غامد.
و غامد را نام پدر قبیله ای دانسته است و نام وی عمرو است و در بعض نسخ عمر آمده و صواب نیز همین است. عمر فرزند عبدالله و بگفته ای عبدبن کعب بن حرث بن کعب بن عبدالله بن مالک بن نصر بن ازد است. و در وجه اشتقاق این نام آراء مختلفی است. برخی گفته اند از این رو بدین نام ملقب شده است که امری را میان قوم خویش اصلاح کرده است و این گفتار ابن کلبی است و نص عبارت وی چنین است: زیرا وی امری را که میان او و عشیرۀ وی بوده پنهان کرده و آن را پوشیده است ’تغمد’، و بهمین سبب یکی از ملوک حمیر وی را (غامد) نامیده است. و این شعر را در بارۀ وی سروده اند:
تغمدت امراکان بین عشیرتی
فسمانی القیل الحضوری غامد
و برخی گفته اند کلمه غامد از غمود چاه مشتق است. اصمعی گفته است وجه اشتقاق غامد چنان نیست که ابن کلبی گفته است بلکه کلمه مزبور از غمود بئر اشتقاق یافته است که بمعنی فزونی آب چاه است و ابن اعرابی گفته است قبیلۀ مزبور را باید غامده خواندنه غامد، و این شعر را آورده است:
الاهل اتاها علی نأیها
بما فضحت قومها غامده.
(از تاج العروس).
ورجوع به حبیب السیر چ خیام ص 397 و عقدالفرید ج 4 ص 155 و البیان و التبیین ج 1 ص 208 و امتاع الاسماع ج 1 ص 501 شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
غامد (من عسیر) ناحیه ای است در عربستان کوهستانی به ارتفاع 2321 متر. (حلل السندسیه ج 2 ص 111). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
چاه انباشته، کشتی پر از بار. (منتهی الارب). ازهری گوید: گمان میکنم کشتی تهی باشد مانند حفانه. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(غامْ مَ)
مؤنث غام ّ. لیلهٌ غامه، شب سخت گرم، شب اندوه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ مِدْ دَ)
تار و رشتۀ تافته.
لغت نامه دهخدا
(اُ دَ)
بقیۀ چیزی. (ناظم الاطباء) (آنندراج). بقیه از هر چیزی. (از المرجع).
لغت نامه دهخدا
(مِ دَ)
مؤنث هامد: ارض هامده، زمین که در آن نه حیات و نه چوب و نه گیاه و نه باران باشد، نار هامده، آتش خاموش شده. (ناظم الاطباء) ، ثمره هامده، میوۀ گندیده سیاه گشته. (از اقرب الموارد). ج، هوامد
لغت نامه دهخدا
(خَ)
بستانکار. طلبکار. غریم. داین. دائن. (یادداشت مرحوم دهخدا). که به دیگران وام دهد:
وامداران تو باشند همه شهر درست
نیست گیتی تهی از وام ده و وامگزار.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نیامده. ناآمده، به وقوع ناپیوسته. واقعنشده:
یکی حال از گذشته دی دگر از نامده فردا
همی گویند پنداری که وخشورند یا کندا.
دقیقی.
از رفته و نامده چه گویم
چون حاصل عمرم این زمان است.
عطار.
- امثال:
اجل نامده قوی زره است.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
زده. منفوش. محلوج
لغت نامه دهخدا
(مِ)
محمد بن عبدالله بن عمار بن سواده مخرمی غامدی مکنی به ابوجعفر. از مردم بغداد نزیل موصل بوده و از اهل فضل و دانش بشمار میرفته است. حدیث را نیک حفظ میکرده ودر این باره محفوظات بسیاری داشته است. وی از عیسی بن یونس و سفیان بن عیینه و دیگر محدثان معاصر آنان روایت کرده است. غامدی به بارزگانی اشتغال داشته و بارها به بغداد سفر کرده و در آن شهر با حفاظ بمعاشرت میپرداخته و با آنان در این دانش بحث و روایت میکرده است. و گروهی از محدثان مانند: علی بن حرب موصلی و یعقوب بن سفیان نسوی و علی بن عبدالعزیز بغوی و جعفر فریانی و محمد بن محمد باغندی از وی روایت دارند. و حسین بن ادریس قروی از وی کتابی در بارۀ علل حدیث و معرفت شیوخ روایت کرده است. و غامدی خود حکایت کرده که از معافابن عمران درخواست کردم که در اینجا (موصل) چند درهم بتو میدهم و آنها را در بغداد از تو باز میگیرم تا در آنجا بخرید مشغول شوم و اشیائی برای داد و ستد فراهم آورم و آنها را در موصل بفروشم. وی گفت: مگر مسئله را ترک گفته ای ؟ من پاسخ او را نفهمیدم و بار دیگر درخواست خویش تکرار کردم. معافا گفت: رفتن توبه بغداد و ورود بدان شهر از این درخواستی که میکنی بر من گران تر و سخت تر است. و ابوزکریا یزید بن محمد بن ایاس ازدی در کتاب طبقات العلماء آورده است که: محمد بن عبدالله بن عمار غامدی ازدی از عالمان موصل بود و در حدیث مردی فهیم بشمار میرفته و حدیث را تعلیل میکرده و بمنظور گردآوری آن به سیر و سیاحت در بلاد میپرداخته است. وی از هیثم و سفیان بن عیینه و عبدالله بن ادریس و محمد بن فضیل و عیسی بن یونس و ابواسامه و یحیی بن سعید قطان وکیع بن جراح و عبدالرحمن بن مهدی و ابومعویه سماع کرده است. ولادت وی بسال 162 و وفاتش در سال 241 هجری قمری بوده است. و ابوعبدالرحمن نسائی گفته است: محمد بن عبدالله بن عمار موصلی مردی ثقه و صاحب حدیث است. (از انساب سمعانی برگ 405 ب و برگ 406 الف)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نسبت به غامد است که بطنی از ازد بوده اند. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ)
تأنیث غامر. مغموره، خرمابن که محتاج آب پاشی نباشد. (منتهی الارب) (آنندراج). نخلی که به آبیاری نیاز نداشته باشد. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(مِ ضَ)
تأنیث غامض. رجوع به غامض شود، دارٌغامضه، سرای که بر راه نافذ نباشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
از قرای حمص است قاضی عبدالصمد بن سعید در تاریخ حمص آرد: ابوهریره از حمص میگذشت تا به غامیه رسید و در آنجا نزول کرد و کسی از وی پذیرائی نکرد ازینرو از آنجا حرکت کرد مردم غامیه به وی گفتند: ای ابوهریره چرا ما را ترک میگوئی ؟ گفت: زیرا شما از من پذیرائی نکردید. گفتند: ترا نشناختیم. ابوهریره گفت: مگر شما هر که را بشناسید پذیرائی می کنید؟ گفتند آری. لیکن ابوهریره بهمین سبب از میان ایشان رفت و در آنجا توقف نکرد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مِ دَ)
مؤنث عامد. لیله عامده، یعنی شب دراز. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جایگاهی است در شعر:
فماراعهم الاّ اخوهم کأنّه
بغاده فتخاءالجناح تحوم.
ساعده بن جؤیه الهذالی (از تاج العروس و معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غامد
تصویر غامد
پر بار چون کشتی، پر شده چون چاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاده
تصویر غاده
نرم و نازک زن، نرم و نازک نهال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاژده
تصویر غاژده
غاژیده غاژ کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غامره
تصویر غامره
مونث غامر ویران مونث غامر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غامضه
تصویر غامضه
پیچیده گنگ، خانه پرت (الدار الغامضه) مونث غامض: جملات غامضه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عامده
تصویر عامده
مونث عامد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جامده
تصویر جامده
ایستاده بر بسته دج مونث جامد، جمع جامدات
فرهنگ لغت هوشیار