جدول جو
جدول جو

معنی غالب - جستجوی لغت در جدول جو

غالب
(پسرانه)
چیره، نام شاعری در قرن سیزدهم، غالب دهلوی
تصویری از غالب
تصویر غالب
فرهنگ نامهای ایرانی
غالب
غلبه کننده، چیره شونده، چیره، پیروز، افزون، بسیار، فراوان، قسمت بیشتر چیزی
غالب آمدن: غلبه کردن، چیره شدن، پیروز شدن، غالب شدن
غالب اوقات: بیشتر اوقات
غالب شدن: غلبه کردن، چیره شدن، پیروز شدن
تصویری از غالب
تصویر غالب
فرهنگ فارسی عمید
غالب
(لِ)
نام نیای هشتمین حضرت رسول صلی اﷲ علیه وآله، فرزند وی ابن مالک و پدر کعب که پدر مره است و مره پدر کلاب وکلاب پدر قصی و قصی پدر عبدمناف و عبدمناف پدر هاشم و هاشم پدر عبدالمطلب نخستین نیای پیغمبر اکرم است. (از تاریخ سیستان ص 51). و مراد از آن غالب که در موقع گم شدن حضرت محمد در خردسالی بر زبان عبدالمطلب پس از اطلاع بر قضیه ای جاری شده است خویشان و بستگان آن حضرت است: من (حلیمه مادر رضاعی حضرت رسول) ترسان بر عبدالمطلب شدم، چون مرا بدان حال بدید گفت: چه بود. شغلی رسید؟ گفتم: شغلی و چه شغلی ! گفت مگر پسرت گم شد؟ گفتم: نعم، او را ظن شد که مگر قریش او را بکشتند، شمشیر برکشید و خشمناک بیرون آمد، بانگ کرد: یاآل غالب و ایشان اندر جاهلیت چنین گفتندی در ساعت همه جمع شدند گفتند: فرمان ؟ گفت: محمد گم شد. گفتند: برنشین تا برنشینیم، بساعت او برنشست و همه برنشستند... (ص 69 و 70 تاریخ سیستان). و رجوع به تاریخ سیستان ص 72، 73، 77، 84، 89 و تاریخ گزیده ص 127 شود
لغت نامه دهخدا
غالب
(لِ)
نام موضعی در حجاز. قال کثیر:
فدع عنک سلمی اذ اتی الناس دونها
و حلت با کناف الخبیت فغالب
الی الابیض الجعدبن عاتکه الذی
له فضل ملک فی البریه غالب.
(معجم البلدان ج 6ص 262)
لغت نامه دهخدا
غالب
(لِ)
نام پیغمبری. (آنندراج) ، یکی از نامهای خدای تعالی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
غالب
غلبه کننده، پیروز، زبر دست، توانا
تصویری از غالب
تصویر غالب
فرهنگ لغت هوشیار
غالب
((لِ))
غلبه کننده، چیره، افزون، بسیار
تصویری از غالب
تصویر غالب
فرهنگ فارسی معین
غالب
پیروز، پیروزمند، چیره، فاتح، فایق، قاهر، متسلط، مستولی، مسلط، منتصر، بیش
متضاد: مغلوب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
غالب
مسيطرٌ
تصویری از غالب
تصویر غالب
دیکشنری فارسی به عربی
غالب
Dominant, Predominant
تصویری از غالب
تصویر غالب
دیکشنری فارسی به انگلیسی
غالب
dominant, prédominant
تصویری از غالب
تصویر غالب
دیکشنری فارسی به فرانسوی
غالب
dominant, vorherrschend
تصویری از غالب
تصویر غالب
دیکشنری فارسی به آلمانی
غالب
ครอง , ที่ครอบงำ
تصویری از غالب
تصویر غالب
دیکشنری فارسی به تایلندی
غالب
dominante, predominante
تصویری از غالب
تصویر غالب
دیکشنری فارسی به پرتغالی
غالب
غالب
دیکشنری اردو به فارسی
غالب
غالب , غالب
تصویری از غالب
تصویر غالب
دیکشنری فارسی به اردو
غالب
প্রভাবশালী , প্রাধান্য
تصویری از غالب
تصویر غالب
دیکشنری فارسی به بنگالی
غالب
inayoongoza, kuu
تصویری از غالب
تصویر غالب
دیکشنری فارسی به سواحیلی
غالب
dominujący
تصویری از غالب
تصویر غالب
دیکشنری فارسی به لهستانی
غالب
egemen, baskın
تصویری از غالب
تصویر غالب
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
غالب
支配的
تصویری از غالب
تصویر غالب
دیکشنری فارسی به ژاپنی
غالب
占主导地位的 , 主要的
تصویری از غالب
تصویر غالب
دیکشنری فارسی به چینی
غالب
доминирующий , преобладающий
تصویری از غالب
تصویر غالب
دیکشنری فارسی به روسی
غالب
지배적인 , 지배적인
تصویری از غالب
تصویر غالب
دیکشنری فارسی به کره ای
غالب
dominan
تصویری از غالب
تصویر غالب
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
غالب
प्रमुख
تصویری از غالب
تصویر غالب
دیکشنری فارسی به هندی
غالب
dominant
تصویری از غالب
تصویر غالب
دیکشنری فارسی به هلندی
غالب
dominante, predominante
تصویری از غالب
تصویر غالب
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
غالب
dominante, predominante
تصویری از غالب
تصویر غالب
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
غالب
домінуючий , переважаючий
تصویری از غالب
تصویر غالب
دیکشنری فارسی به اوکراینی
غالب
דומיננטי , שולט
تصویری از غالب
تصویر غالب
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غالبا
تصویر غالبا
اغلب اوقات، بیشتر، اکثراً مثلاً کتاب هایش غالباً به زبان آلمانی نوشته شده
فرهنگ فارسی عمید
(یَ)
ناحیه ای است در لرستان که در آن جا در امتداد شوسۀ بین تنگ تیر و کلهر معادن زغال سنگ کشف گردیده است
لغت نامه دهخدا
بیشتر بیشتر اغلب اکثر اوقات: غالبا به ما سر می زند، به احتمال غالب ظاهرا: محتسب گوید که بشکن ساغر و پیمانه را غالبا دیوانه می داند من فرزانه را. (سلمان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غالبا
تصویر غالبا
بیشتر
فرهنگ واژه فارسی سره