غائبانه. در حال غیاب. در زمان غیاب. - ارادت غایبانه، ارادت به کسی قبل از آشنایی: خدمت شما نرسیده ام اما غایبانه ارادت دارم. ، مال کسی که مرگ و زندگی آن شخص معلوم نباشد و او را وارث نبود و چون خداوند مال بازآید عوض مال به او دهند. (قسم چهارم از طیارات ازرسالۀ خراج خواجه نصیر چ دانشگاه تهران ضمن مجموعۀ رسائل ص 32)
غائبانه. در حال غیاب. در زمان غیاب. - ارادت غایبانه، ارادت به کسی قبل از آشنایی: خدمت شما نرسیده ام اما غایبانه ارادت دارم. ، مال کسی که مرگ و زندگی آن شخص معلوم نباشد و او را وارث نبود و چون خداوند مال بازآید عوض مال به او دهند. (قسم چهارم از طیارات ازرسالۀ خراج خواجه نصیر چ دانشگاه تهران ضمن مجموعۀ رسائل ص 32)
در حال غیاب. بطور غیاب. بگونۀ غیاب. - ارادت غائبانه به کسی داشتن، او را نادیده به وی ارادت ورزیدن. - حکم غائبانه، حکم که قاضی دهد با عدم حضور مدعی علیه. ، بازیی است. مؤلف آنندراج گوید: غایب باز، شطرنج باز کامل که خود از حریف نشسته بواسطۀ دیگری مهره به خانه ها دواند و بر حریف مات کند و آن بازی را غائبانه گویند - انتهی. رجوع به غائب باز شود: فغان که با همه کس غائبانه باخت فلک که کس نبود که دستی از این دغا ببرد. حافظ. و رجوع به ’آنه’ شود
در حال غیاب. بطور غیاب. بگونۀ غیاب. - ارادت غائبانه به کسی داشتن، او را نادیده به وی ارادت ورزیدن. - حکم غائبانه، حکم که قاضی دهد با عدم حضور مدعی علیه. ، بازیی است. مؤلف آنندراج گوید: غایب باز، شطرنج باز کامل که خود از حریف نشسته بواسطۀ دیگری مهره به خانه ها دواند و بر حریف مات کند و آن بازی را غائبانه گویند - انتهی. رجوع به غائب باز شود: فغان که با همه کس غائبانه باخت فلک که کس نبود که دستی از این دغا ببرد. حافظ. و رجوع به ’آنه’ شود
اونیک در نبودگی ونانه در غیاب کسی کاری را انجام دادن، مال کسی که مرگ و زندگی آن شخص معلوم نباشد و او را وارث نبود و چون خداوند مال آید عوض مال به او دهند، غایب باز
اونیک در نبودگی ونانه در غیاب کسی کاری را انجام دادن، مال کسی که مرگ و زندگی آن شخص معلوم نباشد و او را وارث نبود و چون خداوند مال آید عوض مال به او دهند، غایب باز