جدول جو
جدول جو

معنی غارتله - جستجوی لغت در جدول جو

غارتله
ورم آماس برآمدگی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غارتی
تصویر غارتی
غارت گر، غارت شده، چیزی که از طریق غارت به دست آمده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غائله
تصویر غائله
شر و فساد، مهلکه، آشوب، سختی و گزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غارتگر
تصویر غارتگر
کسی که مال مردم را غارت کند، غارت کننده، تاراج کننده
فرهنگ فارسی عمید
(اِ لاه)
خدا. یزدان. اﷲ. پروردگار. رجوع به بار شود
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
پوست آش نشده و خشکیده.
- مثل غاغاله خشکه، سخت نزار و لاغر و کم حجم و بی رطوبت. که هیچ گوشت براستخوان ندارد یا سخت نزار که تنها استخوان برجای است. که جویده نمیشود. که جویدن آن سخت است
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ)
جرمه. گارامه. در زمانهای سلف قصبه ای بوده است در کشور فزان افریقا و یکی از آبادترین نقاط سرزمین بربر بشمار میرفته است و مرکز تجارت بین ساحل و سودان بوده است. رومیان در یک طرف آن اقامتگاهی ساخته معاملات خود را تا این قصبه می کشانیدند، ولی اکنون در ناحیۀ وادی غرب بشکل قریه ای مسمی به جرمه است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
غارتوغ یا غارتوپ نام شهرو بازارگاهی است در قسمت غربی کشور تبت، در ایالت غنازی خور سوم، در وادیی از جبال هیمالیا، به ارتفاع 4590 گزی، در 31 درجه و 44 دقیقه و 4 ثانیۀ عرض شمالی و 78 درجه و 3 دقیقه و 18 ثانیۀ طول شرقی واقع گشته است. موسم افتتاح سالیانۀ این بازار ماه اوت و ایلول است که کاروانهای بزرگ تجارت، از چین و ترکستان و افغانستان و ایران و هندوستان به این سرزمین فرود آیند و به واسطۀ ضیق مکان خیمه و خرگاههای فراوان گرداگرد ابنیه برپا میشود و منظرۀ شهری بسیار بزرگ متشکل از خیام در نظر جلوه میکند. در فصل زمستان بسبب ارتفاع بسیار قابل سکونت نیست و سکنۀ اصلی آن هم مجبور به فرود آمدن میباشند. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ / نِ)
عنکبوت. (ترجمان القرآن). کارتن. کارتنک. (برهان). تنند. (رودکی ص 1170). تننده. دیوپای. (رودکی ص 1296). جولا. کره تن. کروتنه. (برهان قاطع چ معین حاشیۀ لغت کارتنه) :
ز دام کارتنه چون مگس فرار کند
فضای روزی او بسته راه پروازش.
رکن بکرانی.
، در جهانگیری آمده که شملیز را گویند و آن را شنبلیت نیز خوانند و بتازی حلبه گویند. (انجمن آرای ناصری). شنبلید. شنبلیله. رجوع به شنبلیله شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
ژاک. ملاح فرانسوی متولد در ’سنت مالو’ به سال 1534. وی از طرف فرانسوای اول برای اکتشاف بشمال اقیانوس اطلس فرستاده شد و ارض جدید و کانادا را که سواحل آن به سال 1497 توسط ’کابو’ کشف شده بود، یافت. و از این ممالک دیدن کرد و بنام پادشاه فرانسه حق مالکیت آن را به دست آورد (1491- 1557)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
آلکساندر، از مشاهیر شعرای روسیه، در سال 1799 میلادی در مسکو تولد یافت و بسال 1837 میلادی درگذشت، شعر و منظومه و درام بسیار دارد و آثارش به بیشتر زبانهای اروپائی ترجمه شده است، از جمله آثار اوست: روسلان و لودمیلا، انیه گین، بوریس گدونف
لغت نامه دهخدا
(تِ کِ)
دهی است از دهستان گورگ سردشت بخش سردشت شهرستان مهاباد، واقع در 20 هزارگزی شمال خاوری سردشت، در مسیر راه شوسۀ سردشت بمهاباد. کوهستانی و جنگلی، و معتدل و سالم است. آب آن از رود خانه سردشت، و محصول آن غلات و توتون و حبوبات است، 253 تن سکنه دارد که به زراعت و گله داری اشتغال دارند. از صنایع دستی جاجیم بافی در آن معمول است. راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(هَِ لَ / لِ)
اسم هندی عروق الصباغین. (تحفۀ حکیم مؤمن). دارویی گیاهی است
لغت نامه دهخدا
(رُ لِ/ رلْ لِ)
نام یکی از کشورهای قدیمی سرزمین فرانسه واقع در ناحیۀ بورگنی مرکز آن شارول است. پرورش گاونر و مرغداری و تاکستانهای آن معروف است
لغت نامه دهخدا
(تُ)
بارتولد. خاورشناس بنام روسی است که کتاب علمی و نفیسی در جغرافیا و تاریخ ترکستان روس در 1900 میلادی نوشته و در 1928 میلادی به انگلیسی درآمده است. وی با مراجعه به تاریخ دورۀ مغول و تحقیق در گزارش آسیای مرکزی و ترکستان در دورۀ استیلای مغول تألیفی ارزنده از زمان چنگیز و فتوحات ویاسای او و دورۀ تیموریان ساخته که دایره المعارف اسلام از آن نقل کرده است. همچنین کتابی در جنگهای آتسز و سنجر نگاشته که موادآن را از نسخۀ خطی بنگاه زبانهای شرقی پطرگراد ترتیب داده و درباره آتسز تحقیقاتی نموده است. رجوع به دایره المعارف اسلام شود. و نیز مقالات باارزشی درباره تاریخ ایران در مجلۀ آشورشناسی نگاشته است. (از فرهنگ خاورشناسان ص 57)
لغت نامه دهخدا
(لِ تَ)
نام شهری مرکز قضای ایالت باری کشور ایتالیا که در 40 هزارگزی شمال غربی باری و ساحل دریای آدریاتیک واقع است. دارای قلعۀ مشرف به ویرانی، کلیسای زیبا و یک باب مدرسه بزرگ و پیکر احتمالی بزرگ و عظیم امپراطور هرقل میباشد. معادن نمک دارد و صید ماهی میشود و شهر بسیار قشنگ و منظمی است. دارای 51530 تن جمعیت و بندر فعالی در کنار دریای آدریاتیک میباشد
لغت نامه دهخدا
(تُ لُ مِ)
کریستیان. متولد در قرب بیروت 1855 میلادی و متوفی به سال 1925 میلادی از علمای لغت شناس و زبان دان آلمانی است و از سال 1909 میلادی استاد سانسکریت در هیدلبرگ بود. آثار مهم او عبارت است از: دستور لهجه های ایران قدیم، تحقیقات درباب سکه شناسی اشکانی، خاطره های مجمع آثار عتیقه ج 2، ترجمه پنج گاتها، ترجمه ارت یشت، فرهنگ لغات قدیم ایران. رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1570 و 1571 و ج 3 ص 2673 و یشتها ج 1 و 2 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارجله
تصویر ارجله
لشگر پیادگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پا تله
تصویر پا تله
دیگ دهن گشاد حلوا پزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارتنه
تصویر کارتنه
عنکبوت: (زدام کار تنه چون مگس فرار کند فضای روزی او بسته راه پروازش) (رکن بکرانی)، نسج عنکبوت کار تنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غفر له
تصویر غفر له
آمرزیده باد خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غارتگاه
تصویر غارتگاه
تاختگاه تاراجگاه تروفتگاه
فرهنگ لغت هوشیار
اپارک تاراجگر این است کزو رخنه به کاشانه من شد تاراجگر خانه ویرانه من شد (وحشی) کسیکه مال مردم را به تاراج برد غارت کننده، راهزن دزد
فرهنگ لغت هوشیار
پوست آش نشده و خشکیده. یا مثل غاغاله خشکه. سخت نزار و لاغر و کم حجم و بی رطوبت آنچه هیچ گوشت بر استخوان ندارد
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی تازی شده زدوار (جدوار پارسی تازی شده) زرنبار تاج شاهان از گیاهان جدوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راتله
تصویر راتله
کوته بالا زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمله
تصویر ارمله
مادینه ای ارمل بی شوی بیوه زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غارتگر
تصویر غارتگر
((~. گَ))
کسی که مال مردم را به تاراج برد، راهزن، دزد
فرهنگ فارسی معین
چپاولگر، چپوچی، دزد، راهزن، سارق، طرار، عیار، یغماگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوعی گیاه هرز
فرهنگ گویش مازندرانی
پستی و بلندی، تپه و چاله
فرهنگ گویش مازندرانی
غده، کسی که پیوسته غرولند کند
فرهنگ گویش مازندرانی
دارکوب: که یک نوع آن سبز رنگ و نوع دیگرش سیاه با سری قرمز رنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
انواع تلم گالشی که ساقه ی درختان را تهی کرده و مورد استفاده
فرهنگ گویش مازندرانی
برآمدگی، غده
فرهنگ گویش مازندرانی