جدول جو
جدول جو

معنی غائله - جستجوی لغت در جدول جو

غائله
شر و فساد، مهلکه، آشوب، سختی و گزند
تصویری از غائله
تصویر غائله
فرهنگ فارسی عمید
غائله
(ءِ لَ)
تأنیث غائل، بدی. (منتهی الارب). ج، غوائل. (مهذب الاسماء). فساد.شر. عیب. دشواری. سختی. دشمنانگی. فلان قلیل الغائله، ای قلیل الشر. (دهار)، داهیه. بلا. امری منکر. مهلکه. آفت، کینۀ پوشیده. (منتهی الارب)، طارقه. حادثه. ناگاه گیرنده، مأخوذ از غول که بالفتح بمعنی ناگاه گرفتن و هلاک کردن و رنج و مشقت است. (از منتخب و صراح و مؤید وکشف و غیر آن). (غیاث اللغات). هلاک کننده. (دهار)، غائله الحوض، دریدگی از حوض، غائله الصداع، رنج و آزار و دردسر، در مبالغه آرند: اتی غولا غائله، ای امراً داهیاً منکراً. (از اقرب الموارد) (تاج العروس). ج، غوائل: و زعم بعضهم. (بعض الاطباء). انه [ای غاریقون] . یسهل بلا اذی و لاغائله و لایحتاج الی اصلاح. (ابن البیطار) : به رفقی هر چه تمامتر... غور و غائلۀ آن [کار وخیم] با او [شیر] بگویم. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
غائله
فساد، شر، عیب، دشواری، سختی
تصویری از غائله
تصویر غائله
فرهنگ لغت هوشیار
غائله
آشوب، بلوا، شورش، فتنه، نهضت، آفت، بلا، بلای ناگهانی، بدی، شر، آسیب، گزند، دشواری، سختی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نائله
تصویر نائله
(دخترانه)
آنکه به مقصود رسیده است، نام همسر عثمان خلیفه سوم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عائله
تصویر عائله
زن، فرزند و اهل خانۀ مرد که نان خور او باشند، خانواده
فرهنگ فارسی عمید
(ءِ لَ)
تأنیث هائل. هولناک. ترساننده. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ءِ لَ)
بطنی است از همدان و هو وائل بن شاکر بن ربیعه بن مالک، بطنی است از عرب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ءِ لَ)
دختر سعد صحابیه است. (منتهی الارب). صحابه افرادی بودند که در جریان نزول وحی، شاهد زنده ی اتفاقات تاریخی اسلام بودند. حضور این افراد در کنار پیامبر باعث شد سنت نبوی از طریق آنان به نسل های بعد منتقل شود. اصطلاح «صحابی» در منابع اسلامی، منزلتی ویژه دارد و به افراد خاصی تعلق می گیرد. صحابه پل ارتباطی بین پیامبر و نسل های بعدی مسلمانان بودند.
لغت نامه دهخدا
(ءِ لَ)
اسم صنم ذکر مع الاساف لانها متلازمان. (معجم البلدان). نام بتی است. (آنندراج). نام زنی و بت. (منتهی الارب). نام بتی در مروه بوده. (مفاتیح). یکی از بت های قریش. (المنجد). مؤلف امتاع الاسماع آرد: اساف و نایله، دو بت اند از بتان مشرکان که به مکه بودند. (امتاع الاسماع ص 240 و 360) و نیز نویسد: در پیرامون خانه کعبه 360 بت بوده از آن جمله اساف و نائله. (از امتاع الاسماع ص 383). و نیز آرد که ابوسفیان سر خود را نزد اساف و نائله بتراشید و برای آن دو بت قربانی کرد و سر آن دو را بخون مسح نمود و گفت تا بمیرم شما را پرستش خواهم کرد چنانکه پدرم کرد. (امتاع الاسماع). اساف و نائله نیز از بت های مکه ودو قطعه سنگ بوده در محل زمزم که قریش نزد آنها قربانی میکرده اند. (تاریخ اسلام ص 36). دو صنم قریش... که آنها را اساف و نایله نام بود. (حبیب السیر ج 1 ص 287). طایفه ای گفته اند که موجب عبادت اصنام در میان ذریت اسماعیل علیه السلام آن شد که اساف و نایله که مردی و زنی بودند از بنی جرهم بواسطۀ کمال شرارت نفس واشتعال نایرۀ شهوت در نفس خانه کعبه با هم مباشرت نمودند و جبار شدیدالانتقام هر دو را سنگ گردانیده مردم آن دو جسد سنگین را از بیت الله بیرون آوردند، اساف را بر سر کوه صفا و نایله را بر مروه نصب کردند و به مرور ایام شهور و اعوام ساکنان مکۀ مبارکه به پرستش آنها مشغول گشتند و به اعتقاد زمره ای آنکه نخست شخصی که... مردم را به عبادت اساف و نایله مأمور گردانید عمرو بن طی خزاعی بود. (حبیب السیر ج 1 ص 57)
لغت نامه دهخدا
(ءِ لَ)
تأنیث طائل. فزونی، مزیت. فضل، توانائی. قدرت. دستگاه، توانگری. غنی، فراخی. سعه، دشمنی. کینه. یقال: بینهم طائله، ای عداوه، و تره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ءِ لَ)
رجوع به مایله و مائل شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ لَ)
سیرت دشوار. (منتهی الارب) ، (از: عیل) عائله الرجل، اهل بیت او. عیّل. در اقرب الموارد آرد: و قیاساًدرست است ولکن برنخوردم بدان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زِ لَ)
تأنیث غازل (نعت فاعلی از غزل) زن ریسنده. ج، غزل، غوازل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یِ لَ)
لغتی در غائله. دشواری. سختی. بدی. گزند. فساد. الشر و المهلکه. (قطر المحیط). ج، غوائل: امیر یوسف مردی بودسخت بی غایله. (تاریخ بیهقی). بصلاح ملک او نزدیکتر باشد و از معرت فساد و غایلت عناد دورتر ماند. (جهانگشای جوینی). شائبۀ تکلف و سخنوری و غایلۀ تصلف و مدح گستری. (حبیب السیر) ، الداهیه، و من العبد اباقه و فجوره. (قطر المحیط) ، آنچه از حوض دریده باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ءِصَ)
تأنیث غائص. ج. غائصات. غوائص. (اقرب الموارد) ، زن که به حرص جماع شوی را از حیض خود آگاه نکند تا او پرهیز کند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ءِ کَ)
زن گول بی خرد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ئی یَ)
تأنیث غائی.
- عله غائیه، علتی که معلول برای آن است و العله الغائیه عندالمتکلمین مایکون المعلول لاجلها. (تاج العروس). رجوع به علت غائی شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ لَ)
تأنیث ذائل، مادیان درازدم، درع ٌ ذائله، زره درازدامان
لغت نامه دهخدا
تصویری از هائله
تصویر هائله
هایله در فارسی مونث هائل ترساننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عائله
تصویر عائله
خانواده، زن و فرزند
فرهنگ لغت هوشیار
مونث زائل ناپدید یاوه، جنبنده جاندار مونث زایل، ذی روح جنبنده جمع زوائل (زوایل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قائله
تصویر قائله
مونث قائل نیمروز، خواب نیمروزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غایله
تصویر غایله
دشواری سختی بدی، آسیب گزند بلای ناگهانی، جمع غوایل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غائره
تصویر غائره
مونث غائر: و نیمروز، چرت نیمروز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غائصه
تصویر غائصه
مونث غائص: بیدشتان نما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غازله
تصویر غازله
زن ریسنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غافله
تصویر غافله
مونث غافل سوتک فرناس مونث غافل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طائله
تصویر طائله
مونث طائل: و دشمنی کینه طایل جمع طوایل (طوائل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حائله
تصویر حائله
ترفند
فرهنگ لغت هوشیار
مونث سائل سپید پیشانی، سپید بینی مونث سایل، سپیدی پیشانی و قصبه بینی که باعتدال باشد، یا نفس سایله. خون جهنده. یا صاحب نفس سایله. جانداری که چون سر او را ببرند خون از رگهای وی بجهد حشرات ماهیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غایله
تصویر غایله
((یِ لِ))
فساد، آشوب، آسیب، بلای ناگهانی
فرهنگ فارسی معین
اولاد، عیال، خانواده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آشوب، بلوا، شورش، فتنه، نهضت، آفت، بلا، بلای ناگهانی، بدی، شر، آسیب، گزند، دشواری، سختی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چوب دو شاخه برای ساختن کومه یا نفار
فرهنگ گویش مازندرانی