- عین
- ذات و نفس، ذات هر چیز
چشم، مفرد واژۀ عیون
چشمه، مفرد واژۀ اعین و عیوان
هر چیز آماده و حاضر
بزرگ و مهتر قوم، مفرد واژۀ اعیان
مرد بزرگ و شریف، مفرد واژۀ اعیان
نام حرف «ع»
معنی عین - جستجوی لغت در جدول جو
- عین
- چشم زدن، چشم، ذات و نفس، بزرگ و مهتر قوم
- عین ((ع))
- بیست و یکمین حرف از الفبای فارسی
- عین ((عَ یا ع))
- چشم، چشمه، زر، ذات و نفس هر چیز، خیال کسی نبودن هیچ اهمیت ندادن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کاهیده بعینه مانند همانند
چشم درشت: زن زن چشم درشت، فراخ چشم
جمع عین، فراخ، چشم
بزرگی و دارائی پیدا کردن
به چشم دیدن چیزی و به یقین پیوستن، لازم و محقق شدن امری یا چیزی، بزرگی و دارایی پیدا کردن، جاه، مقام و بزرگی داشتن
مجروح و در خسته به نیزه، طاعون زده
فرا رونده (کوچ کننده) رونده فرا پرواز
چشم افزار، چشمی
کسی که عینک به چشم می زند
گیاهی با گل های خوشه ای و برگ هایی شبیه برگ اقاقیا و دانه های سرخ و ماده ای سمّی که دانه های آن در گذشته مصرف طبی داشته، چشم خروس
نگاه به چیزی زیبا که به آن ضرر می رساند، چشم زخم
نوعی عقیق به رنگ زرد یا قهوه ای، عقیق چشم گربه ای
وسیله ای دارای دو شیشه و دو دسته که برای بهتر دیدن یا محافظت چشم از آفتاب روی بینی می گذارند، آیینک، چشمک، چشم فرنگی
روغنی سیاه و بدبو، قطران، مادۀ روغنی بدبو از مشتقات نفت
گل مینا، نوعی گل که قسمت وسط آن زرد رنگ و به شکل قرص است و اطرافش گلبرگ های سفید یا آبی کم رنگ دارد
مقابل ذهنی، آنچه با یکی از حواس پنجگانه قابل حس باشد، آشکار، هویدا، واقعی، حقیقی
آب زندگی، آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، شربت حیوان، چشمۀ خضر، چشمۀ حیات، ماالحیاة، چشمۀ نوش، شربت خضر، چشمۀ حیوان، چشمۀ الیاس، چشمۀ زندگی، آب حیات، آب حیوان، آب خضر، جان فزا، جان افزا، نوشاب، آب بقا
دو چشم
نژاده، ناب، بی آلایش، راستین منسوب به عین آنچه به چشم دیده شود محسوس مقابل غیبی، خارجی مقابل ذهنی وجود عینی
غوک نر
آنکه عینک بچشم می زند کسی که عادت به عینک زدن دارد
تک دید
آینک سازی عمل و شغل عینک ساز، دکان و مغازه عینک ساز
آینک ساز آنکه عینک سازد و فروشد
آینک زدن نصب کردن عینک برابر چشم خود