جدول جو
جدول جو

معنی عیط - جستجوی لغت در جدول جو

عیط
جمع واژۀ أعیط، (ناظم الاطباء)، رجوع به اعیط شود، جمع واژۀ عیطاء، (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، رجوع به عیطاء شود، جمع واژۀ عائط، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، رجوع به عائط شود، شتر برگزیده و جوان، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، شتران برگزیده و جوان، (آنندراج) (از اقرب الموارد)، نیک از شتران و جوانان آنها مابین ’حقه’ تا ’رباعیه’، (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عیط
(عُیْ یَ)
جمع واژۀ عائط. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عائط شود
لغت نامه دهخدا
عیط
(طِ)
آواز جوانان چابک و سبک، چون همدیگر را آوازکنند. یا کلمه ای است که وقت مستی و بازی و چیرگی بدان بانگ کنند و خروشند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و آن مبنی بر کسر می باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عیط
(دَ کَ لَ)
دراز گردیدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). گویند: عاطت العنق، یعنی گردن درازشد. (از اقرب الموارد) ، باردار نگردیدن ناقه سالها، بی نازایندگی، و کذا عاطت المراءه. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). عیاط. عوط. رجوع به عیاط و عوط شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عیش
تصویر عیش
خوش گذرانی، خوشی و شادمانی، زیستن، زندگی کردن، زندگی، طعام، خوراک، خوردنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عین
تصویر عین
ذات و نفس، ذات هر چیز
چشم، مفرد واژۀ عیون
چشمه، مفرد واژۀ اعین و عیوان
هر چیز آماده و حاضر
بزرگ و مهتر قوم، مفرد واژۀ اعیان
مرد بزرگ و شریف، مفرد واژۀ اعیان
نام حرف «ع»
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عیث
تصویر عیث
فاسد کردن، تباه کردن، زیان کاری
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
دردی می. (اقرب الموارد) (آنندراج) (مهذب الاسماء) ، بوی خوش از می واز هر چیزی، بوی تند، درخت بان، روغن خردل و تندی بوی خردل و حدت آن. (از اقرب الموارد) (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مؤنث أعیط، یعنی گردن دراز. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، درازسر و درازگردن، اباکننده و ممتنع. (از اقرب الموارد). ج، عیط. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، قاره عیطاء، پشتۀ بلند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تپۀ مشرف که بسوی آسمان دراز شده باشد، هضبه عیطاء، کوه مرتفع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ عائط، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، رجوع به عائط شود، جمع واژۀ عیط، (ناظم الاطباء)، رجوع به عیط شود
لغت نامه دهخدا
(عَ طَ)
زن جوان خوب صورت تمام خلقت نیکواندام. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). زن جوان زیباو ممتلی ٔ و درازگردن. (از اقرب الموارد). عطبل. عطبول. عطبوله. ج، عطابل، عطابیل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
جائی است به نجد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ طَ)
دراز و کلان و بزرگ از شترمادگان و سنگ. و آن بدل از عیطموس است. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجوع به عیطموس شود
لغت نامه دهخدا
(عَ طَ)
زن تمام اندام، و شتر قوی هیکل تمام خلقت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کامل خلقت از شتران و زنان. (از اقرب الموارد) ، زن نیکوصورت، یا زن خوب شکل درازبالای پرگوشت نازاینده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زن زیبا، یا زن زیبای درازقد پرگوشت و عاقر. (از اقرب الموارد). عطموس. رجوع به عطموس شود، شتر مادۀ کلان سال. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ناقۀ سالخورده و پیر. (از اقرب الموارد). ج، عطامیس، عطامس (که نادر است). (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
آوازی است که برنایان به وقت بازی با هم کنند و بی باکان وقت چیرگی بدان خروشند، (منتهی الارب)، رجوع به عیط شود
لغت نامه دهخدا
(بَ هََ)
درازگردن شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سالهاباردار نگردیدن شتر ماده یا زن بی آنکه نازاینده باشد. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جوش زدن سنگ و چوب و آب مانند برآمدن از آن و ستبر گردیدن و یا روان شدن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خشم گرفتن مرد. (از اقرب الموارد) ، فریاد کردن و خروشیدن متکبر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فراهم آمدن و آواز دادن قوم، او التعیط صیاح الاشر. (از اقرب الموارد) ، روان شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
خاک خرد، ریگ تنک که بادش از جائی به جائی برد
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
درازگردن. عیطاء مؤنث. (آنندراج). درازگردن. ج، عیط و انثی، عیطاء. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). طویل العنق. (المصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(طَ)
جمع واژۀ عائط. (تاج العروس). رجوع به عائط شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شیط
تصویر شیط
هلاک شدن، هلاک گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیل
تصویر عیل
یال زن و فرزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عین
تصویر عین
چشم زدن، چشم، ذات و نفس، بزرگ و مهتر قوم
فرهنگ لغت هوشیار
پرش ساختگی (پرش خال) پرش چسبان، بد یاد کنی به بدی یاد کردن، به تیر زدن
فرهنگ لغت هوشیار
پنهان گشتن، دروغ بستن، کندیدن جای ناکنده را، بی باکی در جنگ، دریدن جامه نو را، دریده شدن، خون آلوده کردن پستان را، رندیدن باد زمین را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیطل
تصویر عیطل
خوش گردن دراز گردن: زن، خوشه پر شکوفه خرمای نر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریط
تصویر ریط
رگو رگوگ چادر زنانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیط
تصویر خیط
گله شتر مرغ، گروه ملخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیطاء
تصویر عیطاء
مونث اعیط: دراز گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذعیط
تصویر ذعیط
کشته به نیرنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثعیط
تصویر ثعیط
ریزه ریگ که بادش از جای به جایی برد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعیط
تصویر اعیط
دراز گردن، خود دار، دژ بلند، کوشک بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعیط
تصویر سعیط
درد لردمی، بوی تند، روغن گربگو (بان)، روغن سپندان، بوی سپندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیص
تصویر عیص
درخت انبوه، رستنگاه نیکو، بیخ بن نژاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیب
تصویر عیب
آک، بدی، کمبود
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عید
تصویر عید
جشن، روزبه
فرهنگ واژه فارسی سره