جدول جو
جدول جو

معنی عیزاره - جستجوی لغت در جدول جو

عیزاره
(عَ رَ)
از اعلام است. (منتهی الارب) ، نام مادر قیس بن عیزارۀ شاعر است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
عیزاره
(عَ رَ)
یک دانه عیزار، که درختی است. (از اقرب الموارد). رجوع به عیزار شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیکاره
تصویر بیکاره
بیکار، بی هنر، ولگرد، بی فایده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ویزاری
تصویر ویزاری
بیزاری، آزردگی، تنفر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریزابه
تصویر ریزابه
آبی که از جایی در نهری فرومی ریزد، رود یا جویی که به رود دیگر می ریزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میزراه
تصویر میزراه
محل عبور ادرار از مثانه به خارج، پیشاب راه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیواره
تصویر دیواره
دیوارمانند مانند دیوار، هر چیزی که شبیه دیوار باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیواره
تصویر بیواره
غریب، برای مثال بدو گفت کز خانه آواره ام / ز ایران یکی مرد بیواره ام (اسدی - ۲۱۰)، بی کس، تنها، بیچاره، درمانده، بیگانه، ناشناس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیچاره
تصویر بیچاره
درمانده، فرومانده، عاجز، بی درمان، ناگزیر، بینوا، مستمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لیزابه
تصویر لیزابه
هر مایع لزج و لعاب دار مانند آب دهان یا آب بعضی از میوه ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیغاره
تصویر پیغاره
سخن کنایه آمیز که معمولاً به منظور توهین یا تمسخر و سرزنش بر زبان می آید، سرزنش، سرکوفت، ملامت، زاغ پا، بیغاره، تفش، عتیب، تفشه، طعنه، نکوهش، سراکوفت، تفشل، بیغار
برای مثال سه چیزت بباید کزاو چاره نیست / وز آن نیز بر سرت پیغاره نیست (فردوسی - ۴/۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیواره
تصویر نیواره
چوبی استوانه ای شکل که با آن خمیر نان را پهن و نازک می کنند، نورد، وردنه
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
ابن هارون بن عمران. نام پدر الیاس نبی علیه السلام است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
آشکارگی و شهرت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اسم است از ’عارت القصیده’ هرگاه قصیده بین مردم سائر و متداول گردد. (ازاقرب الموارد). شهرت شعر و قصیده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَیْ یا رَ / رِ)
مؤنث عیار. زن فریبنده و حیله باز. (ناظم الاطباء). رجوع به عیار شود:
آتش عیاره ای آب عیارم ببرد
سیم بناگوش او سکۀ کارم ببرد.
خاقانی.
عیارۀ آفاق است این یار که من دارم
بازیچۀ ایام است این کار که من دارم.
خاقانی.
ای یار شگرف در همه کار
عیاره و عاشق تو عیار.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
عصای بزرگ. ج، بیازر. (از اقرب الموارد). بیزره. رجوع به بیزره شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ازارۀ خانه را گویند و آن از دیوار مقداری باشد از زمین خانه تا بکنار طاقچۀ مرتبۀ پائین که در هنگام نشستن پشت بر آن گذارند. (برهان) (آنندراج). هزارۀ دیوار و جزء تحتانی دیوار و هر چیز که در نشستن بدان پشت دهند. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عضباره
تصویر عضباره
سنگ آسیا، سنگ گاز ران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسباره
تصویر عسباره
کفتاردیس، بچه گرگ
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی است استوانه یی که بوسیله آن خمیر نان را پهن سازند: چوبه نورد وردنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویزاری
تصویر ویزاری
بیزاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیکاره
تصویر سیکاره
پارسی تازی گشته سه گاه
فرهنگ لغت هوشیار
طعنه سرزنش ملامت: سه چیزت بباید کزو چاره نیست و زان نیز بر سرت پیغاره نیست... (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیواره
تصویر دیواره
کنار برافراشته و بالا آمده از هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیغاره
تصویر بیغاره
سرزنش طعنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیزاری
تصویر بیزاری
بی میلی، تنفر اشمئزاز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیازره
تصویر بیازره
جمع بیزار، پارسی تازی گشته بازداران، بازاریان (کشاورزان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیکاره
تصویر بیکاره
بیکار، بیهنر، ولگرد، بیفایده بیسود بیمصرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیواره
تصویر بیواره
درمانده و بیچاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیچاره
تصویر بیچاره
عاجز درمانده، بیعلاج بیدرمان، محتاج نیازمند
فرهنگ لغت هوشیار
مقداری از دیوار که از کف اطاق تا کنار طاقچه مرتبه پایین را شامل است و بهنگام نشستن بدان تکیه دهند ازاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیچاره
تصویر بیچاره
مفلوک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خیزابه
تصویر خیزابه
آذی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دیواره
تصویر دیواره
ضلع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بیزاری
تصویر بیزاری
نفرت، اکراه، تنفر
فرهنگ واژه فارسی سره