که روی چون عید دارددر بشاشت و خندانی، بمناسبت شادی و نشاط عید، کنایه از محبوب است، (آنندراج) : از در دلها همه دریوزۀ جان میکنم عیدرویان هر زمان خواهند قربانی توئی، نورالدین ظهوری (از آنندراج)
که روی چون عید دارددر بشاشت و خندانی، بمناسبت شادی و نشاط عید، کنایه از محبوب است، (آنندراج) : از در دلها همه دریوزۀ جان میکنم عیدرویان هر زمان خواهند قربانی توئی، نورالدین ظهوری (از آنندراج)
عیب جوینده. عیبجو. کسی که کاوش معایب و بدی مردمان کند تا آشکار سازد. (از ناظم الاطباء) : چه گوید تو را دشمن عیبجوی چو بی جنگ پیچی ز بدخواه روی. فردوسی. چنین گفت کای داور تازه روی که بر تو نیابد سخن عیبجوی. فردوسی. از آهو همان کش سپید است موی نگوید سخن مردم عیبجوی. فردوسی. یکی را گفتندعیب هست، گفت نه، گفتند عیبجوی هست، گفت بسیار، گفتند چنان دان که معیوبتر کس توئی. (قابوسنامه). جاهلی کفر و عاقلی دین است عیبجوی آن و عیب پوش اینست. سنائی. چو دریا شدم دشمن عیب شوی نه چون آینه دوست را عیبجوی. نظامی. دانی که عرب چه، عیب جویند کاین کار کنم مرا چه گویند. نظامی. بیاموز از عاقلان حسن خوی نه چندانکه از جاهل عیبجوی. سعدی. پسند آمد از عیبجوی خودم که معلوم من کرد خواهی بدم. سعدی. پراکنده دل گشت از آن عیبجوی. سعدی. به مجنون گفت روزی عیبجوئی که پیدا کن به ازلیلی نکوئی. وحشی. ، بدگوی مردمان. (ناظم الاطباء)
عیب جوینده. عیبجو. کسی که کاوش معایب و بدی مردمان کند تا آشکار سازد. (از ناظم الاطباء) : چه گوید تو را دشمن عیبجوی چو بی جنگ پیچی ز بدخواه روی. فردوسی. چنین گفت کای داور تازه روی که بر تو نیابد سخن عیبجوی. فردوسی. از آهو همان کش سپید است موی نگوید سخن مردم عیبجوی. فردوسی. یکی را گفتندعیب هست، گفت نه، گفتند عیبجوی هست، گفت بسیار، گفتند چنان دان که معیوبتر کس توئی. (قابوسنامه). جاهلی کفر و عاقلی دین است عیبجوی آن و عیب پوش اینست. سنائی. چو دریا شدم دشمن عیب شوی نه چون آینه دوست را عیبجوی. نظامی. دانی که عرب چه، عیب جویند کاین کار کنم مرا چه گویند. نظامی. بیاموز از عاقلان حسن خوی نه چندانکه از جاهل عیبجوی. سعدی. پسند آمد از عیبجوی خودم که معلوم من کرد خواهی بدم. سعدی. پراکنده دل گشت از آن عیبجوی. سعدی. به مجنون گفت روزی عیبجوئی که پیدا کن به ازلیلی نکوئی. وحشی. ، بدگوی مردمان. (ناظم الاطباء)
عیب گوینده. عیب گو. بدگوی. (ناظم الاطباء). شمارندۀ عیب و بدی: تو عیب کسان هیچ گونه مجوی که عیب آورد بر تو بر عیبگوی. فردوسی. عیب گویانم حکایت پیش جانان گفته اند من خود این پیدا همی گویم که پنهان گفته اند. سعدی. چند گویی که بداندیش و حسود عیبگویان من مسکینند. سعدی. گه بیخبران و عیبگویان از پس منسوب کنندم به هوی و به هوس. سعدی (کلیات چ فروغی ص 675)
عیب گوینده. عیب گو. بدگوی. (ناظم الاطباء). شمارندۀ عیب و بدی: تو عیب کسان هیچ گونه مجوی که عیب آورد بر تو بر عیبگوی. فردوسی. عیب گویانم حکایت پیش جانان گفته اند من خود این پیدا همی گویم که پنهان گفته اند. سعدی. چند گویی که بداندیش و حسود عیبگویان من مسکینند. سعدی. گه بیخبران و عیبگویان از پس منسوب کنندم به هوی و به هوس. سعدی (کلیات چ فروغی ص 675)
احمد بن یونس بن احمد، ملقب به شهاب الدین (941-1025 هجری قمری). از فقهای دمشق بود. ازجملۀ تصانیف وی ’الحبب’ در فقه شافعی و ’الخبب فی التقاط الحبب’ است در شرح الحبب. (از الاعلام زرکلی از خلاصهالاثر ج 1 ص 369)
احمد بن یونس بن احمد، ملقب به شهاب الدین (941-1025 هجری قمری). از فقهای دمشق بود. ازجملۀ تصانیف وی ’الحبب’ در فقه شافعی و ’الخبب فی التقاط الحبب’ است در شرح الحبب. (از الاعلام زرکلی از خلاصهالاثر ج 1 ص 369)
ابوبکر بن عبدالله شاذلی عیدروس، از آل باعلوی. وی بسال 851 هجری قمری در تریم (حضرموت) متولد شد و به سیاحت پرداخت و میوۀ قهوه را در یمن دید و آن را پسندید و پیروان خود را به مصرف آن تشویق کرد. و از آنگاه مصرف قهوه در یمن سپس در حجاز و شام و مصر بعد در تمام جهان متداول شد. عیدروس بسال 914 هجری قمری در عدن درگذشت. او را کتابی است بنام الجزء اللطیف فی علم التحکیم الشریف. (از الاعلام زرکلی از الکواکب السائره و شذرات الذهب و نورالسافر)
ابوبکر بن عبدالله شاذلی عیدروس، از آل باعلوی. وی بسال 851 هجری قمری در تریم (حضرموت) متولد شد و به سیاحت پرداخت و میوۀ قهوه را در یمن دید و آن را پسندید و پیروان خود را به مصرف آن تشویق کرد. و از آنگاه مصرف قهوه در یمن سپس در حجاز و شام و مصر بعد در تمام جهان متداول شد. عیدروس بسال 914 هجری قمری در عدن درگذشت. او را کتابی است بنام الجزء اللطیف فی علم التحکیم الشریف. (از الاعلام زرکلی از الکواکب السائره و شذرات الذهب و نورالسافر)
عمل پیشرو. بجلو رفتن و پیشرفت کردن، امامت. دلهثه. (منتهی الارب). قیادت: آلت خسروی و پیشروی همه داده ست مر ترا یزدان. فرخی. ، تجاوز از حد طبیعی. رجوع به پیشروی کردن شود، ترقی
عمل پیشرو. بجلو رفتن و پیشرفت کردن، امامت. دلهثه. (منتهی الارب). قیادت: آلت خسروی و پیشروی همه داده ست مر ترا یزدان. فرخی. ، تجاوز از حد طبیعی. رجوع به پیشروی کردن شود، ترقی
بیرنجی. بیحسی، بیرحمی و سنگدلی. (از ناظم الاطباء). بیرحمی. شقاوت. قساوت، مجازاً، بی عاری. بی غیرتی. بی ننگ و عاری. لاابالیگری. بی ننگی یعنی با ننگی و با عاری. (یادداشت مؤلف) ، خلاصی از درد و رنج. (ناظم الاطباء)
بیرنجی. بیحسی، بیرحمی و سنگدلی. (از ناظم الاطباء). بیرحمی. شقاوت. قساوت، مجازاً، بی عاری. بی غیرتی. بی ننگ و عاری. لاابالیگری. بی ننگی یعنی با ننگی و با عاری. (یادداشت مؤلف) ، خلاصی از درد و رنج. (ناظم الاطباء)