جدول جو
جدول جو

معنی عیایاء - جستجوی لغت در جدول جو

عیایاء
(عَ)
درمانده در کار و در سخن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شخصی که به خواسته و مراد خود راه نیافته و یا از آن عاجز باشد و محکم کردن آن را نتوانسته باشد. (از اقرب الموارد). عی ّ. عیّان. رجوع به عی و عیّان شود، فحل عیایاء، گشن درمانده در گشنی، یا گشن که گاهی گشنی نکرده، رجل عیایاء کذلک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). عیاء. رجوع به عیاء شود. ج، أعیاء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عطایا
تصویر عطایا
عطیه ها، بخشش ها، دهش ها، جمع واژۀ عطیه
فرهنگ فارسی عمید
(نِ زَ دَ)
به عیان. بطور آشکار. آشکارا. به وضوح. بعین
لغت نامه دهخدا
(یَءْ)
آواز یؤیؤ. (از اقرب الموارد) (آنندراج). یأیاءه. (منتهی الارب). رجوع به یأیاءه شود
لغت نامه دهخدا
(یَءْ یَءْ)
اسم صوتی است که با آن مردم را به گرد آمدن دعوت کنند. (از اقرب الموارد). کلمه ای است که در اجتماع و گرد آمدن مردمان گویند. (ناظم الاطباء). کلمه ای است که جهت گرد آمدن گویند. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ کیا، کیاها، بزرگان، سروران: محتشمان، بی حشمت و کیایان، بی کرد و کیا و حرمت شدند، (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
کیمیا، (اقرب الموارد)، رجوع به کیمیا شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عظایه. (اقرب الموارد). رجوع به عظایه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
اسم جانوران گزنده است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به عضایت و عضایه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
شور و فریاد و خروش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عصاقیه. و رجوع به عصاقیه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
گلۀ بزرگ از شتران. (منتهی الارب) (آنندراج). العظیمه من الابل، پاره ای از شب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). القطعه العظیمه من اللیل. (اقرب الموارد) ، تاریکی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). ج، عجاساء، عجاسی مانند مفرد. (اقرب الموارد) ، موانع از امور. (اقرب الموارد). امور موانع. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ / عُ)
جمع واژۀ عیّا. رجوع به عیا شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ عیار، (اقرب الموارد)، رجوع به عیار شود، جج عیر، (منتهی الارب)، رجوع به عیر شود
لغت نامه دهخدا
(عَ رُلْ مِ)
موضعی است. (از منتهی الارب). جایگاهی است در شعر حمید بن ثور. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
خبزدوک باردار، یا خبزدوک بابچه. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). خنافس و سوسک حامل و باردار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مردی که بچسبد با تو. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
احمق. (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
نشان، علامت، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام بیت المقدس است، (صحاح الفرس)، ایلیا، الیا، الیاء، رجوع به ایلیا شود، دزدیده نگاه کردن، (آنندراج) (منتهی الارب)، دزدیده نگریستن زن، (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد) :اومضت المراءه، دزدیده نگاه کرد آن زن، (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)، اشارۀ خفی کردن، (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : اومض فلان، بطور پنهانی اشاره کرد فلان، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ یِ یا)
جمع واژۀ عیی ّ بر وزن غنی، یعنی درمانده در کار و سخن. اعیاء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
جمع واژۀ عنایت. عنایتها و لطفها و احسانها. (ناظم الاطباء) : امداد و عنایات از رسم مألوف نقصان نپذیرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 164).
اینهمه گفتیم لیک اندر بسیچ
بی عنایات خدا هیچیم هیچ.
مولوی.
رجوع به عنایت و عنایه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عطایا
تصویر عطایا
بخشیده شده ها و دهشها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیانا
تصویر عیانا
بطور آشکار، به عین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیساء
تصویر عیساء
مونث اعیس ملخ ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمیاء
تصویر عمیاء
کور زن، پوشیده پوشیدگی مونث اعمی زن نابینا، کوری، پوشیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیطاء
تصویر عیطاء
مونث اعیط: دراز گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علیاء
تصویر علیاء
بلند نای، آسمان، لچه (قله کوه)، کار شگرف کار سترگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عباقاء
تصویر عباقاء
خود چسبان کسی که خود را به دیگران می چسباند چسبک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشایا
تصویر عشایا
جمع عشیه، بنروزان
فرهنگ لغت هوشیار
تازی گشته از عبری واتراز شناسی دانستن رازوات ها (حروف)، تردستی چشم بندی، نشان نشانه، شکوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عباماء
تصویر عباماء
گول (ابله احمق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیالات
تصویر عیالات
رمن، یالان، جمع عیال، جمع الجمع عیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیارات
تصویر عیارات
جمع عیار، خران گور خران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیزیاء
تصویر فیزیاء
یونانی تازی گشته گیتیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطایا
تصویر عطایا
((عَ))
جمع عطیه، بخشش ها، هدیه ها
فرهنگ فارسی معین