جدول جو
جدول جو

معنی عوک - جستجوی لغت در جدول جو

عوک(خَ / خی)
مایل گردیدن بر کس و بازگردیدن و حمله کردن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مایل شدن و حمله کردن بر کسی، روی آوردن وپیش آمدن. (از اقرب الموارد). پیش آمدن. (منتهی الارب) ، به خانه برگشتن زن و خوردن آنچه درآن باشد. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ورزیدن معاش خود را. (از منتهی الارب) (آنندراج). ورزیدن و کسب کردن معاش. (ناظم الاطباء). کسب کردن. (از اقرب الموارد). معاک. رجوع به معاک شود، پناه بردن به کسی. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، امیدوار ساختن بر مال. (از منتهی الارب) (آنندراج). امیدوار گردیدن بر مال خود. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عوک(عَ)
چیز. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : اول عوک و بوک، اول شی ٔ و چیز. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، حرکت. گویند: ما به عوک، یعنی در او حرکتی نیست. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عور
تصویر عور
نابینا شدن از یک چشم، یک چشم شدن، یک چشمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوک
تصویر دوک
آلت نخ تابی، آلت چوبی که با آن نخ می ریسند، آلت فلزی یا چوبی در ماشین نخ ریسی که نخ روی آن پیچیده می شود
لقب اشرافی مردانه در اروپا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عود
تصویر عود
چوبی خوش بو و قهوه ای رنگ که هنگام سوختن بوی خوش می پراکند،
در علم زیست شناسی درختی با چوب قهوه ای رنگ که هنگام سوختن بوی خوش می پراکند و معمولاً در هند و هندوچین می روید، سندهان، انجوج، عود هندی،
در موسیقی بربط
عود هندی: در علم زیست شناسی درختی با چوب قهوه ای رنگ که هنگام سوختن بوی خوش می پراکند و معمولاً در هند و هندوچین می روید، سندهان، انجوج
عود قماری: نوعی عود منسوب به قمار یا کمار (شهری در هندوستان)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عود
تصویر عود
بروز دوبارۀ علائم بیماری، بازگشتن علائم بیماری، بازگشتن، بازگردیدن، برگشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوک
تصویر خوک
پستانداری سم دار، با پوزۀ کشیده، بدن پرچربی، پوست ضخیم، دست و پای کوتاه و چشم های کوچک، در پزشکی خنازیر
خوک دریایی: دلفین
خوک وحشی: گراز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عوض
تصویر عوض
چیزی که به جای چیز دیگر داده شود، بدل، خلف، جانشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوک
تصویر سوک
مصیبت، ماتم، عزا، غم، اندوه، سوگ
سو، سوی، جانب، نزد، کنار، گوشه
خار خوشۀ گندم، سیخ های نازک و دراز که در خوشه جو یا گندم می روید، داسه، برای مثال اندام دشمنان تو از تیر ناوکی / مانند سوک خوشۀ جو باد آژده (شاکر - شاعران بی دیوان - ۴۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عوا
تصویر عوا
زوزه کشیدن، بانگ کردن سگ، گرگ یا شغال، زوزۀ سگ، بانگ سگ یا شغال یا گرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توک
تصویر توک
یک دسته موی یا پشم، موی پیشانی اسب، کاکل، چشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عوا
تصویر عوا
گاوچران، از صورت های فلکی نیمکرۀ شمالی شامل ۲۲ ستاره به صورت مردی ایستاده که عصایی در دست دارد، گاوران، عوّاء، بقّار، صیّاح، حارس الشّمال، حارس السّماء، طارد الدبّ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عون
تصویر عون
مساعدت، یاری، مساعد، مددکار، پشتیبان خادم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوک
تصویر بوک
باشد که، برای مثال بر بوک و مگر عمر گرامی مگذارید / خود محنت ما جمله ز بوک و مگر آمد (انوری - ۱۴۰)کاشکی، برای مثال تو هم ابن یمین بر این می باش / مگذران عمر خود به بوک و به کاش (ابن یمین - ۶۰۰) مگر، شاید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوک
تصویر شوک
خار، هر یک از زائده های نوک تیزی که در شاخه های بعضی درختان و گیاهان می روید، تیغ، هر چیز شبیه تیغ گیاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علک
تصویر علک
صمغ، مصطکی، هر صمغی که در دهان می جوند
علک خاییدن: صمغ خاییدن، سقز جویدن، کنایه از بیهوده گفتن، ژاژ خاییدن
فرهنگ فارسی عمید
تکان شدید خار، سر تیز فرانسوی تکان سخت خار، هر چیز سر تیز، جمع اشواک. ضربه شدید تکان سخت، حالتی ناگهانی که به شخص عارض شود و قوای بزرگواری او رو به ضعف گذارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوک
تصویر صوک
شوس شوسر آب (منی)، بوی خوش گرفتن جامه و پوشش
فرهنگ لغت هوشیار
مصطکی، صمغ سکز (سقز) بناست (صمغ البطم) خاییدن، دندان ساییدن، سکز جویدن سقز. یا علک رومی. مصطکی. یا علک یابس. قلفونیا کلفن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علوک
تصویر علوک
جمع علک، پسته ها سرو ها بنه ها (بن بطم) منجک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفک
تصویر عفک
نادان گول نادانی گولی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرک
تصویر عرک
تازنده در جنگ، کشتیبان
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه را در فرهنگ سروری و فرهنگ آنندراج چنین آورده اند که بی گمان نادرست است درست این واژه غژک است که گونه ای ساز زهی است که نام دیگر آن در پارسی پکاوج است و به ناروا آن را (قیچک) نیز می گویند و می نویسند شماره زه های (اوتار) آن ده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبک
تصویر عبک
درآمیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتک
تصویر عتک
روزگار زمانه، تاختن: در جنگ، ترش شدن می یاشیر روزگار زمانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عوکل
تصویر عوکل
ریگتوده، گول: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوک
تصویر سوک
ماتم و مصیبت، تعزیت مالیدن، روفان زدن (مسواک زدن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زوک
تصویر زوک
خرامیدن، راه رفتن کلاغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوک
تصویر حوک
ریحان کوهی
فرهنگ لغت هوشیار
حیوانیست معروف اهلی و فربه، بدنش دارای گوشت و چربی بسیار، پوست بدنش ضخیم و مودار و دست وپای کوتاه و چشم های کوچک دارد پستانداری از راسته سم داران که تیره خاصی بنام (تیره خوکان) بوجود آورده. این جانور در هر دست و پا دارای 4 انگشت است و همه چیز میخورد. بدنش دارای چربی بسیار و پوستش ضخیم و دارای موست. یا خوک دریایی. (دلفین)، یا خوک وحشی. گونه ای خوک که دارای جثه سنگین و بینی پهن است در جنگلهای باتلاقی میزید و شب بجستجوی شکار میرود. دندانهای نیش وی از طرفین دهان بیرون آمده و آلت دفاعی خطرناکی را تشکیل میدهد. این جانور بمحصولات زراعتی خسارت بسیار وارد میکند. یا خوک هندی. پستانداری کوچک از راسته جوندگان علفخوار دارای پشمهای ریز و پوزه پهن و پاهای کوتاه خوکچه، شخص چاق بسیار فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توک
تصویر توک
موی پیشانی اسب ترکی موی پیشانی، کلاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عوا
تصویر عوا
زوزه کشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عوض
تصویر عوض
جا به جا، گردیده، ورت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شوک
تصویر شوک
تکانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سوک
تصویر سوک
اپی
فرهنگ واژه فارسی سره