گردیدن مرغ پیرامون چیزی، یا گردیدن مرغ مترددانه به ارادۀ فرودآمدن بر چیزی. (از منتهی الارب). دور زدن و گردیدن پرنده بر چیزی یا بر آب یا بر مردارو جیفه، و یا دور زدن وی بقصد فرودآمدن. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). عیف. رجوع به عیف شود، چسبیدن بر چیزی و لازم شدن. (از منتهی الارب) (آنندراج). ملازم شدن ’عوف’ را که گیاهی است خوشبو. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
گردیدن مرغ پیرامون چیزی، یا گردیدن مرغ مترددانه به ارادۀ فرودآمدن بر چیزی. (از منتهی الارب). دور زدن و گردیدن پرنده بر چیزی یا بر آب یا بر مردارو جیفه، و یا دور زدن وی بقصد فرودآمدن. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). عَیف. رجوع به عیف شود، چسبیدن بر چیزی و لازم شدن. (از منتهی الارب) (آنندراج). ملازم شدن ’عوف’ را که گیاهی است خوشبو. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
نام مردی است از قبیلۀ ربیعه. (از انساب سمعانی). - امثال: لا حرّ بوادی عوف، یعنی نیست آزادی به وادی عوف. (ناظم الاطباء). مثل است در مورد شخص عزیز و نیرومندی که شخص خوار بوسیلۀ او عزیز گردد و عزیز بوسیلۀ او خوار شود. (از اقرب الموارد). و گویند منظور از عوف، عوف بن محلم بن ذهل بن شیبان است که مروان القرظ بدو پناهنده شده بود و چون عمرو بن هند، مروان را از او خواست عوف از تسلیم وی خودداری کرد و عمرو جملۀ فوق را درباره او گفت. یعنی عوف بر هر کس که به وادی او درآید چیره میشود و کسانی که در وادی او هستند در اطاعت از او چون غلامانند. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و نیز گویند که آن بجهت این بود که عوف، اسیران را بقتل میرساند. و یا اینکه او عوف بن کعب است که المنذر بن ماءالسماء، زهیر بن امیه را بجهت کینه ای که با اوداشت از او خواست، اما عوف از تسلیم وی خودداری کردو عوف جملۀ فوق را گفت. (از منتهی الارب). و رجوع به عوف (ابن مالک بن ضبیعه) و عوف (ابن محلم بن ذهل) شود. هو أوفی من عوف، مثلی است در وفا. (از اقرب الموارد). یعنی عوف چیره وغالب است بر کسانی که در وادی وی میباشند و آنها مانند بنده اند در اطاعت وی. (ناظم الاطباء). ، مراد از بنی عوف در شعر ذیل از سعدی، ظاهراً مطلق عرب زبان است نه طایفۀ معینی از اولاد عوف، نام شخصی: دانی چه گفته اند بنی عوف در عرب نسل بریده به که موالید بی ادب. سعدی
نام مردی است از قبیلۀ ربیعه. (از انساب سمعانی). - امثال: لا حُرَّ بوادی عوف، یعنی نیست آزادی به وادی عوف. (ناظم الاطباء). مثل است در مورد شخص عزیز و نیرومندی که شخص خوار بوسیلۀ او عزیز گردد و عزیز بوسیلۀ او خوار شود. (از اقرب الموارد). و گویند منظور از عوف، عوف بن محلم بن ذهل بن شیبان است که مروان القرظ بدو پناهنده شده بود و چون عمرو بن هند، مروان را از او خواست عوف از تسلیم وی خودداری کرد و عمرو جملۀ فوق را درباره او گفت. یعنی عوف بر هر کس که به وادی او درآید چیره میشود و کسانی که در وادی او هستند در اطاعت از او چون غلامانند. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و نیز گویند که آن بجهت این بود که عوف، اسیران را بقتل میرساند. و یا اینکه او عوف بن کعب است که المنذر بن ماءالسماء، زهیر بن امیه را بجهت کینه ای که با اوداشت از او خواست، اما عوف از تسلیم وی خودداری کردو عوف جملۀ فوق را گفت. (از منتهی الارب). و رجوع به عوف (ابن مالک بن ضبیعه) و عوف (ابن محلم بن ذهل) شود. هو أوفی من عوف، مثلی است در وفا. (از اقرب الموارد). یعنی عوف چیره وغالب است بر کسانی که در وادی وی میباشند و آنها مانند بنده اند در اطاعت وی. (ناظم الاطباء). ، مراد از بنی عوف در شعر ذیل از سعدی، ظاهراً مطلق عرب زبان است نه طایفۀ معینی از اولاد عوف، نام شخصی: دانی چه گفته اند بنی عوف در عرب نسل بریده به که موالید بی ادب. سعدی
آنچه چهارپایان می خورند، خوراک چهارپایان، گیاه سبز گیاه، هر رستنی که از زمین بروید، گیا، گیه، گیاغ، نبات، نبت، کلأ علف خرس: کنایه از ویژگی چیز بی ارزشی که به راحتی به دست می آید علف گربه: در علم زیست شناسی سنبل الطیب
آنچه چهارپایان می خورند، خوراک چهارپایان، گیاه سبز گیاه، هر رُستنی که از زمین بروید، گیا، گیَه، گیاغ، نَبات، نَبت، کَلَأ علف خرس: کنایه از ویژگی چیز بی ارزشی که به راحتی به دست می آید علف گربه: در علم زیست شناسی سنبل الطیب
بازگشتن و مایل شدن به سوی چیزی، سخنی را به سخن ماقبل ربط دادن با حرف عطف، در دستور زبان علوم ادبی حرفی که با آن کلمه یا جمله ای را به کلمه یا جملۀ دیگر ربط دهند مانند حرف «و»، باعطوفت، مهربانی
بازگشتن و مایل شدن به سوی چیزی، سخنی را به سخن ماقبل ربط دادن با حرف عطف، در دستور زبان علوم ادبی حرفی که با آن کلمه یا جمله ای را به کلمه یا جملۀ دیگر ربط دهند مانند حرف «و»، باعطوفت، مهربانی