جدول جو
جدول جو

معنی عوف - جستجوی لغت در جدول جو

عوف
(عَ)
کوهی است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کوهی است در نجد که نام آن در شعر کثیر آمده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
عوف
(خَ عَ لَ)
گردیدن مرغ پیرامون چیزی، یا گردیدن مرغ مترددانه به ارادۀ فرودآمدن بر چیزی. (از منتهی الارب). دور زدن و گردیدن پرنده بر چیزی یا بر آب یا بر مردارو جیفه، و یا دور زدن وی بقصد فرودآمدن. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). عیف. رجوع به عیف شود، چسبیدن بر چیزی و لازم شدن. (از منتهی الارب) (آنندراج). ملازم شدن ’عوف’ را که گیاهی است خوشبو. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
عوف
(عَ)
نام مردی است از قبیلۀ ربیعه. (از انساب سمعانی).
- امثال:
لا حرّ بوادی عوف، یعنی نیست آزادی به وادی عوف. (ناظم الاطباء). مثل است در مورد شخص عزیز و نیرومندی که شخص خوار بوسیلۀ او عزیز گردد و عزیز بوسیلۀ او خوار شود. (از اقرب الموارد). و گویند منظور از عوف، عوف بن محلم بن ذهل بن شیبان است که مروان القرظ بدو پناهنده شده بود و چون عمرو بن هند، مروان را از او خواست عوف از تسلیم وی خودداری کرد و عمرو جملۀ فوق را درباره او گفت. یعنی عوف بر هر کس که به وادی او درآید چیره میشود و کسانی که در وادی او هستند در اطاعت از او چون غلامانند. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و نیز گویند که آن بجهت این بود که عوف، اسیران را بقتل میرساند. و یا اینکه او عوف بن کعب است که المنذر بن ماءالسماء، زهیر بن امیه را بجهت کینه ای که با اوداشت از او خواست، اما عوف از تسلیم وی خودداری کردو عوف جملۀ فوق را گفت. (از منتهی الارب). و رجوع به عوف (ابن مالک بن ضبیعه) و عوف (ابن محلم بن ذهل) شود.
هو أوفی من عوف، مثلی است در وفا. (از اقرب الموارد). یعنی عوف چیره وغالب است بر کسانی که در وادی وی میباشند و آنها مانند بنده اند در اطاعت وی. (ناظم الاطباء).
، مراد از بنی عوف در شعر ذیل از سعدی، ظاهراً مطلق عرب زبان است نه طایفۀ معینی از اولاد عوف، نام شخصی:
دانی چه گفته اند بنی عوف در عرب
نسل بریده به که موالید بی ادب.
سعدی
لغت نامه دهخدا
عوف
(عَ)
نام چند تن از اجداد جاهلی بود. رجوع به مآخذ ذیل شود: الاعلام زرکلی ج 5 صص 274- 279، السبائک، جمهرهالانساب، نهایهالارب، ابن خلدون
لغت نامه دهخدا
عوف
بخت، کوشش و کار
تصویری از عوف
تصویر عوف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عفو
تصویر عفو
کثیرالعفو، بسیار آمرزنده و درگذرنده از گناه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عطوف
تصویر عطوف
مهربان، مشفق، نیکوکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علف
تصویر علف
آنچه چهارپایان می خورند، خوراک چهارپایان، گیاه سبز
گیاه، هر رستنی که از زمین بروید، گیا، گیه، گیاغ، نبات، نبت، کلأ
علف خرس: کنایه از ویژگی چیز بی ارزشی که به راحتی به دست می آید
علف گربه: در علم زیست شناسی سنبل الطیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جوف
تصویر جوف
اندرون چیزی، داخل چیزی، شکم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوف
تصویر خوف
ترس، بیم، ترس از خداوند، کنایه از پرهیزکاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توف
تصویر توف
فریادوغوغا، سر و صدا، غلغله و ازدحام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عفو
تصویر عفو
بخشودن، از گناه کسی درگذشتن، بخشایش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عطف
تصویر عطف
بازگشتن و مایل شدن به سوی چیزی، سخنی را به سخن ماقبل ربط دادن با حرف عطف، در دستور زبان علوم ادبی حرفی که با آن کلمه یا جمله ای را به کلمه یا جملۀ دیگر ربط دهند مانند حرف «و»، باعطوفت، مهربانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عطوف
تصویر عطوف
میل کردن به سوی چیزی، مهربانی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوف
تصویر سوف
نوعی ماهی که در دریای خزر صید می شود
فرهنگ فارسی عمید
(ضَ)
ضعیف و ناتوان (برای مذکر و مؤنث). ج، ضعاف، ضعفه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بارانهای سبک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
جمع واژۀ شعفه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ شعفه، به معنی سر کوه و سر هر چیزی. (آنندراج). و رجوع به شعفه شود
لغت نامه دهخدا
(سُ)
کاسه های بزرگ، رختهای خانه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، سرشت مردم از جود و جز آن. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
مهالک و جایهای هلاک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شب در پی شکار گردیدن دد و شکار کردن وی در آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بشب گردیدن و شکار افکندن شیر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
زود به زودی با امید زیستن یونانی دانایی نوعی ماهی است ماهی سوف. سپیدک. سوفار (1)، هر ظرفی که از گل پخته باشند مانند سبو و تغار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوف
تصویر شوف
ماله کشاورزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توف
تصویر توف
غوغا و فریاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوف
تصویر خوف
ترسیدن، بیمناک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوف
تصویر اوف
فرانسوی تخم ادات تفجع (بهنگام درد و رنج گویند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوف
تصویر جوف
زمین پست و هموار فراخی، سعه، وسعت فراخی، سعه، وسعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روف
تصویر روف
آرمیدن، بخشودن، مهربانی بزرقطونا اسفرزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضعوف
تصویر ضعوف
ناتوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعوف
تصویر شعوف
جمع شعفه، سر ها سر کوه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعوف
تصویر سعوف
جمع سعف، وردکها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوف
تصویر بوف
جغد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوف
تصویر خوف
ترس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عطف
تصویر عطف
بازگشت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عفو
تصویر عفو
بخشش، آمرزش، بخشایش
فرهنگ واژه فارسی سره