جدول جو
جدول جو

معنی عوزب - جستجوی لغت در جدول جو

عوزب
(عَ زَ)
گنده پیر. (منتهی الارب) (آنندراج). پیره زن. (ناظم الاطباء). عجوز. واو آن زائد است بجهت الحاق. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عزب
تصویر عزب
ازدواج نکرده، مجرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عوز
تصویر عوز
تنگ دستی، نیازمندی
فرهنگ فارسی عمید
(عَ زِ)
جمع واژۀ عازب. (اقرب الموارد). رجوع به عازب شود.
- عوازب الاطهار، زنان باشوی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ زَ / عِ زَ)
درشت و سخت و توانا و رست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ زَ / عَ شَزْ زَ)
شیر بیشۀ درشت اندام. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَج ج)
پنهان گردیدن و دور رفتن و دور شدن. (از منتهی الارب) (آنندراج). دور شدن. (دهار). دور شدن و غایب گشتن و مخفی شدن. (از اقرب الموارد) : عزب عنه حلمه، بردباریش از وی دور شد و بردباری نکرد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، رفتن. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، بازایستادن. (تاج المصادر بیهقی) ، عزب طهر المراءه، غایب شد شوی زن در ایام طهر وی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، عزبت الارض، کسی در آن زمین نبود، خواه حاصلخیز باشد یا غیرحاصلخیز. عزب. و رجوع به عزب شود
لغت نامه دهخدا
(شَزَ)
نشان و علامت. (منتهی الارب). نشان و علامت و اثر. (ناظم الاطباء). علامت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ زَ)
بخیل تنگ خوی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بخیل بد خوی و کج خلق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ زَ)
نام نیای ضحاک بن عبدالرحمان است که تابعی بود. (از منتهی الارب). در تاریخ اسلام، تابعی به کسانی اطلاق می شود که از صحابه پیامبر اسلام (ص) علم و دین را دریافت کرده اند. این افراد نقش بسیار مهمی در حفظ و انتقال سنت نبوی داشته اند و به دلیل نزدیکی به صحابه، دارای اعتبار و ارزش علمی بالایی در علوم اسلامی، به ویژه حدیث، فقه و تفسیر هستند. بسیاری از مکاتب فکری اولیه جهان اسلام بر اساس تعلیمات همین تابعین بنا شده اند.
لغت نامه دهخدا
(عُ زُ)
تتم. (منتهی الارب). سماق. (اقرب الموارد). تتم و سماق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ زَ)
شتر مادۀ سالخورده که در آن بقیه ای از قوت مانده باشد. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). ناقۀ سالخورده که در آن بقیه ای از جوانی مانده باشد. (از اقرب الموارد) ، زن کوتاه بالا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قصیره. (اقرب الموارد) ، زن پیر کلانسال. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ زَ)
یکی عوز. یک حبۀ انگور. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عوز شود
لغت نامه دهخدا
(عَ طَ)
سختی. (منتهی الارب). داهیه. (اقرب الموارد). داهیه و بلا و سختی. (ناظم الاطباء) ، لجۀ دریا، یا آب ساکن میان دو موج. (منتهی الارب). لجۀ دریا، و یا جای مطمئن از دریا که میان دو موج باشد. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، نام درختی است. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ ریْ یَ)
کوهی است. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
آماس پستان ماده شتر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(عَ زَ)
گیاه نصی کوهی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به نصی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عوطب
تصویر عوطب
میانکوهه، پتیار (بلا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزوب
تصویر عزوب
پنهان گردیدن و دور رفتن و دور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عوز
تصویر عوز
نایاب و کم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزب
تصویر عزب
مرد بی زن، انفراد و تنهائی، زن بی شوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوزب
تصویر شوزب
نشان نشانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزب
تصویر عزب
((عَ زَ))
مرد یا زن تنها و مجرّد، جمع عزاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عزب
تصویر عزب
Bachelor
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از عزب
تصویر عزب
célibataire
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از عزب
تصویر عزب
холостяк
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از عزب
تصویر عزب
Junggeselle
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از عزب
تصویر عزب
холостяк
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از عزب
تصویر عزب
kawaler
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از عزب
تصویر عزب
solteiro
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از عزب
تصویر عزب
soltero
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از عزب
تصویر عزب
scapolo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از عزب
تصویر عزب
vrijgezel
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از عزب
تصویر عزب
कुंवारा
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از عزب
تصویر عزب
bujangan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی