جدول جو
جدول جو

معنی عودگره - جستجوی لغت در جدول جو

عودگره
(دِ گِ رِهْ)
چون جای گره چوبها سنگین تر از نقاط دیگر آن میباشد، مراد از عود گره، عود سنگین بود که در آب غرق شود. و آن را اهل هند اگرطوبیا خوانند. ترجمه عود غرقی و بهترین عودها است. (از آنندراج) :
ز عود گره بارها بسته تنگ
که هر باراز او بود صد من به سنگ.
نظامی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

محلی که روز عید در آنجا نماز عید می خوانند یا مراسم عید را برگزار می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوزگره
تصویر گوزگره
جوزگره، گرهی که به شکل دکمه باشد، دکمه ای که از قیطان درست کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تودره
تصویر تودره
هوبره، پرنده ای وحشی حلال گوشت و بزرگ تر از مرغ خانگی با گردن دراز و بال های زرد رنگ و خالدار، حباری، چرز، جرز، جرد، ابره، شاست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رودگر
تصویر رودگر
کسی که تارهای ساز و زه کمان درست می کند، زهتاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گودره
تصویر گودره
نوعی مرغابی،
بچۀ گاو و گوزن، کودر، گودر، برای مثال کف یوز پر مغز آهوبره / همه چنگ شاهین دل گودره (عنصری - ۳۶۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جوزگره
تصویر جوزگره
گرهی که به شکل دکمه باشد، دکمه ای که از قیطان درست کنند
فرهنگ فارسی عمید
(گَ)
دهی از دهستان خرق حومه بخش شهرستان قوچان. واقع در 40هزارگزی جنوب باختری قوچان. کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 193 تن است. آب آن از چشمه وقنات تأمین میشود. و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خَ صَ)
دست انداختن در جوانب حوض، مانند طالب چیزی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). داخل کردن دست در اطراف چاه و حوض، گویی که در جستجوی چیزی باشد. (از اقرب الموارد) ، بگمان کاری کردن که یقین آن نداشتن. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، برآوردن بوسیلۀ ’عودقه’ آنچه در چاه باشد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ قَ)
آهنی است سرکج که بر سر آن گوشت پاره ای نصب کنند برای صید گرگ تا وقت اوباریدن در گلویش آویزد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آهنی است که دارای گوشتی میباشد و برای گرگ نصب میگردد تا در گلویش آویزد. (از اقرب الموارد) ، آهنی است با شاخه های سرکج که بدان دلو و جز آن رااز چاه برآورند. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). عودق. عدوقه. رجوع به عودق و عدوقه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ)
آمیختن و شور و غوغا. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فراهم آوردن و بند کردن در جایی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). جمعآوری و حبس کردن مردم در جایی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ / رِ)
پرنده ایست بزرگ جثه که آن را شکار کنند و گوشت لذیذی دارد و به عربی حباری خوانند. (برهان). جانوری است بزرگ جثه که گوشت آن لذیذ است و آن را چال نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). هوبره و حباری. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). مرغی است بزرگ که آن را شکار کنند. گوشت لذیذی دارد و به عربی حباری گویند و به هوبره مشهور است و بیشتر آن را با چرغ شکار کنند، و آن را به فارسی چال نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) :
دمان یوز تازان بر آهوبره
کمین ساخته چرغ بر تودره.
اسدی (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(گُو گِ یِ)
دهی است از دهستان جره از بخش مرکزی شهرستان کازرون واقع در 67000 گزی جنوب خاوری کازرون در خاور تنگ شیب. دامنه و گرمسیر مالاریایی است و سکنۀ آن 53 تن است. آب آن از رود خانه جره تأمین میشود. محصول آن برنج و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(؟ زَرْ رَ)
دریاچه ای است در جنوب دریاچۀ هامون که در سالهایی که بارندگی زیاد است فاضلاب دریاچۀ هامون به آن میریزد. (ایران باستان ج 1 ص 148). گودزره از خاور به باختر صد میل و عرضش سی میل است. (ازسرزمینهای خلافت شرقی ص 362). رجوع به گودی زره شود
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو گِ رِهْ)
بر وزن و معنی جوزگره است و آن نوعی از گره باشد خوش نما و خوش طرح که مانند تکمه بر چیزها زنند. (برهان). گرهی است به ترکیب جوز یعنی گردکان که به جوزگره معروف است و بر کمربند زنند. (انجمن آرا) (آنندراج). نوعی از گره خوشنما و خوش طرح که مانند تکمه بر چیزها زنند، و جوزگره نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به شعوری ج 2 ص 327 شود:
پوستین بخیه چو از جیب نماید بندند
تسمه از گوزگره بر بن ریشش ناچار.
نظام قاری (دیوان البسه چ استانبول ص 13)
لغت نامه دهخدا
نمازگاه عید، (آنندراج) (ناظم الاطباء)، محلی در بیرون شهر که در آنجا نماز عید فطرگذارند، (یادداشت مرحوم دهخدا)، عیدگه:
دو گیتی عیدگاه آفتابش
شهید غمزۀ حاضرجوابش،
حکیم زلالی (از آنندراج)،
، محلی دربیرون هر شهر (از شهرهای اسلامی) که در آنجا شتر نحرکنند و قربان کنند به روز گوسفندکشان، (از یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ گَ)
آنچه بخودی خود کار کند. خودکار. اتوماتیک
لغت نامه دهخدا
(گِرْ یَ / یِ)
که اشکش در آستین دارد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : هرمّع، مرد زودگریه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ رِ)
دهی از بخش دلفان شهرستان خرم آباد با 420 تن سکنه. آب آن از چشمه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(شِ کُ دَ / دِ)
به سرعت و چالاکی گردنده. (ناظم الاطباء). سریعالحرکه. تندگردنده. تیزگرد. که در اندک زمانی گردد و حالتی دیگر بخود گیرد:
ای فلک زودگرد وای بر آن
کو به تو ای فتنه جوی مفتون شد.
ناصرخسرو.
دو پره چو پرگار مرکزنورد
یکی دیرجنبش یکی زودگرد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خَ)
سخت باریدن باران. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
محله ای است قدیمی در مشهد که آن را سرشور هم نامند
لغت نامه دهخدا
(گَ)
صاحب آنندراج به کلمه معنی تیرگی و کدورت داده و بیت زیر را شاهد آورده است از رضی دانش:
بی دورت عالمی خواهم که چشمم واکنم
در میان دودگرد صبح و شام افتاده ام.
اما می نماید که صورت صحیح در بیت ’دود و گرد صبح و شام’ باشد که بر اثر نادرست خوانی به صورت ترکیبی درآمده و معنی فوق بدان داده شده است
لغت نامه دهخدا
بخاری، دودکش، (ناظم الاطباء)، جایی که از آن دود برآید، (آنندراج) :
به دود گلخن امید دودگاه هوس
که با دماغ منش هر دو راست قرب جوار،
عرفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تودره
تصویر تودره
هوبره حباری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رودگر
تصویر رودگر
کسی که تارهای زه و کمان سازد زهتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بودره
تصویر بودره
تازی شده گرده
فرهنگ لغت هوشیار
مرغی است کوچک کبود که در آب نشیند کندره. توضیح ازین تعریف که در فرهنگها (معیار جمالی سروری) آمده هویت آن شناخته نشد
فرهنگ لغت هوشیار
بچه گاو گوساله: به کشتن نیارد کسی گودره وزان گوسفندی که باشد تره. (زرتشت بهرام)، بچه گاو کوهی بچه گوزن، پوست گوساله، نوعی مرغابی: پیل از تو چنان ترسد چون گودره از باز شیراز تو چنان ترسد چون کبک ز شاهین. (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی گره خوشنما و خوش طرح بهیات گردو که مانند دگمه بر کمربند و غیره زنند جوز گره: پوستین بخیه چو از جیب نماید بندند تسمه از گوز گره بر بن ریشش ناچار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیدگاه
تصویر عیدگاه
روز جشن و سرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عواره
تصویر عواره
بد دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تودره
تصویر تودره
((دَ رِ))
هوبره، پرنده ای است وحشی و حلال گوشت، بزرگتر از مرغ خانگی با گردن دراز و بال های زردرنگ و خال دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رودگر
تصویر رودگر
((گَ))
زهتاب، سازنده تارهای ساز و زه کمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کودره
تصویر کودره
((کُ دَ رَ))
نوعی از مرغابی
فرهنگ فارسی معین