جدول جو
جدول جو

معنی عنیک - جستجوی لغت در جدول جو

عنیک
(عَ)
ریگ تودۀ برهم نشسته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ریگ و شن برهم افتاده و متعقد. (از اقرب الموارد). ج، عنک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ژنیک
تصویر ژنیک
(دخترانه)
با استعداد، نابغه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عنیف
تصویر عنیف
درشت و سخت، خشن، سخت گیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عنین
تصویر عنین
مردی که قادر بر جماع نباشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عینک
تصویر عینک
وسیله ای دارای دو شیشه و دو دسته که برای بهتر دیدن یا محافظت چشم از آفتاب روی بینی می گذارند، آیینک، چشمک، چشم فرنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عنید
تصویر عنید
ستیزه کننده، ناسازگار، مخالف حق، آنکه آگاهانه از حق برمی گردد
فرهنگ فارسی عمید
(ضَ)
زندگانی تنگ. تنگدستی. (منتهی الارب). عیش تنگ. (منتخب اللغات) ، مرد سست تدبیر و عقل و ضعیف بدن و جان. (منتهی الارب). ضعیف رای و ضعیف تن. (منتخب اللغات) ، خادم که بر نان خدمت کند. (منتهی الارب). کردی خوردی، بریده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
آزموده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، مرد استوارخرد بتجربه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نوعی از لباس خشن و درشت که درویشان پوشند. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تانیک. موصوف آن کلمه اسید است، به اصطلاح کیمیا مادۀقابضی را گویند که با بزها (بازها) مرکب شده تولیدتنات کند، و آن را تنن نیز گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ وَ)
به تمام معانی مصدر عنک است. رجوع به عنک شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ریگ توده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ریگ و شن توده شده
لغت نامه دهخدا
(عَیَ)
دهی است از دهستان زاوه، بخش حومه شهرستان تربت حیدریه دارای 276 تن سکنه. آب آن از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات و بنشن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(عَ یَ)
مرکب از: ’علی’ + ’کاف تصغیر یا تحبیب’ که آن را نام شخص میگذاشتند. از جمله ’خواجه علیک’ است که در اسرارالتوحید از او نقل قول شده است. رجوع به اسرارالتوحید ص 93 و 135 و 288 و 290 شود
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ)
گول از مرد و زن. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد گول و زن گول. (ناظم الاطباء). احمق و حمقاء. (اقرب الموارد) ، مرد ثقیل ناگوار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَنْ یَ)
رنج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ابریشم فرومایه و آنرا کژو کج و قز گویند. (برهان). ابریشم فرومایه و پست که کج نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به بنیسک شود
لغت نامه دهخدا
(عَ نی یَ)
کمیز و سرگین شتر بهم آمیخته در آفتاب نهاده، که پس از چندی شتر گرگین و جرب را طلا نمایند. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- امثال:
العنیه تشفی الجرب، یعنی عنیه جرب را شفا میدهد. این مثل را در حق مرد نیکورای گویند که بفکر خود امور را نیکو انجام دهد. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ نَ کِ)
مصغر عنکبوت. تنندۀ خرد و کوچک. (ناظم الاطباء). رجوع به عنکبوت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عنیق
تصویر عنیق
دست به گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفیک
تصویر عفیک
کانا (جاهل) گول (احمق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضنیک
تصویر ضنیک
زندگانی تنگ، سست رای، سست خرد، پیشیار زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عکیک
تصویر عکیک
گرمای بی باد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنیک
تصویر فنیک
کرانه زنخ، دمغازه در پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنید
تصویر عنید
جنگ کننده، مخالف، حقیقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنیف
تصویر عنیف
درشت، سخت و شدید از گفتار و حرکت، خشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علیک
تصویر علیک
بر تو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنین
تصویر عنین
چسو خشک کون بی تم بی کمر مردی که بر جماع قادر نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی از بلور و شیشه سازند و پیش چشم گذارند تا اشیا را بهتر ببینند نادرست نویسی آیینک آینک چشمک آلتی مرکب از قطعات بلور محدب یا مقعر که برابر چشم نصب کنند تا بهتر اشیا را از نزدیک یا دور بینند و یا چشم رااز اشعه آفتاب محفوظ دارند چشم فرنگی آیینه فرنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنین
تصویر عنین
((عِ نِّ))
مردی که توانایی جماع کردن ندارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عنیف
تصویر عنیف
((عَ نِ))
خشن، سخت، سختگیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عناک
تصویر عناک
((عَ))
توده ریگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عنید
تصویر عنید
((عَ))
ستیزکننده، ناسازگار، رو کننده حق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عینک
تصویر عینک
((عَ یا عِ نَ))
یک جفت شیشه طبی که در قابی دارای دو دسته قرار گرفته، آن را به چشم می نهند برای کمک به چشم های ضعیف یا برای محافظت چشم در برابر نور شدید آفتاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عینک
تصویر عینک
چشم افزار، چشمی
فرهنگ واژه فارسی سره