جدول جو
جدول جو

معنی عنی - جستجوی لغت در جدول جو

عنی
(عَ)
رنج دیده. (ناظم الاطباء). سختی کشیده بجهت حاجتی. (از اقرب الموارد). عن
لغت نامه دهخدا
عنی
(خَ وَ)
عارض شدن کار بر کسی و او را بخود مشغول داشتن. (از اقرب الموارد). عنایه (ع ی / ع ی ) . رجوع به عنایه شود، مهم گشتن حاجتی برای شخص و سختی و مشقت دیدن وی بجهت آن. (از اقرب الموارد). عنایه. عنی ̍. رجوع به عنایه و عنی شود
لغت نامه دهخدا
عنی
(تَ)
اسیر گردیدن و درآویخته شدن در بند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، هضم شدن و گواریدن غذا، مهم گشتن حاجتی برای شخص و سختی و مشقت دیدن وی بجهت آن. (از اقرب الموارد). عنایه. عنی ّ. رجوع به عنایه و عنی شود
حادث شدن و فرودآمدن کار بر کسی. (از اقرب الموارد) ، گواریدن غذا. (از منتهی الارب). هضم شدن غذا، ظاهر کردن زمین گیاه را، قصد کردن و خواستن. (از اقرب الموارد). خواستن. (دهار). عنایه. رجوع به عنایه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عنید
تصویر عنید
ستیزه کننده، ناسازگار، مخالف حق، آنکه آگاهانه از حق برمی گردد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعنی
تصویر اعنی
یعنی. در تفسیر و توضیح مطلبی گفته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عنیف
تصویر عنیف
درشت و سخت، خشن، سخت گیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عنین
تصویر عنین
مردی که قادر بر جماع نباشد
فرهنگ فارسی عمید
(عُ نَ کِ)
مصغر عنکبوت. تنندۀ خرد و کوچک. (ناظم الاطباء). رجوع به عنکبوت شود
لغت نامه دهخدا
(عِنْ نی نَ)
مؤنث عنین، یعنی زن که او را مرد نباید و نزدیکی مردان را نخواهد. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به عنین شود
لغت نامه دهخدا
(عِنْ نی نَ)
نامردی و عدم توانایی بر نزدیکی زنان. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِنْ نی)
نامرد، یا آنکه خواهش زنان ندارد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کسی که نتواند با زنان نزدیکی کند. (ناظم الاطباء). سست مرد که جماع نتواند کرد. (دهار). مردی را نامند که مطلقاً از مباشرت با زن یا با دوشیزگان یا با پاره ای ازدوشیزگان و با بعضی از بیوگان بواسطۀ بیماری یا سستی یا پیری یا بر اثر جادوگری، عاجز باشد. و این تعریف شامل خواجگان و مسحوران و غیر آنان نیز باشد. و بعضی گفته اند که عنین کسی است که با وجود برپا ایستادن قضیب، مباشرت نتواند. بعبارت دیگر هر مردی را که به سببی از اسباب با هر یک از اقسام مختلف زنان نتواند مباشرت کند، او را عنین توان نامید. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و آن فعیل بمعنی مفعول است و مؤنث آن عنینه باشد. (از منتهی الارب) (از آنندراج). نامرد. بیگاده. بیگاره. (ناظم الاطباء) : با طبیبی نگفته بودند تا معالجتی کردی راست استادانه که عنین بود، و افتد جوان را این علت. (تاریخ بیهقی ص 577).
هزار معنی عذرا بگفت بنده ولیک
چو خواجه عنین باشد چه لذت از عذراش ؟
سنایی.
آمد سماع زیور دوشیزگان غیب
بی رقص و حال چون کر عنین چه مانده ای ؟
خاقانی.
نوعروس از ره نشینان شکر چون گوید از آنک
دام عنین از سقنقور مزور ساختند.
خاقانی.
از دل عالم مپرس حالت صبح دلش
بر کر عنین مخوان قصۀ دعد و رباب.
خاقانی.
به عنین و سترون بین که رستند
که بر پشت و شکم چیزی نبستند.
نظامی.
فارغ از آبستنیت روز و شب
نامیه عنین و طبیعت عزب.
نظامی.
تو روی دختر دلبند طبع من بگشای
که پیر گشت و ندادم بشوهر عنین.
سعدی.
چنین بمن رسیده است که او معقد و عنین بوده است. (تاریخ قم)
لغت نامه دهخدا
(عُ نَ)
ابن سلامان بن ثعل، از طی. جدی است جاهلی، و عمرو بن مسیح از نسل وی باشد. (از الاعلام زرکلی از اللباب ج 2)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مرد که ضبط باد شکم را نتواند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسی که باد شکم خود را نتواند حبس کند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ نَ)
مصغر عنقود. خوشۀ خرد و کوچک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ریگ تودۀ برهم نشسته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ریگ و شن برهم افتاده و متعقد. (از اقرب الموارد). ج، عنک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِنْ نی نی یَ)
نامردی و عنین بودن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ نَیْ یِ)
مصغر عناق، و آن جایگاهی است در شعر جریر. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ دِ)
ذات عنیق، آبیست در نزدیکی حاجر در یک میلی نشناش در طریق مکه از کوفه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
درشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ضد رفیق. رفق ناکننده. (از اقرب الموارد) ، سخن درشت، و سیر سخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سخت و شدید از گفتار و حرکت. (از اقرب الموارد). خشن: و من در مقابلۀ این اقوال لطیف جوابهای عنیف داده ام. (سندبادنامه ص 196). چون مثال به ابوالحسن سیمجور رسید شطط غرور زمام تمالک از دست او بستد، جوابهای عنیف داد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 39). اگر اندکی درباید بر آن مؤاخذت بلیغ نمایند و تأدیب عنیف کنند. (جهانگشای جوینی).
همچنین میگفت او پند لطیف
همچنین میگفت او دفع عنیف.
مولوی.
، سوارکار سخت. (منتهی الارب) (آنندراج). سوارکار سخت که بر اسب مدارا نکند. (ناظم الاطباء). کسی که در سوار شدن بر اسب مدارا نکند، کسی که سواری را بخوبی نداند. (از اقرب الموارد) ، بازحمت و بامشقت، آنکه در گفتار سخت باشد. (ناظم الاطباء) ، سختگیر. (فرهنگ فارسی معین) ، ظالم و ستمکار و جفاپیشه و دل آزار. (ناظم الاطباء). ج، عنف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ نَ زَ)
پشته ای است سیاه به بطن فلیج. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ نَ نی)
منسوب به عنین بن سلامان بن ثعل بن عمرو بن غوث بن طی، که بطنی از طی را تشکیل میدادند. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(عَ نی یَ)
کمیز و سرگین شتر بهم آمیخته در آفتاب نهاده، که پس از چندی شتر گرگین و جرب را طلا نمایند. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- امثال:
العنیه تشفی الجرب، یعنی عنیه جرب را شفا میدهد. این مثل را در حق مرد نیکورای گویند که بفکر خود امور را نیکو انجام دهد. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَنْ یَ)
رنج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
رنجانیدن و رنجور شدن. (تاج المصادر بیهقی). رنج بردن. (زوزنی). رنج کشیدن و رنجانیدن لازم و متعدی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رنج دیدن مرد. (از اقرب الموارد) ، منازعت نمودن، رنج دیدن جهت دیگری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، به عنیه آلوده شدن شتر گرگین و منه الحدیث الشعبی: لئن اتعنی بعنیه، احب الی من اقول فی مسئله برأیی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ نَ زَ)
نام قبیله ای از عرب.
- مثل عرب عنیزه، سخت رباینده. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عنیان
تصویر عنیان
برنام، سر نامه ور نامه، نشانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنید
تصویر عنید
جنگ کننده، مخالف، حقیقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنیف
تصویر عنیف
درشت، سخت و شدید از گفتار و حرکت، خشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنیق
تصویر عنیق
دست به گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنین
تصویر عنین
چسو خشک کون بی تم بی کمر مردی که بر جماع قادر نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعنی
تصویر تعنی
رنجیدن، رنجاندن
فرهنگ لغت هوشیار
می آهنگم می خواهم بگویم (فعل متکلم وحده از مضارع بمعنی قصد میکنیم) کلمه ایست که در تفسیر و توضیح مطلبی گویند یعنی: مشتری آسمان جلال و منقبت اعنی خداوند خواجه جهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنید
تصویر عنید
((عَ))
ستیزکننده، ناسازگار، رو کننده حق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عنیف
تصویر عنیف
((عَ نِ))
خشن، سخت، سختگیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عنین
تصویر عنین
((عِ نِّ))
مردی که توانایی جماع کردن ندارد
فرهنگ فارسی معین