عارض شدن کار بر کسی و او را بخود مشغول داشتن. (از اقرب الموارد). عنایه (ع ی / ع ی ) . رجوع به عنایه شود، مهم گشتن حاجتی برای شخص و سختی و مشقت دیدن وی بجهت آن. (از اقرب الموارد). عنایه. عنی ̍. رجوع به عنایه و عنی شود
عارض شدن کار بر کسی و او را بخود مشغول داشتن. (از اقرب الموارد). عنایه (ع َ ی َ / ع ِ ی َ) . رجوع به عنایه شود، مهم گشتن حاجتی برای شخص و سختی و مشقت دیدن وی بجهت آن. (از اقرب الموارد). عِنایه. عَنی ̍. رجوع به عنایه و عنی شود
اسیر گردیدن و درآویخته شدن در بند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، هضم شدن و گواریدن غذا، مهم گشتن حاجتی برای شخص و سختی و مشقت دیدن وی بجهت آن. (از اقرب الموارد). عنایه. عنی ّ. رجوع به عنایه و عنی شود حادث شدن و فرودآمدن کار بر کسی. (از اقرب الموارد) ، گواریدن غذا. (از منتهی الارب). هضم شدن غذا، ظاهر کردن زمین گیاه را، قصد کردن و خواستن. (از اقرب الموارد). خواستن. (دهار). عنایه. رجوع به عنایه شود
اسیر گردیدن و درآویخته شدن در بند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، هضم شدن و گواریدن غذا، مهم گشتن حاجتی برای شخص و سختی و مشقت دیدن وی بجهت آن. (از اقرب الموارد). عِنایه. عُنی ّ. رجوع به عنایه و عنی شود حادث شدن و فرودآمدن کار بر کسی. (از اقرب الموارد) ، گواریدن غذا. (از منتهی الارب). هضم شدن غذا، ظاهر کردن زمین گیاه را، قصد کردن و خواستن. (از اقرب الموارد). خواستن. (دهار). عِنایه. رجوع به عنایه شود
نامرد، یا آنکه خواهش زنان ندارد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کسی که نتواند با زنان نزدیکی کند. (ناظم الاطباء). سست مرد که جماع نتواند کرد. (دهار). مردی را نامند که مطلقاً از مباشرت با زن یا با دوشیزگان یا با پاره ای ازدوشیزگان و با بعضی از بیوگان بواسطۀ بیماری یا سستی یا پیری یا بر اثر جادوگری، عاجز باشد. و این تعریف شامل خواجگان و مسحوران و غیر آنان نیز باشد. و بعضی گفته اند که عنین کسی است که با وجود برپا ایستادن قضیب، مباشرت نتواند. بعبارت دیگر هر مردی را که به سببی از اسباب با هر یک از اقسام مختلف زنان نتواند مباشرت کند، او را عنین توان نامید. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و آن فعیل بمعنی مفعول است و مؤنث آن عنینه باشد. (از منتهی الارب) (از آنندراج). نامرد. بیگاده. بیگاره. (ناظم الاطباء) : با طبیبی نگفته بودند تا معالجتی کردی راست استادانه که عنین بود، و افتد جوان را این علت. (تاریخ بیهقی ص 577). هزار معنی عذرا بگفت بنده ولیک چو خواجه عنین باشد چه لذت از عذراش ؟ سنایی. آمد سماع زیور دوشیزگان غیب بی رقص و حال چون کر عنین چه مانده ای ؟ خاقانی. نوعروس از ره نشینان شکر چون گوید از آنک دام عنین از سقنقور مزور ساختند. خاقانی. از دل عالم مپرس حالت صبح دلش بر کر عنین مخوان قصۀ دعد و رباب. خاقانی. به عنین و سترون بین که رستند که بر پشت و شکم چیزی نبستند. نظامی. فارغ از آبستنیت روز و شب نامیه عنین و طبیعت عزب. نظامی. تو روی دختر دلبند طبع من بگشای که پیر گشت و ندادم بشوهر عنین. سعدی. چنین بمن رسیده است که او معقد و عنین بوده است. (تاریخ قم)
نامرد، یا آنکه خواهش زنان ندارد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کسی که نتواند با زنان نزدیکی کند. (ناظم الاطباء). سست مرد که جماع نتواند کرد. (دهار). مردی را نامند که مطلقاً از مباشرت با زن یا با دوشیزگان یا با پاره ای ازدوشیزگان و با بعضی از بیوگان بواسطۀ بیماری یا سستی یا پیری یا بر اثر جادوگری، عاجز باشد. و این تعریف شامل خواجگان و مسحوران و غیر آنان نیز باشد. و بعضی گفته اند که عنین کسی است که با وجود برپا ایستادن قضیب، مباشرت نتواند. بعبارت دیگر هر مردی را که به سببی از اسباب با هر یک از اقسام مختلف زنان نتواند مباشرت کند، او را عنین توان نامید. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و آن فعیل بمعنی مفعول است و مؤنث آن عنینه باشد. (از منتهی الارب) (از آنندراج). نامرد. بیگاده. بیگاره. (ناظم الاطباء) : با طبیبی نگفته بودند تا معالجتی کردی راست استادانه که عنین بود، و افتد جوان را این علت. (تاریخ بیهقی ص 577). هزار معنی عذرا بگفت بنده ولیک چو خواجه عنین باشد چه لذت از عذراش ؟ سنایی. آمد سماع زیور دوشیزگان غیب بی رقص و حال چون کر عنین چه مانده ای ؟ خاقانی. نوعروس از ره نشینان شکر چون گوید از آنک دام عنین از سقنقور مزور ساختند. خاقانی. از دل عالم مپرس حالت صبح دلش بر کر عنین مخوان قصۀ دعد و رباب. خاقانی. به عنین و سترون بین که رستند که بر پشت و شکم چیزی نبستند. نظامی. فارغ از آبستنیت روز و شب نامیه عنین و طبیعت عزب. نظامی. تو روی دختر دلبند طبع من بگشای که پیر گشت و ندادم بشوهر عنین. سعدی. چنین بمن رسیده است که او معقد و عنین بوده است. (تاریخ قم)
درشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ضد رفیق. رفق ناکننده. (از اقرب الموارد) ، سخن درشت، و سیر سخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سخت و شدید از گفتار و حرکت. (از اقرب الموارد). خشن: و من در مقابلۀ این اقوال لطیف جوابهای عنیف داده ام. (سندبادنامه ص 196). چون مثال به ابوالحسن سیمجور رسید شطط غرور زمام تمالک از دست او بستد، جوابهای عنیف داد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 39). اگر اندکی درباید بر آن مؤاخذت بلیغ نمایند و تأدیب عنیف کنند. (جهانگشای جوینی). همچنین میگفت او پند لطیف همچنین میگفت او دفع عنیف. مولوی. ، سوارکار سخت. (منتهی الارب) (آنندراج). سوارکار سخت که بر اسب مدارا نکند. (ناظم الاطباء). کسی که در سوار شدن بر اسب مدارا نکند، کسی که سواری را بخوبی نداند. (از اقرب الموارد) ، بازحمت و بامشقت، آنکه در گفتار سخت باشد. (ناظم الاطباء) ، سختگیر. (فرهنگ فارسی معین) ، ظالم و ستمکار و جفاپیشه و دل آزار. (ناظم الاطباء). ج، عنف. (اقرب الموارد)
درشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ضد رفیق. رفق ناکننده. (از اقرب الموارد) ، سخن درشت، و سیر سخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سخت و شدید از گفتار و حرکت. (از اقرب الموارد). خشن: و من در مقابلۀ این اقوال لطیف جوابهای عنیف داده ام. (سندبادنامه ص 196). چون مثال به ابوالحسن سیمجور رسید شطط غرور زمام تمالک از دست او بستد، جوابهای عنیف داد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 39). اگر اندکی درباید بر آن مؤاخذت بلیغ نمایند و تأدیب عنیف کنند. (جهانگشای جوینی). همچنین میگفت او پند لطیف همچنین میگفت او دفع عنیف. مولوی. ، سوارکار سخت. (منتهی الارب) (آنندراج). سوارکار سخت که بر اسب مدارا نکند. (ناظم الاطباء). کسی که در سوار شدن بر اسب مدارا نکند، کسی که سواری را بخوبی نداند. (از اقرب الموارد) ، بازحمت و بامشقت، آنکه در گفتار سخت باشد. (ناظم الاطباء) ، سختگیر. (فرهنگ فارسی معین) ، ظالم و ستمکار و جفاپیشه و دل آزار. (ناظم الاطباء). ج، عُنُف. (اقرب الموارد)
کمیز و سرگین شتر بهم آمیخته در آفتاب نهاده، که پس از چندی شتر گرگین و جرب را طلا نمایند. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). - امثال: العنیه تشفی الجرب، یعنی عنیه جرب را شفا میدهد. این مثل را در حق مرد نیکورای گویند که بفکر خود امور را نیکو انجام دهد. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
کمیز و سرگین شتر بهم آمیخته در آفتاب نهاده، که پس از چندی شتر گرگین و جرب را طلا نمایند. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). - امثال: العنیه تشفی الجرب، یعنی عنیه جرب را شفا میدهد. این مثل را در حق مرد نیکورای گویند که بفکر خود امور را نیکو انجام دهد. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
می آهنگم می خواهم بگویم (فعل متکلم وحده از مضارع بمعنی قصد میکنیم) کلمه ایست که در تفسیر و توضیح مطلبی گویند یعنی: مشتری آسمان جلال و منقبت اعنی خداوند خواجه جهان
می آهنگم می خواهم بگویم (فعل متکلم وحده از مضارع بمعنی قصد میکنیم) کلمه ایست که در تفسیر و توضیح مطلبی گویند یعنی: مشتری آسمان جلال و منقبت اعنی خداوند خواجه جهان