جدول جو
جدول جو

معنی عنکد - جستجوی لغت در جدول جو

عنکد
(عَ کَ)
درشت. (منتهی الارب) (آنندراج). صلب و درشت. (ناظم الاطباء). صلب. (اقرب الموارد). عنکل. رجوع به عنکل شود، گول. (منتهی الارب) (آنندراج). گول و احمق. (ناظم الاطباء). احمق. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عنود
تصویر عنود
ستیزه کار، ستیزنده، برگردنده از راه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عناد
تصویر عناد
ستیزه کردن، کجروی، گمراهی، گردنکشی، لجاج، ستیزه، مرتکب خلاف و خیره سری شدن
عناد ورزیدن: ستیزه کردن، لجبازی کردن، گردن کشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عنید
تصویر عنید
ستیزه کننده، ناسازگار، مخالف حق، آنکه آگاهانه از حق برمی گردد
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
از قرای نسف. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ کَ)
آبیست ازآن بنی قریر در اجاء، که یکی از دو کوه طی میباشد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
نوعی ماهی است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ جَ / عَجُ / عُ جُ)
مویز، و یا نوعی از آن، و یا مویز سیاه، یا هیچکاره ترین آن. (منتهی الارب) (آنندراج). مویز و یا نوعی از مویز، و مویز سیاه و یا پست ترین مویزها. (ناظم الاطباء). دانۀ مویز را گویند که انگور خشک شده باشد و بعربی عجم الزبیب خوانند. (برهان) ، دانۀ انگور. (از اقرب الموارد) ، فرفیون که گیاهی است. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به فرفیون شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
آنکه دیده و دانسته از حق برگردد. و به باطل ستیهنده و ردکننده حق را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). شخص که مخالف حق باشد و آن را دانسته رد کند. (از اقرب الموارد). ج، عند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، سرکش. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) ، ناسازگار. (فرهنگ فارسی معین) ، ستیزنده. (غیاث اللغات). ستیزه کننده. (فرهنگ فارسی معین). ستیزه کار. ستیزه گر. لجوج. لج باز. خیره سر. خیره چشم. عنود:
تا نداند خویش را مجرم عنید
آب از چشمش کجا داند دوید.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(عِ کِ)
درشت و سطبر. (منتهی الارب). غلیظ. (اقرب الموارد) ، پیره زن نیک زیرک، زن کوتاه بالای آکنده گوشت خوار کم خیر. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مرد درشت اندام سطبر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِلْ لَ)
شتر سخت که دارای گردن و پشت قوی باشد. سخت و قوی، و مذکر و مؤنث در آن یکسان است، پیرزن با بانگ و فریاد و کم خیر. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِنْ وَ)
نام نهر و جویی است. (از تاج العروس) (ازمنتهی الارب) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عِ کَدد)
پیه. (منتهی الارب). شحم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ لَ کِ)
غلیظ و سطبر. (ناظم الاطباء). غلیظ. (اقرب الموارد) ، شیر دفزک شده و سطبر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ کُ)
درشت و سطبر. (منتهی الارب). غلیظ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ کَ)
درشت و سطبر. (منتهی الارب). غلیظ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ کَ)
درشت و رست و سخت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نون آن زائد است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ کَ)
مذکر عنکبوت. (منتهی الارب). عنکبوت نر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، عناکب، عناکیب. (اقرب الموارد). رجوع به عنکبوت شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
برگردنده از راه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برگشته از قصد و هدف، و آن فعول بمعنای فاعل است. (از اقرب الموارد). ستیهنده. (دهار). ستیزنده و گمراه. (غیاث اللغات) : روزگار عنود و دهر کنود به مساوفت و محاسدت به رگ گردن بایستاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 449).
چون تو چشم دل نداری ای عنود
که نمی دانی تو هیزم را ز عود.
مولوی.
گفت امّید من از تو این نبود
که دهی دختر به بیگانه عنود.
مولوی.
فرصت آن پشّه راندن هم نبود
از نهیب حملۀ گرگ عنود.
مولوی.
، ابر بسیارباران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ابربسیارباران که بازنمی ایستد. (از اقرب الموارد) ، تیر که فایز برآید بر جهت سایر تیرها. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). تیری که در جهتی غیر از جهت سایر تیرها، فایز خارج شود. (از اقرب الموارد) ، شتر مادۀ بگوشه چرنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ماده شتر بگوشه ای چرنده و تنهاچرنده. (ناظم الاطباء). ج، عند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
برگردیدن از راه و میل کردن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). عدول کردن و برگشتن از راه. (از اقرب الموارد) ، روان گردیدن خون چندانکه خشک نگردد. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). جاری شدن خون از رگ و التیام نیافتن رگ. (از اقرب الموارد) ، تنها چریدن ناقه. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). در گوشه ای تنها چریدن ماده شتر. (از ناظم الاطباء) ، دیده و دانسته بازگردیدن از حق، و برخلاف حق کاری کردن، و رد کردن حق را و به باطل ستهیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مخالفت با حق و آن را دانسته رد کردن. (از اقرب الموارد) : والی آن بقعه در کفر و کنود غالی است و به نخوت طغیان و عنود متعالی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 354)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
جدی جاهلی بوده است. و فرزندان او بطنی از سنبس، از قحطانیه باشند. مسکن آنان در برخی اعمال غربی مصر بوده است. (از الاعلام زرکلی ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
رجل انکد، مرد بدفال دشوارعیش. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج). بداختر. (تاج المصادر بیهقی). تنگ عیش. دست تنگ. (یادداشت مؤلف). شوم تنگدست. (شرح قاموس). ج، نکد. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
- امثال:
انکد من احمر عاد.
انکد من کلب احص. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عنجد
تصویر عنجد
مویز سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عناد
تصویر عناد
ستیزه کردن و لجاج ورزیدن، معارضه کردن، گردنکشی و تمرد، گمراهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنقد
تصویر عنقد
خار باله از ماهیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنکب
تصویر عنکب
تنند نر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنود
تصویر عنود
ستیزنده و گمراه، برگردانده از راه، برگشته از قصد و هدف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنید
تصویر عنید
جنگ کننده، مخالف، حقیقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انکد
تصویر انکد
بد شگون سخت گذران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عناد
تصویر عناد
((عِ))
ستیزه کردن، لجاج ورزیدن، لجاج، سرکشی، ستیزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عنود
تصویر عنود
((عُ))
ستیزه کار، سرکش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عنید
تصویر عنید
((عَ))
ستیزکننده، ناسازگار، رو کننده حق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عناد
تصویر عناد
دشمنی
فرهنگ واژه فارسی سره
ستیزه کار، عنادورز، عنید، کینه توز، کینه جو، گردنکش، متمرد، نافرمان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بغض، جدال، حقد، خصومت، دشمنی، ستیزگی، ستیزه، ضدیت، عداوت، کین، کینه توزی، کینه، گردنکشی، لجاج، لجاجت، مخاصمه، مخالفت، نفاق، نقار
فرهنگ واژه مترادف متضاد