جدول جو
جدول جو

معنی عنفو - جستجوی لغت در جدول جو

عنفو
(عُ فُوو)
اول و خوبی هر چیزی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). عنفوان. رجوع به عنفوان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عفو
تصویر عفو
کثیرالعفو، بسیار آمرزنده و درگذرنده از گناه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عفو
تصویر عفو
بخشودن، از گناه کسی درگذشتن، بخشایش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عنف
تصویر عنف
شدت و قساوت، درشتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عنفا
تصویر عنفا
به طور تندی و درشتی، بااجبار
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
ناپدید گردیدن خانه. (از منتهی الارب). کهنه و مندرس شدن خانه. (از اقرب الموارد). عفو. رجوع به عفو شود
لغت نامه دهخدا
(خَ طَ)
آمرزیدن و درگذشتن از گناه و عقوبت ناکردن مستحق عذاب را. (از منتهی الارب). گذشت کردن بر کسی و ترک کردن مجازاتی را که شایستۀ آن است و خودداری از مؤاخذه او. (از اقرب الموارد). گناه از کسی در گذاشتن. (ترجمان القرآن جرجانی). جرم از کسی فروگذاشتن. (المصادر زوزنی). جرم از کسی درگذاشتن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) ، محو کردن خداوند گناهان کسی را، حق را ساقط کردن چنانکه گوئی آن را از کسی که بر اوست محو کنند. (از اقرب الموارد) ، پاک کردن نبشته را و محو ساختن. (منتهی الارب) ، خودداری کردن از چیزی و طلب نکردن آنرا. (از اقرب الموارد) ، ناگرفتن زکات را، معروف و احسان خواستن. (منتهی الارب). آمدن به طلب معروف و احسان. (از اقرب الموارد). نزدیک کسی شدن برای احسانی. (المصادر زوزنی) نزدیک کسی شدن به امید احسان. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) ، نیکو شدن حال کسی، فربه گردیدن. (منتهی الارب) ، بسیار شدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). فراوان شدن و کثرت، افزون شدن بر کسی در علم، فراوان کردن و افزون نمودن چیزی، و از آن است ’احفوا الشوارب و اعفوا اللحی’. (از اقرب الموارد). بسیار گردانیدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). بسیار کردن و افزونی. (دهار) ، داخل نشدن چیزی که آب را تیره سازد به آن. (از اقرب الموارد) ، نزدیک گرفتن شتر چراگاه را، بسیار شدن پشم شتر و دراز گردیدن چندانکه بپوشد سرین وی را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، انبوه گردانیدن علف و جزآن را. (منتهی الارب) ، محو شدن و از بین رفتن اثر. (از اقرب الموارد). ناپیدا شدن. (المصادرزوزنی) ، ناپدید گردیدن خانه. (از منتهی الارب). کهنه و مندرس شدن خانه. (از اقرب الموارد). عفّو. عفاء. و رجوع به عفو و عفاء شود، پوشیدن باد خانه را به خاک. (از منتهی الارب). کهنه کردن و محو کردن باد خانه را. (از اقرب الموارد) ، ناپیدا کردن اثر. (المصادر زوزنی). ناپدید گردانیدن اثر. (تاج المصادر بیهقی) (از دهار) ، ناپدید کردن باد نشان چیزی را. (منتهی الارب) ، بریدن پشم را، ترک گفتن چیزی را، ابتدا پیمانه کردن شوربا را برای کسی و آن را به وی رساندن، باقی گذاشتن ’عفاوه’ را در انتهای دیگ. و رجوع به عفاوه شود، پوشاندن گیاه زمین را، باقی ماندن مقداری از چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ فُوو)
مردبسیار عفوکننده و درگذرنده از گناه. (منتهی الارب). عافی و بسیار عفوکننده، و آن فعول به معنی فاعل است. (از اقرب الموارد). درگذارنده و پوشندۀ گناهان. (مهذب الاسماء). پوشندۀ گناه. (السامی). بسیار درگذرنده از گناه کسی. (غیاث اللغات) ، صفتی از صفات باری تعالی، به معنی کثیرالعفو. (از منتهی الارب). نامی از نامهای خدای تعالی. (مهذب الاسماء) : اًن اﷲ لعفو غفور. (قرآن 59/22 و 3/58) ، همانا خداوند درگذرنده و آمرزنده است. فان اﷲ کان عفوا قدیرا. (قرآن 148/4) ، همانا خداوند درگذرنده و توانا است
لغت نامه دهخدا
(عِفْوْ / عُ فْوْ)
خرکره. (منتهی الارب). جحش. (اقرب الموارد). عفو. رجوع به عفو شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
رفق و مدارا نکردن بر کسی. (از اقرب الموارد). درشتی نمودن با کسی. (از منتهی الارب) (از آنندراج). درشتی کردن و تندی و ستیزه نمودن. (غیاث اللغات). عنافه. رجوع به عنافه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
اول هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : هم یخرجون عنفاً عنفاً، أی اولاً فأولاً، یعنی آنها یکی پس از دیگری خارج میشوند. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ / عُ / عِ)
درشتی و سختی. ضد رفق و مدارا. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) :
مال خدایگان بستاند به عنف و کره
از دست منکرانی چون منکر و نکیر.
فرخی.
از هرات و نواحی آن... به هزارهزار دینار براه نبشتندلشکر را و به عنف بستدند. (تاریخ بیهقی ص 602).
ز عنف و لطف خصال تو خواستند مدد
بلی و گرنه بماندندی ابتر آتش و آب.
مسعودسعد.
بر عدو عنف تو سموم بود
بر ولی لطف تو صبا باشد.
مسعودسعد.
عنف و لطف تو بهر وقت خزانست و بهار
خشم و عفو تو بهر حال سموم است و صباست.
مسعودسعد.
شیر به چنگال عنف گردن آهو شکست
باز به منقار قهر بال کبوتر گرفت.
خاقانی.
به روز کوشش چون شیر همه عنف، گاه بخشش چون ابر همه کرم و لطف. (ترجمه تاریخ یمینی ص 15). مکاتبۀ برادر از سر گرفت و از وعد و وعید سخن راند و به لطف و عنف دقایق اعذار و انذار مقدم داشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 157). و از سلطان میثاقی خواست، سلطان بوقوخان را به التماس او درفرستاد تا او را به عنف و نصیحت بیرون آورد. (جهانگشای جوینی).
گفت بشنو گر نباشم جای لطف
سر نهادم پیش اژدرهای عنف.
مولوی.
نه خود می رود هرکه جویای اوست
بعنفش کشان می برد لطف دوست.
سعدی.
اسیر بند غمت را بلطف خویش مران
که گر بعنف برانی کجا رود مغلول.
سعدی.
گر از جفای تو در کنج خانه بنشستم
خیالت از در وبامم بعنف درگیرد.
سعدی.
هر جا که لطف اوست کند سوسن از تبر
وآنجا که عنف اوست کند خنجر از گیا.
سراج الدین قمری
لغت نامه دهخدا
(عُ نُ)
جمع واژۀ عنیف. رجوع به عنیف شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
بندی گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اسیر گشتن. (از اقرب الموارد) ، فروتنی و خواری نمودن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و از آن جمله است گفتار خداوند متعال: ’و عنت الوجوه للحی القیوم’. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یعنی رویها خوار و فروتن شدند برای خداوند زندۀ پایدار، آشکار کردن چیزی را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برآوردن چیزی را. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء). خارج کردن چیزی را. (از اقرب الموارد) ، رویانیدن زمین گیاه را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : لم تعن بلادنا بشی ٔ، بلاد ما چیزی نمیرویاند. (از اقرب الموارد) ، شمیدن سگ چیزی را. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). پیش آمدن سگ بسوی چیزی و بوییدن آنرا. (از اقرب الموارد) ، پدید آمدن گیاه. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، ضبطآب کثیر نتوانستن مشک، پس برآمدن آب از آن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فرودآمدن کارها بر کسی. (از منتهی الارب) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دشوار گردیدن کار بر کسی. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، مهم گشتن کار برای کسی. (از اقرب الموارد). عناء. رجوع به عناء شود
لغت نامه دهخدا
(عِنْوْ)
کرانۀ آسمان. (منتهی الارب) (آنندراج). جانب و ناحیه و کرانۀ آسمان. (ناظم الاطباء). واحد أعناء، و آن جوانب و نواحی باشد. (از اقرب الموارد) ، عنو من الناس، گروه مردمان از قبایل مختلف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). عنا. (اقرب الموارد). رجوع به عنا شود. ج، أعناء. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غُ ئو)
یکسو کردن چیزی را. (ازمتن اللغه) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). لغتی است در نفی. (از اقرب الموارد). رجوع به نفی شود
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ)
رجل عنفش اللحیه،مرد انبوه و دراز ریش. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). عنافش. عنفاش. عنفشی. عنفشیش. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(عُ)
منسوب به عنف. سخت و درشت و ستمی و ظلمی و اجباری. و بصورت مؤنث (عنفیه) نیز آید.
- تکالیف عنفی (عنفیه) ، امور اجباری و دشوار که به ظلم و ستم و جبر بر کسی وارد گردد. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
اسم عربی مرزنجوش است. (مخزن الادویه). رجوع به مرزنجوش شود
لغت نامه دهخدا
(عُ فَ / عُ نُ فَ)
ائتناف و ابتدا. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). گویند: کان ذلک منا عنفه.
لغت نامه دهخدا
(عَ نَ فَ)
آنکه او را آب زند، پس بگرداند آسیا را. (منتهی الارب) (آنندراج). هر آنچه آب بر آن خورد و بگرداند آسیا را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنچه مابین دو خطکشت است. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه مابین دو خطکشت واقع باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ)
سبکی چیزی. (آنندراج) (ناظم الاطباء). چیز سبک و اندک. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ)
گول از مرد و زن. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد گول و زن گول. (ناظم الاطباء). احمق و حمقاء. (اقرب الموارد) ، مرد ثقیل ناگوار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ فِ)
ناکس کوتاه بالا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شخص لئیم و پست و کوتاه قد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عنف
تصویر عنف
درشتی و سختی، قساوت
فرهنگ لغت هوشیار
کرانه آسمان، گروه مردمان بندی گردیدن، فروتنی، خواری نمودن، آشکار کردن، دشوار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
آمرزیدن و در گذشتن از گناه و عقوبت نا کردن مستحق عذاب را، مغفرت و پوشاندن ظلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنفا
تصویر عنفا
به زور به طور کراهت مقابل لطفا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنفش
تصویر عنفش
دراز ریش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنفص
تصویر عنفص
پلید زبان زن، لاغر اندام زن، پر جوش و خروش زن، بچه روباه ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنفه
تصویر عنفه
دولاب (توربین آبی)، کرت کرد (بازه میان گیاهان کشت شده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنف
تصویر عنف
((عُ نْ))
شدت، قساوت، درشتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عفو
تصویر عفو
((عَ فْ وْ))
بخشودن، گذشت کردن، بخشایش، گذشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عفو
تصویر عفو
بخشش، آمرزش، بخشایش
فرهنگ واژه فارسی سره
به جبر، به زور، به عنف، جبراً، زوری، قهراً
فرهنگ واژه مترادف متضاد