جدول جو
جدول جو

معنی عنف - جستجوی لغت در جدول جو

عنف
شدت و قساوت، درشتی
تصویری از عنف
تصویر عنف
فرهنگ فارسی عمید
عنف
(خُ)
رفق و مدارا نکردن بر کسی. (از اقرب الموارد). درشتی نمودن با کسی. (از منتهی الارب) (از آنندراج). درشتی کردن و تندی و ستیزه نمودن. (غیاث اللغات). عنافه. رجوع به عنافه شود
لغت نامه دهخدا
عنف
(عَ)
اول هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : هم یخرجون عنفاً عنفاً، أی اولاً فأولاً، یعنی آنها یکی پس از دیگری خارج میشوند. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
عنف
(عَ / عُ / عِ)
درشتی و سختی. ضد رفق و مدارا. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) :
مال خدایگان بستاند به عنف و کره
از دست منکرانی چون منکر و نکیر.
فرخی.
از هرات و نواحی آن... به هزارهزار دینار براه نبشتندلشکر را و به عنف بستدند. (تاریخ بیهقی ص 602).
ز عنف و لطف خصال تو خواستند مدد
بلی و گرنه بماندندی ابتر آتش و آب.
مسعودسعد.
بر عدو عنف تو سموم بود
بر ولی لطف تو صبا باشد.
مسعودسعد.
عنف و لطف تو بهر وقت خزانست و بهار
خشم و عفو تو بهر حال سموم است و صباست.
مسعودسعد.
شیر به چنگال عنف گردن آهو شکست
باز به منقار قهر بال کبوتر گرفت.
خاقانی.
به روز کوشش چون شیر همه عنف، گاه بخشش چون ابر همه کرم و لطف. (ترجمه تاریخ یمینی ص 15). مکاتبۀ برادر از سر گرفت و از وعد و وعید سخن راند و به لطف و عنف دقایق اعذار و انذار مقدم داشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 157). و از سلطان میثاقی خواست، سلطان بوقوخان را به التماس او درفرستاد تا او را به عنف و نصیحت بیرون آورد. (جهانگشای جوینی).
گفت بشنو گر نباشم جای لطف
سر نهادم پیش اژدرهای عنف.
مولوی.
نه خود می رود هرکه جویای اوست
بعنفش کشان می برد لطف دوست.
سعدی.
اسیر بند غمت را بلطف خویش مران
که گر بعنف برانی کجا رود مغلول.
سعدی.
گر از جفای تو در کنج خانه بنشستم
خیالت از در وبامم بعنف درگیرد.
سعدی.
هر جا که لطف اوست کند سوسن از تبر
وآنجا که عنف اوست کند خنجر از گیا.
سراج الدین قمری
لغت نامه دهخدا
عنف
(عُ نُ)
جمع واژۀ عنیف. رجوع به عنیف شود
لغت نامه دهخدا
عنف
درشتی و سختی، قساوت
تصویری از عنف
تصویر عنف
فرهنگ لغت هوشیار
عنف
((عُ نْ))
شدت، قساوت، درشتی
تصویری از عنف
تصویر عنف
فرهنگ فارسی معین
عنف
جبر، خشونت، درشتی، زور، قهر
متضاد: لطف
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عنفا
تصویر عنفا
به طور تندی و درشتی، بااجبار
فرهنگ فارسی عمید
(عُ فُوو)
اول و خوبی هر چیزی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). عنفوان. رجوع به عنفوان شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
منسوب به عنف. سخت و درشت و ستمی و ظلمی و اجباری. و بصورت مؤنث (عنفیه) نیز آید.
- تکالیف عنفی (عنفیه) ، امور اجباری و دشوار که به ظلم و ستم و جبر بر کسی وارد گردد. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عِ فِ)
ناکس کوتاه بالا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شخص لئیم و پست و کوتاه قد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ)
رجل عنفش اللحیه،مرد انبوه و دراز ریش. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). عنافش. عنفاش. عنفشی. عنفشیش. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ)
سبکی چیزی. (آنندراج) (ناظم الاطباء). چیز سبک و اندک. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ)
گول از مرد و زن. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد گول و زن گول. (ناظم الاطباء). احمق و حمقاء. (اقرب الموارد) ، مرد ثقیل ناگوار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
عنیف، بمعنی درشت و مقابل رفیق است، چنانکه ’اوجل’ بمعنی وجل است. ’و انت بهز المشرفیه اعنف’. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ نَ فَ)
آنکه او را آب زند، پس بگرداند آسیا را. (منتهی الارب) (آنندراج). هر آنچه آب بر آن خورد و بگرداند آسیا را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنچه مابین دو خطکشت است. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه مابین دو خطکشت واقع باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ فَ / عُ نُ فَ)
ائتناف و ابتدا. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). گویند: کان ذلک منا عنفه.
لغت نامه دهخدا
اسم عربی مرزنجوش است. (مخزن الادویه). رجوع به مرزنجوش شود
لغت نامه دهخدا
(بِ عُ)
بزور. بجبر. جبراً عنفاً. و رجوع به عنف شود
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ)
سرزنش کردن و درشتی و ستم نمودن. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
باز نشانی فرست تا برساند
باقی آن خط بمن بغیر تعنف.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
تصویری از تعنف
تصویر تعنف
سرزنش درشتی زور گویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنف
تصویر دنف
هماره بیمار، آفتاب زردی بیماری همیشگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنف
تصویر رنف
بیدمشک بهرامه از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنف
تصویر جنف
میل کردن، ظلم کردن، ستم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آنف
تصویر آنف
فرمانبردار
فرهنگ لغت هوشیار
بزور بجبر جبرا یا بعنف در کاری شدن، اقتحام بجبرو زور در کاری داخل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنفا
تصویر عنفا
به زور به طور کراهت مقابل لطفا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنفش
تصویر عنفش
دراز ریش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنفص
تصویر عنفص
پلید زبان زن، لاغر اندام زن، پر جوش و خروش زن، بچه روباه ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنفه
تصویر عنفه
دولاب (توربین آبی)، کرت کرد (بازه میان گیاهان کشت شده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنف
تصویر حنف
استقامت و راستی دین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطف
تصویر عطف
بازگشت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آنف
تصویر آنف
فرمانبردار
فرهنگ واژه فارسی سره
به جبر، به زور، به عنف، جبراً، زوری، قهراً
فرهنگ واژه مترادف متضاد