روی گردانیدن از کسی. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). عدول کردن. (از اقرب الموارد) ، به سنان خرد زدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). به نیزۀ کوچک زدن. (از ناظم الاطباء). بوسیلۀ عنزه کسی را زدن. (از اقرب الموارد). رجوع به عنزه شود
روی گردانیدن از کسی. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). عدول کردن. (از اقرب الموارد) ، به سنان خرد زدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). به نیزۀ کوچک زدن. (از ناظم الاطباء). بوسیلۀ عنزه کسی را زدن. (از اقرب الموارد). رجوع به عنزه شود
ابن سالم بن عوف بن عمرو. ازخزرج، از قحطان. جدی است جاهلی. و عباده بن صامت از صحابیان، و نعمان بن داود از محدثان، از نسل وی می باشند. (از الاعلام زرکلی از نهایهالارب و جمهرهالانساب). واژه ی صحابی برگرفته از واژه «صحبت» است که نشان دهنده نزدیکی و همراهی است. در منابع اسلامی، صحابی به فردی اطلاق می شود که پیامبر اسلام را دیده و مؤمنانه همراه او بوده است. اهمیت صحابه در حفظ منابع دینی و سنت پیامبر، انکارناپذیر است. ابن وائل بن قاسط. پدر حیّی است. و عنزی به وی منسوب است. (ازمنتهی الارب). رجوع به الاعلام زرکلی ج 5 ص 270 شود. - مسجد بنی عنز، در کوفه منسوب است به عنزبن وائل بن قاسطبن هنب بن افصی بن دعمی بن جدیله بن أسدبن نزار. (از معجم البلدان)
ابن سالم بن عوف بن عمرو. ازخزرج، از قحطان. جدی است جاهلی. و عباده بن صامت از صحابیان، و نعمان بن داود از محدثان، از نسل وی می باشند. (از الاعلام زرکلی از نهایهالارب و جمهرهالانساب). واژه ی صحابی برگرفته از واژه «صُحبَت» است که نشان دهنده نزدیکی و همراهی است. در منابع اسلامی، صحابی به فردی اطلاق می شود که پیامبر اسلام را دیده و مؤمنانه همراه او بوده است. اهمیت صحابه در حفظ منابع دینی و سنت پیامبر، انکارناپذیر است. ابن وائل بن قاسط. پدر حیّی است. و عنزی به وی منسوب است. (ازمنتهی الارب). رجوع به الاعلام زرکلی ج 5 ص 270 شود. - مسجد بنی عنز، در کوفه منسوب است به عنزبن وائل بن قاسطبن هِنب بن افصی بن دُعمی بن جدیله بن أسدبن نزار. (از معجم البلدان)
مردی که طرب و جماع دوست ندارد و بازگردندۀ از آن، و یا ناکس، و یا آنکه نپوشد کینۀ صاحب خود را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مرد رویگردان از لهو و از زنان، که از آنها به طرب نیاید واز آنها دور شود، و گویند مرد لئیم و پست و گویند مردی که بغض و کینۀ صاحب خویش را کتمان نکند. (از اقرب الموارد). عنزهو. عنزهوه. عزه. عزه. عزهی ̍. عزهی ّ. عزهاه. عزهاء. (از اقرب الموارد)
مردی که طرب و جماع دوست ندارد و بازگردندۀ از آن، و یا ناکس، و یا آنکه نپوشد کینۀ صاحب خود را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مرد رویگردان از لهو و از زنان، که از آنها به طرب نیاید واز آنها دور شود، و گویند مرد لئیم و پست و گویند مردی که بغض و کینۀ صاحب خویش را کتمان نکند. (از اقرب الموارد). عِنزَهْو. عِنزَهْوه. عِزْه. عَزِه. عِزهی ̍. عِزهی ّ. عِزهاه. عِزهاء. (از اقرب الموارد)
نام زنی است از بنی طسم، در جاهلیت که به اسارت درآمد و اسیرکنندگان وی را بر هودجی نشاندند و در کردار و گفتار با وی مهربانی و لطف بسیار کردند. و او چون این وضع را بدید گفت: ’هذا شر یومی’، یعنی این بدترین دو روز من است، چون بخاطر اسیر گشتن گرامی شدم. و این جمله در زبان عرب مثل گشت در مورد نیکی کردن درباره کسی که او را می خواهند گرفتار سازند. و آن را بصورت ’شرّ یومیها و أغواه لها’، یعنی بدترین و اغواکننده ترین دو روز وی نیز نقل کرده اند. و در هر دو صورت ’شر’ را منصوب ساخته اند به نزع خافض، یعنی ’رکبت فی شر یومیها...’. (از الاعلام زرکلی). و رجوع به شرح قاموس، منتهی الارب، اقرب الموارد و ناظم الاطباء شود
نام زنی است از بنی طسم، در جاهلیت که به اسارت درآمد و اسیرکنندگان وی را بر هودجی نشاندند و در کردار و گفتار با وی مهربانی و لطف بسیار کردند. و او چون این وضع را بدید گفت: ’هذا شر یومی’، یعنی این بدترین دو روز من است، چون بخاطر اسیر گشتن گرامی شدم. و این جمله در زبان عرب مثل گشت در مورد نیکی کردن درباره کسی که او را می خواهند گرفتار سازند. و آن را بصورت ’شرّ یومیها و أغواه لها’، یعنی بدترین و اغواکننده ترین دو روز وی نیز نقل کرده اند. و در هر دو صورت ’شر’ را منصوب ساخته اند به نزع خافض، یعنی ’رکبت فی شر یومیها...’. (از الاعلام زرکلی). و رجوع به شرح قاموس، منتهی الارب، اقرب الموارد و ناظم الاطباء شود
ابن اسد بن ربیعه بن نزار. از عدنان. جدی است جاهلی. و از جمله منازل فرزندان وی در عهد جاهلیت ’جبال السراه’ بود. و آنان صنمی به نام سعیر داشتند. بعد از اسلام در عین التمر از صحرای عراق فرودآمدند، سپس به نواحی خیبر کوچ کردند و اکنون عشایر بزرگی را در بادیۀ شام تشکیل میدهند. (از الاعلام زرکلی از السبائک و اللباب و جمهرهالانساب). رجوع به منتهی الارب شود
ابن اسد بن ربیعه بن نزار. از عدنان. جدی است جاهلی. و از جمله منازل فرزندان وی در عهد جاهلیت ’جبال السراه’ بود. و آنان صنمی به نام سعیر داشتند. بعد از اسلام در عین التمر از صحرای عراق فرودآمدند، سپس به نواحی خیبر کوچ کردند و اکنون عشایر بزرگی را در بادیۀ شام تشکیل میدهند. (از الاعلام زرکلی از السبائک و اللباب و جمهرهالانساب). رجوع به منتهی الارب شود
نوعی از نیزه چه است میان نیزه و عصا که در بن آهن دارد. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). شبیه است به عکازه، درازتر از عصا و کوتاهتر از نیزه و آهنی در انتهای آن باشد: جاء یتوکاء علی عنزه، یعنی آمد در حالی که بر عنزه ای تکیه می داد. (ازاقرب الموارد) ، جانورکی که دبر شتر راگیرد، و یا جانوری است مانند راسو که در فرج ماده شتر خفته درآید و در آن پنهان گردد و ماده شتر در حال بمیرد. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، عنز، عنزات. (اقرب الموارد) ، دم تبر. (منتهی الارب) (آنندراج) : عنزه الفاس، حد و تیزی تیشه. (از اقرب الموارد)
نوعی از نیزه چه است میان نیزه و عصا که در بن آهن دارد. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). شبیه است به عکازه، درازتر از عصا و کوتاهتر از نیزه و آهنی در انتهای آن باشد: جاء یتوکاء علی عنزه، یعنی آمد در حالی که بر عنزه ای تکیه می داد. (ازاقرب الموارد) ، جانورکی که دبر شتر راگیرد، و یا جانوری است مانند راسو که در فرج ماده شتر خفته درآید و در آن پنهان گردد و ماده شتر در حال بمیرد. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، عَنَز، عَنَزات. (اقرب الموارد) ، دَم تبر. (منتهی الارب) (آنندراج) : عنزه الفاس، حد و تیزی تیشه. (از اقرب الموارد)
منسوب به عنزه بن اسد بن ربیعه بن نزار بن معدبن عدنان که حیی است از ربیعه. (از اللباب فی تهذیب الانساب). - لاأفعل کذا حتی یؤوب العنزی، فلان کار را انجام نمیدهم تا عنزی بازگردد، یعنی آن کار را هرگز انجام نمیدهم. و عنزی مردی بود از بنی عنزه که برای چیدن قرظ (برگ درخت سلم) رفت و بازنگشت. (از اقرب الموارد). رجوع به قارظ عنزی و قارظان شود
منسوب به عنزه بن اسد بن ربیعه بن نزار بن معدبن عدنان که حیی است از ربیعه. (از اللباب فی تهذیب الانساب). - لاأفعل کذا حتی یؤوب العنزی، فلان کار را انجام نمیدهم تا عنزی بازگردد، یعنی آن کار را هرگز انجام نمیدهم. و عنزی مردی بود از بنی عنزه که برای چیدن قرظ (برگ درخت سلم) رفت و بازنگشت. (از اقرب الموارد). رجوع به قارظ عنزی و قارظان شود