غلاف شیشه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). غلاف بطری. (از اقرب الموارد) ، لقب مردی که چون به وی می گفتند ’عنجر یا عنجوره!’ خشمناک می گشت. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
غلاف شیشه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). غلاف بطری. (از اقرب الموارد) ، لقب مردی که چون به وی می گفتند ’عَنجِر یا عنجوره!’ خشمناک می گشت. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
گنجایش. (شعوری ج 2 ورق 327) (ناظم الاطباء). گنجا. گنج. (شعوری ایضاً،) : تاب آن حسن که بر هفت فلک گنجایه ست جز که آهنگ دل خستۀ لاغر نکند. مولوی (ازشعوری). این کلمه با همین صورت و با شاهد فوق در فرهنگ شعوری آمده ومصحف است و صحیح مصراع دوم چنین است: تاب آن حسن که در هفت فلک گنجا نیست. مولوی (دیوان شمس چ فروزانفر ج 2 ص 140)
گنجایش. (شعوری ج 2 ورق 327) (ناظم الاطباء). گنجا. گنج. (شعوری ایضاً،) : تاب آن حسن که بر هفت فلک گنجایه ست جز که آهنگ دل خستۀ لاغر نکند. مولوی (ازشعوری). این کلمه با همین صورت و با شاهد فوق در فرهنگ شعوری آمده ومصحف است و صحیح مصراع دوم چنین است: تاب آن حسن که در هفت فلک گنجا نیست. مولوی (دیوان شمس چ فروزانفر ج 2 ص 140)
جزیره بزرگی به زمین زنگ که از جمیع نواحی مراکب بدانجا روی کند و در عهد یاقوت مردم آن به جزیره دیگری به نام تنباتو نقل کرده بودند و مسلمانان بودند و بدانجا تاکی است که هر سال سه بار انگور آرد. (از معجم البلدان) ، صنف من الزنج. (البیان و التبیین ج 3 ص 36 و 37)
جزیره بزرگی به زمین زنگ که از جمیع نواحی مراکب بدانجا روی کند و در عهد یاقوت مردم آن به جزیره دیگری به نام تنباتو نقل کرده بودند و مسلمانان بودند و بدانجا تاکی است که هر سال سه بار انگور آرد. (از معجم البلدان) ، صنف من الزنج. (البیان و التبیین ج 3 ص 36 و 37)
دهی است از دهستان بنمعلا بخش شوش شهرستان دزفول. سکنۀ آن 600 تن. آب آن از رود خانه کرخه و محصول آن غلات، برنج و کنجد است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان بنمعلا بخش شوش شهرستان دزفول. سکنۀ آن 600 تن. آب آن از رود خانه کرخه و محصول آن غلات، برنج و کنجد است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
فرقه ای از یهود بوده اند منسوب به عنان رأس الجالوت که نسب او به چهل و چهار واسطه به داود پیغمبر (ع) میرسید. رجوع به آثارالباقیۀ بیرونی چ ساخائو ص 58 شود
فرقه ای از یهود بوده اند منسوب به عنان رأس الجالوت که نسب او به چهل و چهار واسطه به داود پیغمبر (ع) میرسید. رجوع به آثارالباقیۀ بیرونی چ ساخائو ص 58 شود
بنجهیر. شهری است در نواحی بلخ. (انساب سمعانی در کلمه بنجهیری). در حدودالعالم آمده است: بنجهیر و جاریابه دو شهر است و اندر وی معدن سیمست و رودی میان این هر دو شهر بگذرد و اندر حدود هندوستان افتد (چ تهران ص 62 و 20) : شهری است بنواحی بلخ و در آن معدن سیم است و اهل آن اخلاطاند و در میان ایشان عصبیت است... (معجم البلدان). ابن بطوطه گوید این کلمه مرکب است از پنج بمعنی خمسه و هیر بمعنی کوه لکن شاید این لفظ مخفف پنج هیربذ باشد. رجوع به شاهداز ترجمان البلاغه شود. مستوفی در نزههالقلوب (ص 155) گوید: پنجهیر از اقلیم چهارم است طولش از جزایر خالدات بب و عرض از خط استوا لوله. شهری وسط است و هوای خوش دارد. حاصلش غله و اندکی میوه باشد: بکنغالگی رفته او پنجهیر رمیده از او مرغک گرمسیر. بوشکور. گویند هفت مرد است در پنجهیربذ زان هفت دو مسلمان و آن پنج هیربذ من پنجهیر دیدم و آن پنج هیربذ از پنجهیر بذ نشود پنجهیربذ. (از ترجمان البلاغۀ راذویانی). امیر از آنجا [باغ خواجه علی میکائیل] برداشت بسعادت و خرمی با نشاط و شراب و شکار میرفت میزبان بر میزبان: به خلم و به پیروز، و نخجیر، [ظ: بنجهیر: حاشیۀ مصحح] و ببدخشان. احمد علی نوشتگین آخرسالار که ولایت این جایها برسم او بود. (تاریخ بیهقی ص 246). و بترکستان پوشیده فرستاده بوده است [احمد ینالتگین] بر راه پنجهیر تا وی را غلامان ترک آرند (تاریخ بیهقی ص 402). و مسعود محمد لیث را برسولی فرستاد نزدیک ارسلان خان با نامه ها و مشافهات در معنی مدد و موافقت و مساعدت و وی از غزنین برفت براه پنجهیر. (تاریخ بیهقی ص 643)، نام رودی بر جبال نزدیک بدخشان
بنجهیر. شهری است در نواحی بلخ. (انساب سمعانی در کلمه بنجهیری). در حدودالعالم آمده است: بنجهیر و جاریابه دو شهر است و اندر وی معدن سیمست و رودی میان این هر دو شهر بگذرد و اندر حدود هندوستان افتد (چ تهران ص 62 و 20) : شهری است بنواحی بلخ و در آن معدن سیم است و اهل آن اخلاطاند و در میان ایشان عصبیت است... (معجم البلدان). ابن بطوطه گوید این کلمه مرکب است از پنج بمعنی خمسه و هیر بمعنی کوه لکن شاید این لفظ مخفف پنج هیربذ باشد. رجوع به شاهداز ترجمان البلاغه شود. مستوفی در نزههالقلوب (ص 155) گوید: پنجهیر از اقلیم چهارم است طولش از جزایر خالدات بب و عرض از خط استوا لوله. شهری وسط است و هوای خوش دارد. حاصلش غله و اندکی میوه باشد: بکنغالگی رفته او پنجهیر رمیده از او مرغک گرمسیر. بوشکور. گویند هفت مرد است در پنجهیربذ زان هفت دو مسلمان و آن پنج هیربذ من پنجهیر دیدم و آن پنج هیربذ از پنجهیر بذ نشود پنجهیربذ. (از ترجمان البلاغۀ راذویانی). امیر از آنجا [باغ خواجه علی میکائیل] برداشت بسعادت و خرمی با نشاط و شراب و شکار میرفت میزبان بر میزبان: به خلم و به پیروز، و نخجیر، [ظ: بنجهیر: حاشیۀ مصحح] و ببدخشان. احمد علی نوشتگین آخرسالار که ولایت این جایها برسم او بود. (تاریخ بیهقی ص 246). و بترکستان پوشیده فرستاده بوده است [احمد ینالتگین] بر راه پنجهیر تا وی را غلامان ترک آرند (تاریخ بیهقی ص 402). و مسعود محمد لیث را برسولی فرستاد نزدیک ارسلان خان با نامه ها و مشافهات در معنی مدد و موافقت و مساعدت و وی از غزنین برفت براه پنجهیر. (تاریخ بیهقی ص 643)، نام رودی بر جبال نزدیک بدخشان
قسمی از استعاره است، و آن وقتی است که اجتماع مستعار و مستعارمنه در چیزی امکان پذیر نباشد، مانند میتاً ضالاً، در این آیۀ ’اء و من کان میتاً فأحییناه’ (قرآن 122/6) که منظور از ’میت’ ضال و شخص گمراه است که این دو با هم جمعپذیر نباشند. ضد استعارۀ عنادیه، استعارۀ وفاقیه است. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون، تحت عنوان ’استعاره’ شود
قسمی از استعاره است، و آن وقتی است که اجتماع مستعار و مستعارمنه در چیزی امکان پذیر نباشد، مانند میتاً ضالاً، در این آیۀ ’اء وَ من کان میتاً فأحییناه’ (قرآن 122/6) که منظور از ’میت’ ضال و شخص گمراه است که این دو با هم جمعپذیر نباشند. ضد استعارۀ عنادیه، استعارۀ وفاقیه است. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون، تحت عنوان ’استعاره’ شود
فرقه ای هستند از سوفسطائیان که حقایق اشیاء را منکر باشند و آنها را اوهام و خیالات باطل، چون نقش بر آب پندارند. (از اقرب الموارد). رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و تعریفات جرجانی شود
فرقه ای هستند از سوفسطائیان که حقایق اشیاء را منکر باشند و آنها را اوهام و خیالات باطل، چون نقش بر آب پندارند. (از اقرب الموارد). رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و تعریفات جرجانی شود