جدول جو
جدول جو

معنی عنتله - جستجوی لغت در جدول جو

عنتله
(خَ ذَ ءَ)
پاره پاره کردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
عنتله
پاره پاره کردن
تصویری از عنتله
تصویر عنتله
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نَ لَ)
بیضه. (معجم متن اللغه). رجوع به نتل و نتل شود
لغت نامه دهخدا
(عَ تَ لَ)
کلوخ کلان که از زمین برکنده باشند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، آهنی است مانند سر تبر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، چوب دستی بزرگ از آهن سرپهن که بدان دیوار بشکنند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، برمای درودگران. تیشۀ چوب کاو. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). عمود آهنین درودگر و چوب کاو و چوب سوراخ کن. (شرح قاموس). عمود آهنین. (مهذب الاسماء) ، شتر ماده که هرگز آبستن نشود، چوب دستی سطبر درشت. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، کمان فارسی. ج، عتل. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(عَ تَ)
کفتاری که شکار خود راپاره پاره کند. ج، عناتل. (ناظم الاطباء). الضباع العناتل، کفتارهایی که شکار خود را پاره پاره کنند. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ تُهْ)
مرد سخت کوشش کننده در کار. (ناظم الاطباء). مرد سخت مبالغه کوشش کننده در کار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عنتهی. رجوع به عنتهی شود
لغت نامه دهخدا
(عُمْبُ لَ)
گند و تلاق. (منتهی الارب). بظر و تلاق. (ناظم الاطباء). عنبل. رجوع به عنبل شود، زن درازتلاق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عنبل. رجوع به عنبل شود، چوبی که بدان در جواز گندم کوبند. (منتهی الارب). چوبی که بدان در هاون چیزی کوبند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). عنبل. رجوع به عنبل شود، آنچه بگذارد ختنه ناکرده از آن. (منتهی الارب). عنبل. رجوع به عنبل شود
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ فَ)
روی گردانیدن و بازگشتن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). اعراض کردن. (از اقرب الموارد) ، بالیدن و مرتفع گشتن شاخ. گویند: عنتت قرن العتود، یعنی بالید و مرتفع گشت شاخ بزغالۀ یک ساله. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ تَ رَ)
ابن شدادبن عمرو بن معاویه بن قراد عبسی. مشهورترین سواران عرب در جاهلیت بود و از شعرای درجۀ اول نیز به شمار می رفت. اصل او از نجد و مادرش زبیبه نام داشت و از اهالی حبشه بود، لذا چهرۀ عنتره بسیاهی می رفت. وی به عزت نفس، حلم و بردباری شهرت داشت. او را عشق و محبتی وافر نسبت به دخترعمش ’عبله’ بوده است، بطوریکه در تمام قصایدش وی را یاد کرده است. در جوانی با امری ءالقیس شاعر ملاقات کرد. و نیز در جنگ داحس و غبراء شرکت داشت. او را عمری طولانی بود و در حدود سال 22 قبل از هجرت به دست الاسد الرهیص یا جبار بن عمرو طایی کشته شد. عنتره دارای اشعاری نغز و نیکو است و دیوان شعری به وی نسبت میدهند که بیشتر اشعار آن جعلی است. و نیز داستان عنتره که تخیلی است از وی، نزد عرب مشهوراست و فرنگی ها آن را از شاهکارهای ادبیات عرب دانسته اند و به زبانهای آلمانی و فرانسوی ترجمه شده است. ولی گویندۀ داستان شناخته نیست. نام او را ’عنتربن شداد...’ نیز گفته اند. (از الاعلام زرکلی). رجوع به مآخذ ذیل شود: الاغانی ج 8 ص 237. خزانهالادب بغدادی ج 1ص 62. آداب اللغه العربیه ج 1 ص 117. الشعر و الشعراء ص 75. جمهره اشعار العرب ص 93. نام عنتر در ادبیات فارسی نیز بسیار به کار رفته است و چه بسا که با نام عمرو همراه است که اشاره به عمرو بن عبدود است، و وی یکی دیگر از شجاعان عرب بشمار می رفت:
مبارزانی بر تیغ او بتیغ گذاشت
که هر یکی را صد بنده بود چون عنتر.
فرخی.
دگر شجاعت گویی چو او نه عنتر بود
نه عمرو بود و نه معن و نه مالک اشتر.
عنصری.
ولید و حارث و بوجهل و عتبه و شیبه
کجاست آصف و کو ذوالخمار و کو عنتر.
ناصرخسرو.
گردن به طاعت نز گزافه داد عمرو و عنترش
برخوان اگر نه بیهشی آثار فتح خیبرش.
ناصرخسرو.
رجوع به عمرو بن عبدودبن ... شود
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ سَ)
نوعی از دویدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دویدن در هنگام حرکت کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ سَنْ نی)
پلید گردیدن پس از نظافت
لغت نامه دهخدا
(ثَ تَ لَ)
بیضۀ گنده. تخم مرغ گندیده
لغت نامه دهخدا
(اَ تِ لِ / اَ تُ لَ)
جدوار و آنرا انتلۀ سودا نیز گویند. (ناظم الاطباء). جدوار اندلسی است بلغت آنجا، اسم بیخیست صلب و قسمی از او سیاه و کثیر الفروع و بزرگ بقدر بیخ کولان و فروع او شبیه ب ریشه بنطافلن و مغزش سرخ و طعمش مثل طعم دانۀشفتالو و برگش مایل بسرخی و شبیه ببرگ عنب الثعلب و انبوه، و قسمی سفید و برگش مثل برگ سنا مایل بزردی وخشونت و طعمش شیرین و رایحۀ برگ او اندک تند و با عطریت، و منبت انتله بلاد اندلس و چین است سفید او درآخر دوم گرم و خشک و در رفع سم هوام ضعیفتر از قسم سیاه و مستعمل او برگ اوست و بغدادی گوید: که در حوالی او گیاهی میروید که چون گوسفند بخورد میمیرد... واز خوردن انتله رفع سمیت او میشود و به لغت آنجا گیاه مزبور را اطواره گویند. (از تحفۀ حکیم مؤمن).
- انتله بیضاء، گیاهی است که در اسپانیا آنرا فیهق گویند. (از لکلرک)
- انتلۀ سوداء، به لغت سریانی جدوار باشد که آنرا ماه فرفین گویند. (برهان قاطع) (آنندراج) (هفت قلزم). جدوار اندلسی. (از لکلرک).
لغت نامه دهخدا
کمان پارسی، سرپاش سرپاچ (چماق) دفنوک، دیلم، اهرم، ویجینار ابزاری برای ویجین کردن، تیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنتل
تصویر عنتل
سخت و درشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنتره
تصویر عنتره
مگسور (ور طنین)، بی باکی، نیزه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عندله
تصویر عندله
خواندن بلبل
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی تازی شده زدوار (جدوار پارسی تازی شده) زرنبار تاج شاهان از گیاهان جدوار
فرهنگ لغت هوشیار