جدول جو
جدول جو

معنی عنادل - جستجوی لغت در جدول جو

عنادل
عندلیب ها، بلبل ها، جمع واژۀ عندلیب
تصویری از عنادل
تصویر عنادل
فرهنگ فارسی عمید
عنادل
(عَ دِ)
جمع واژۀ عندلیب. (منتهی الارب) (دهار) (آنندراج) (غیاث اللغات). زیرا هر اسم عربی که از چهار حرف بیشتر داشته باشد در حالت جمع یک یا دو حرف از آخر آن حذف کنند. (از غیاث اللغات و منتهی الارب) :
جرس دستان گوناگون همی زد
بسان عندلیبی از عنادل.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
عنادل
جمع عندلیب، هزار آوایان هزار دستانان جمع عندلیب بلبلان
تصویری از عنادل
تصویر عنادل
فرهنگ لغت هوشیار
عنادل
((عَ دِ))
جمع عندلیب، بلبلان
تصویری از عنادل
تصویر عنادل
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عناد
تصویر عناد
ستیزه کردن، کجروی، گمراهی، گردنکشی، لجاج، ستیزه، مرتکب خلاف و خیره سری شدن
عناد ورزیدن: ستیزه کردن، لجبازی کردن، گردن کشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عادل
تصویر عادل
آنکه رفتارش توام با عدل و داد است، دادگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عنادی
تصویر عنادی
تابع مذهب عنادیه
فرهنگ فارسی عمید
(قُ دِ)
ستور بزرگ سر و دراز یا درازسر. (اقرب الموارد). رجوع به قندل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دِ)
جمع واژۀ مندل. (اقرب الموارد). رجوع به مندل شود، جمع واژۀ مندل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (المنجد). رجوع به مندل شود
لغت نامه دهخدا
(صُ دِ)
حمار صنادل، خر قوی و سرسخت. (منتهی الارب). حمار و بعیر ضخیم و صلب عظیم الرأس را نامند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(عُ نَ دِ)
مصغر عندلیب. بلبل کوچک و خرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ دِ)
عوادل الثغور، از بلاد شام، آن است که در نزدیکی بلاد روم قرار گرفته است، و ’عواصم’ آنجاست که پشت حدود و ثغور باشد. و ’عوادل’ دورتر از عواصم باشد. (از مفاتیح العلوم خوارزمی). و رجوع به عواصم شود
لغت نامه دهخدا
(عَ بِ)
جمع واژۀ عنابل. رجوع به عنابل شود
لغت نامه دهخدا
(عُ بِ)
زه درشت سطبر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). وتر سخت و درشت. (از اقرب الموارد) ، مرد تمام اندام و سطبر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مرد ضخیم و درشت، سخت و محکم. ج، عنابل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ تِ)
جمع واژۀ عنتل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به عنتل شود، ضباع عناتل، کفتارهایی که شکار را پاره پاره کنند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
منسوب به عناد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ صِ)
جمع واژۀ عنصل. (منتهی الارب). رجوع به عنصل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عناصل
تصویر عناصل
جمع عنصل، پیاز های دشتی پیاز های نرگس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صنادل
تصویر صنادل
جمع صندل، از ریشه پارسی چندل ها بنگرید به صندل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عادل
تصویر عادل
دادگر، داد دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عناد
تصویر عناد
ستیزه کردن و لجاج ورزیدن، معارضه کردن، گردنکشی و تمرد، گمراهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عادل
تصویر عادل
((دِ))
دادگر، داد دهنده، جمع عدول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عناد
تصویر عناد
((عِ))
ستیزه کردن، لجاج ورزیدن، لجاج، سرکشی، ستیزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عناد
تصویر عناد
دشمنی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عادل
تصویر عادل
دادگر، دادگستر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عادل
تصویر عادل
Just
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از عادل
تصویر عادل
juste
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از عادل
تصویر عادل
справедливый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از عادل
تصویر عادل
gerecht
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از عادل
تصویر عادل
справедливий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از عادل
تصویر عادل
sprawiedliwy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از عادل
تصویر عادل
justo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از عادل
تصویر عادل
justo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از عادل
تصویر عادل
giusto
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از عادل
تصویر عادل
rechtvaardig
دیکشنری فارسی به هلندی