جدول جو
جدول جو

معنی عمیقه - جستجوی لغت در جدول جو

عمیقه
(عَ قَ)
مؤنث عمیق یعنی دورتک و دراز. (از ناظم الاطباء) : بئرعمیقه، چاه دورتک. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، عمق، عمق، عمائق، عماق. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عقیقه
تصویر عقیقه
موی نوزاد، گوسفندی که روز هفتم تولد نوزاد و هنگام تراشیدن موی سر او قربانی می کنند
فرهنگ فارسی عمید
ویژگی آنچه متعلق به دوران کهن است و دارای ارزش هنری و تاریخی است، قدیمی، آنچه متعلق به دوران کهن است، کنایه از زشت، مسخره، به دردنخور مثلاً آمده بود اینجا، خواهر عتیقه اش را هم آورده بود
فرهنگ فارسی عمید
(عَ لَ قَ)
کمیز و سرگین. (منتهی الارب). بول و غائط
لغت نامه دهخدا
(عُ شی یِ بُ زُ)
دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز. 150 تن سکنه دارد. آب آنجا از کارون و موتور آب و محصول آن غلات و صیفی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
انگبین با موم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کوارهالنحل. (اقرب الموارد). کندوی زنبور عسل
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
ابن جمیل بن عمرو بن مالک تغلبی. شاعری است جاهلی که بیشتر اشعار او از دست رفته است. وی در حدود سال 60قبل از هجرت درگذشت. (از الاعلام زرکلی ج 2 ص 743)
ابن خفاف. جدی است جاهلی از بهته، از سلیم، از عدنانیان. و فجاءه بن ایاس از فرزندان او باشند. (از الاعلام زرکلی ج 2 ص 743)
لغت نامه دهخدا
(عَ تَ)
یک نواله از پشم و صوف حلقه کرده. (منتهی الارب). یک قطعه از پشم حلقه شده که در دست گیرند تا آن را بریسند. (از اقرب الموارد). ج، اعمته، عمت، عمیت (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، عمائت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
کمیز و سرگین انداختن. (منتهی الارب). ادرار کردن و تغوط کردن کودک، و یا انداختن ادرار و غائط. (از اقرب الموارد) ، به مغ سخن رسیدن. (منتهی الارب). تعمق کردن در سخن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ مَ رَ)
جلد عمیره، کنایت از جلق است یعنی به دست برآوردن منی را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، اسم علم است از برای کف. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُلْ لَ قَ)
یک دانه علّیق و آن گیاهی است که بر درخت می پیچد. (از اقرب الموارد). رجوع به علّیق شود
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
کابین زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، شتر که همراه قوم فرستی تا خواربار آورند. (منتهی الارب). شتری که بقصد آوردن خواربار با قومی فرستند در برابر مزد، تا با آن خواربار بیاورند. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) : علّقت مع فلان علیقه و أرسلت معه علیقه. (منتهی الارب) (تاج العروس) (اقرب الموارد) (متن اللغه). ج، علائق
لغت نامه دهخدا
(خُ)
ژرف شدن. (از منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (ترجمان البلاغۀ جرجانی). ژرف و عمیق شدن. (ازناظم الاطباء) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، دور شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (ترجمان البلاغۀ جرجانی). دور گردیدن. (ناظم الاطباء) (از تاج العروس). دورتک و دراز گردیدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). عمق. رجوع به عمق شود
لغت نامه دهخدا
(عُ زَ لَ)
شهری است در یهودا در نزدیکی شوکره، که بعضی بر آنند که همان تل زکریه میباشد، و دیگران بر آنند که همان دیرالسوشک است که بمسافت 8 میل در شمال شوکره واقع است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(عَ قی یَ)
جائی است و مر آن را روزی است. (منتهی الارب). یوم عریقه، از ایام و جنگهای عرب است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
شراب هیچکارۀ بسیارآب. (منتهی الارب). شراب بی مزۀ بسیارآب. (ناظم الاطباء). شراب ردی ٔ و بسیارآب، وآن را عسق نیز ضبط کرده اند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
یکی عقیق. واحد عقیق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عقیق شود، موی شکمی بچۀ مردم و بهائم. (منتهی الارب). موی نوزادمردم و بهائم که در هنگام تولد بر اوست. (از اقرب الموارد). موی سر کودک که بزاید. (دهار) ، موی بزغاله. (منتهی الارب). پشم ’جذع’. (از اقرب الموارد) ، گوسپند و جز آن که در هفتۀ نخست مولود قربان کنند جهت آن مولود. (منتهی الارب). مهمانی موی سرباز کردن کودک. (دهار). ضیافت نام نهادن و موی ستردن طفل به روز هفتم از ولادت. (غیاث اللغات). گوسپندی که در هفتۀ نخستین تولد کودک برای وی قربانی می کنند. (ناظم الاطباء). در حدیث است ’الغلام مرتهن بعقیقته’، یعنی شفاعت پدرش تحریم میشود هرگاه برای او عقیقه نکرده باشد، و آن سنتی است و برخی آن را واجب دانند و برخی مستحب. برای نوزاد پسر دو گوسفند و برای نوزاد دختر یک گوسفند ذبح کنند، و مالک عقیده دارد برای هر کدام یک گوسفند باید ذبح نمود. (از منتهی الارب). ج، عقائق. (دهار) ، برق که در میان ابر درخشد و بدان تیغها را تشبیه دهند. (منتهی الارب). برقی که به درازا در عرض ابر ظاهر شود، و غالباً آن را برای شمشیر استعاره کنند تا آنجا که نام شمشیر را عقیقه گذارده اند. (از اقرب الموارد) ، توشه دان. (منتهی الارب). مزاده. (اقرب الموارد) ، جوی آب. (منتهی الارب). نهر. (اقرب الموارد) ، عصابه، وقتی که از جامه بشکافند وجدا کنند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، غلاف سر نرۀ کودک، خستۀ خرمای نرم. (منتهی الارب). هسته ای است نرم و آسان در جویدن، که شتران ’عقق’ آن را میجوند به جهت لطیف بودن. (از اقرب الموارد) ، تیر که به سوی آسمان پرتاب کنند، و از عادت عرب جاهلیت بود که تیر را به هوا پرتاب میکردند اگر خون آلود باز می گشت جز به قصاص رضایت نمیدادند، و اگر پاکیزه بازمیگشت دست بر محاسن خود میکشیدند و بر دیه مصالحه میکردند، و دست کشیدن بر ریش علامت صلح بود. و طبیعی است که تیر پیوسته پاکیزه باز میگشت. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ مَ رَ)
بنت حسان کلبیه. از شاعره های معاصر عبدالملک بن مروان بود و او را اشعاری است. رجوع به الاغانی و اعلام النساء ج 3 ص 367 شود
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ)
جاریه عمیمه، دختر درازقامت. نخله عمیمه، کذلک. (منتهی الارب) (آنندراج). زن تام الخلقه و درازقامت. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). خرمابن دراز. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). ج، عم ّ
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ)
یمین ناحق. (منتهی الارب) (آنندراج). سوگند به ناحق. (ناظم الاطباء). گویند: حلف علی العمیسه و العمیسیه، یعنی بر ناحق سوگند خورد. (از اقرب الموارد). عمیسیه. رجوع به عمیسیه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ نَ)
زمین نرم و سهل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ قَ)
لحیه زمیقه، ریش برکنده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مؤنث زمیق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یِ قَ)
مؤنث عایق. رجوع به عائقه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نمیقه
تصویر نمیقه
نامه (مکتوب)، نوشته نوشته (شده)، نقش شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمیته
تصویر عمیته
باغنده (گلوله پشم گلوله کرک)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمیهه
تصویر عمیهه
دراز بالا دختر، کویک بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقیقه
تصویر عقیقه
گوسفندی که در هفته نخست مولود قربانی کنند جهت سلامتی کودک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عماقه
تصویر عماقه
دور تکی گودی ژرف شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علیقه
تصویر علیقه
کابین تو بره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسیقه
تصویر عسیقه
می پرآب می هیچکاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عایقه
تصویر عایقه
مونث عایق جمع عوایق (عوائق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتیقه
تصویر عتیقه
کهنه، دیرینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمیقه
تصویر نمیقه
((نَ قَ یا قِ))
نوشته (شده)، نقش شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عتیقه
تصویر عتیقه
((عَ قِ))
مؤنث عتیق، هرچیز گران قیمت و باارزش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عتیقه
تصویر عتیقه
باستانه
فرهنگ واژه فارسی سره