جدول جو
جدول جو

معنی عمیر - جستجوی لغت در جدول جو

عمیر
(عُ مَ رُلْ لُ)
موضعی است نزدیک مکه. (منتهی الارب). تصغیر عمر است و آن جایگاهی است در نزدیکی مکه. (از معجم البلدان).
- بئر عمیر، چاهی است در حزم بنی عوال. (منتهی الارب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
عمیر
(عُ مَ)
تصغیر عمر. رجوع به عمر شود، تصغیر عمرو. رجوع به عمرو شود
لغت نامه دهخدا
عمیر
(عُ مَ)
نام اسب حنظله بن شبار است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
عمیر
(عَ)
جای معمور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جای آباد، و آن فعیل است بمعنای مفعول. (از اقرب الموارد) ، ثوب عمیر، جامۀ سخت باف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جامۀ محکم. (از اقرب الموارد) ، کثیربجیر عمیر، از اتباع است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). بسیار متعدد. (ناظم الاطباء). کثیربشیر، بجیر عمیر، از اتباع است. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
عمیر
(عُ مَ)
ابن ابی وقاص. وی برادر سعد بن ابی وقاص بود. و در سن شانزده سالگی در غزوۀ بدر به شهادت رسید. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 341 شود
ابن یحیی سیستانی. از بزرگان و فضلای سیستان بود و نام او در تاریخ سیستان آمده است. رجوع به تاریخ سیستان ص 20 شود
ابن حمام. از صحابیان بود. (منتهی الارب). وی در غزوۀ بدر شهید گشت. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 340 شود
ابن عامر بن عبد ذی الشری. گویند نام او ابوهریره بوده است. رجوع به ابوهریره (عبدالرحمان بن صخر...) شود
لغت نامه دهخدا
عمیر
آبادان، نیک بافته
تصویری از عمیر
تصویر عمیر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عزیر
تصویر عزیر
(دخترانه)
نامی که اعراب مسلمان به عزرا می دهند، عزرا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عمار
تصویر عمار
(پسرانه)
مرد با ایمان، ثابت و استوار، نام پسر یاسر از یاران پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از امیر
تصویر امیر
(پسرانه)
شاه، پادشاه، حاکم، به صورت پیشوند در ابتدای بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند امیربانو، امیرپویا، و امیرحسین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سمیر
تصویر سمیر
(پسرانه)
قصه گو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حمیر
تصویر حمیر
حمار، خر، جانوری چهارپا و کوچک تر از اسب با گوش های دراز و یال کوتاه، الاغ، درازگوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقیر
تصویر عقیر
مرد عقیم، خسته، مجروح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمیا
تصویر عمیا
کوری، کنایه از نادانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعمیر
تصویر تعمیر
آباد کردن، مرمت کردن خرابی خانه، قابل سکنی کردن جا و منزل، زندگی دراز کردن
فرهنگ فارسی عمید
(عَ رَ)
ابن جمیل بن عمرو بن مالک تغلبی. شاعری است جاهلی که بیشتر اشعار او از دست رفته است. وی در حدود سال 60قبل از هجرت درگذشت. (از الاعلام زرکلی ج 2 ص 743)
ابن خفاف. جدی است جاهلی از بهته، از سلیم، از عدنانیان. و فجاءه بن ایاس از فرزندان او باشند. (از الاعلام زرکلی ج 2 ص 743)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
زندگانی دادن. (زوزنی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (آنندراج). زندگانی دراز دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : لعمری لئن عمرتم السجن خالداً، ای ادمتم سجنه کانهم جعلوا خالداً للسجن عمری. (اقرب الموارد) ، تا دیر داشتن کسی را خدای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). باقی گذاشتن کسی را خدای. (از اقرب الموارد) ، به بقای دراز موصوف کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به عمر دراز متصف گشتن یا کردن. (آنندراج) ، بقای دراز خواستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عمر دراز خواستن. (آنندراج). و تقول: اعمّرک اﷲ ان تفعل تحلفه باﷲ و تسئل اﷲ بطول عمره. (منتهی الارب) ، اندازه کردن برای نفس خود حدی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تقدیر کردن مقدار محدودی از عمر برای نفس خود. (از اقرب الموارد) ، به عمری دادن کسی را چیزی، عمّرک اﷲ کذا اصله عمرتک اﷲ تعمیراً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نیکو بافتن و نیکو ریسیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نیکو بافتن جامه و نیکو رشتن. (ناظم الاطباء) ، سوگند دادن کسی را، تعمیرالمسجد، ذکر کردن خدای در مسجد و درس دادن علم را در آن و بازداشتن خود را از کلام دنیا، پاک داشتن و روشن کردن بچراغ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، معمور داشتن خدای به جای کسی را:عمّر اﷲ بک منزلک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مرمت کردن شکسته را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مرمت بنای شکسته. (ناظم الاطباء). آباد ساختن، با لفظ کردن مستعمل. (آنندراج). تعمیر که معمولاً بمعنی اصلاح و درست کردن استعمال میشود در اصل بمعنی طول عمر دادن است و برای اصلاح در زبان عربی ترمیم و مرمت بر وزن مذمت را بکار میبرند. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال اول شمارۀ 2)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
انگبین با موم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کوارهالنحل. (اقرب الموارد). کندوی زنبور عسل
لغت نامه دهخدا
(عُ مَ رَ)
جلد عمیره، کنایت از جلق است یعنی به دست برآوردن منی را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، اسم علم است از برای کف. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
منسوب است به عمیره و آن بطنی است از ربیعه. نام او عمیره بن اسد بن ربیعه بن نزار بود. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 153)
لغت نامه دهخدا
(عُ مَ رَ)
بنت حسان کلبیه. از شاعره های معاصر عبدالملک بن مروان بود و او را اشعاری است. رجوع به الاغانی و اعلام النساء ج 3 ص 367 شود
لغت نامه دهخدا
(عُ شی یِ بُ زُ)
دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز. 150 تن سکنه دارد. آب آنجا از کارون و موتور آب و محصول آن غلات و صیفی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تعمیر
تصویر تعمیر
مرمت کردن شکسته را، آباد کردن، قابل سکنی کردن جا و منزل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمیر
تصویر سمیر
زمانه و روزگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمیر
تصویر تمیر
مرغ مگس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمیر
تصویر خمیر
آرد آمیخته شده با آب و بر آمده و ترش شده جهت ساختن نان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمیر
تصویر حمیر
سرخک: سرخه از گیاهان جمع حمار خران دراز گوشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جمیر
تصویر جمیر
گرد گاه، موی بافته، شب تار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امیر
تصویر امیر
پادشاه، فرمانروا، سلطان، خلیفه، کسی که فرمانروا بر قومی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمیر
تصویر زمیر
کولمه از ماهیان نامرد، کوته بالا، خوبروی کودک، نی زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعمیر
تصویر تعمیر
((تَ))
آباد کردن، مرمت کردن خرابی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضمیر
تصویر ضمیر
اندرون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تعمیر
تصویر تعمیر
بازسازی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عمیق
تصویر عمیق
ژرف، گود
فرهنگ واژه فارسی سره
آبادانی، اصلاح، بازسازی، ترمیم، عمارت، مرمت، نوسازی
متضاد: تخریب، آباد کردن، مرمت کردن، عمارت کردن، ساختن، درست کردن، بازسازی کردن
متضاد: تخریب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تعلیم، ساخت و ساز
دیکشنری اردو به فارسی