موضعی است نزدیک مکه. (منتهی الارب). تصغیر عمر است و آن جایگاهی است در نزدیکی مکه. (از معجم البلدان). - بئر عمیر، چاهی است در حزم بنی عوال. (منتهی الارب) (از معجم البلدان)
موضعی است نزدیک مکه. (منتهی الارب). تصغیر عُمر است و آن جایگاهی است در نزدیکی مکه. (از معجم البلدان). - بئر عمیر، چاهی است در حزم بنی عُوال. (منتهی الارب) (از معجم البلدان)
ابن ابی وقاص. وی برادر سعد بن ابی وقاص بود. و در سن شانزده سالگی در غزوۀ بدر به شهادت رسید. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 341 شود ابن یحیی سیستانی. از بزرگان و فضلای سیستان بود و نام او در تاریخ سیستان آمده است. رجوع به تاریخ سیستان ص 20 شود ابن حمام. از صحابیان بود. (منتهی الارب). وی در غزوۀ بدر شهید گشت. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 340 شود ابن عامر بن عبد ذی الشری. گویند نام او ابوهریره بوده است. رجوع به ابوهریره (عبدالرحمان بن صخر...) شود
ابن ابی وقاص. وی برادر سعد بن ابی وقاص بود. و در سن شانزده سالگی در غزوۀ بدر به شهادت رسید. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 341 شود ابن یحیی سیستانی. از بزرگان و فضلای سیستان بود و نام او در تاریخ سیستان آمده است. رجوع به تاریخ سیستان ص 20 شود ابن حمام. از صحابیان بود. (منتهی الارب). وی در غزوۀ بدر شهید گشت. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 340 شود ابن عامر بن عبد ذی الشری. گویند نام او ابوهریره بوده است. رجوع به ابوهریره (عبدالرحمان بن صخر...) شود
ابن جمیل بن عمرو بن مالک تغلبی. شاعری است جاهلی که بیشتر اشعار او از دست رفته است. وی در حدود سال 60قبل از هجرت درگذشت. (از الاعلام زرکلی ج 2 ص 743) ابن خفاف. جدی است جاهلی از بهته، از سلیم، از عدنانیان. و فجاءه بن ایاس از فرزندان او باشند. (از الاعلام زرکلی ج 2 ص 743)
ابن جمیل بن عمرو بن مالک تغلبی. شاعری است جاهلی که بیشتر اشعار او از دست رفته است. وی در حدود سال 60قبل از هجرت درگذشت. (از الاعلام زرکلی ج 2 ص 743) ابن خُفاف. جدی است جاهلی از بهته، از سلیم، از عدنانیان. و فجاءه بن ایاس از فرزندان او باشند. (از الاعلام زرکلی ج 2 ص 743)
زندگانی دادن. (زوزنی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (آنندراج). زندگانی دراز دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : لعمری لئن عمرتم السجن خالداً، ای ادمتم سجنه کانهم جعلوا خالداً للسجن عمری. (اقرب الموارد) ، تا دیر داشتن کسی را خدای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). باقی گذاشتن کسی را خدای. (از اقرب الموارد) ، به بقای دراز موصوف کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به عمر دراز متصف گشتن یا کردن. (آنندراج) ، بقای دراز خواستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عمر دراز خواستن. (آنندراج). و تقول: اعمّرک اﷲ ان تفعل تحلفه باﷲ و تسئل اﷲ بطول عمره. (منتهی الارب) ، اندازه کردن برای نفس خود حدی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تقدیر کردن مقدار محدودی از عمر برای نفس خود. (از اقرب الموارد) ، به عمری دادن کسی را چیزی، عمّرک اﷲ کذا اصله عمرتک اﷲ تعمیراً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نیکو بافتن و نیکو ریسیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نیکو بافتن جامه و نیکو رشتن. (ناظم الاطباء) ، سوگند دادن کسی را، تعمیرالمسجد، ذکر کردن خدای در مسجد و درس دادن علم را در آن و بازداشتن خود را از کلام دنیا، پاک داشتن و روشن کردن بچراغ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، معمور داشتن خدای به جای کسی را:عمّر اﷲ بک منزلک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مرمت کردن شکسته را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مرمت بنای شکسته. (ناظم الاطباء). آباد ساختن، با لفظ کردن مستعمل. (آنندراج). تعمیر که معمولاً بمعنی اصلاح و درست کردن استعمال میشود در اصل بمعنی طول عمر دادن است و برای اصلاح در زبان عربی ترمیم و مرمت بر وزن مذمت را بکار میبرند. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال اول شمارۀ 2)
زندگانی دادن. (زوزنی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (آنندراج). زندگانی دراز دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : لعمری لئن عمرتم السجن خالداً، ای ادمتم سجنه ُ کانهم جعلوا خالداً للسجن عمری. (اقرب الموارد) ، تا دیر داشتن کسی را خدای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). باقی گذاشتن کسی را خدای. (از اقرب الموارد) ، به بقای دراز موصوف کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به عمر دراز متصف گشتن یا کردن. (آنندراج) ، بقای دراز خواستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عمر دراز خواستن. (آنندراج). و تقول: اعمّرک اﷲ ان تفعل تحلفه باﷲ و تسئل اﷲ بطول عمره. (منتهی الارب) ، اندازه کردن برای نفس خود حدی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تقدیر کردن مقدار محدودی از عمر برای نفس خود. (از اقرب الموارد) ، به عمری دادن کسی را چیزی، عمّرک اﷲ کذا اصله عمرتک اﷲ تعمیراً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نیکو بافتن و نیکو ریسیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نیکو بافتن جامه و نیکو رشتن. (ناظم الاطباء) ، سوگند دادن کسی را، تعمیرالمسجد، ذکر کردن خدای در مسجد و درس دادن علم را در آن و بازداشتن خود را از کلام دنیا، پاک داشتن و روشن کردن بچراغ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، معمور داشتن خدای به جای کسی را:عمّر اﷲ بک منزلک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مرمت کردن شکسته را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مرمت بنای شکسته. (ناظم الاطباء). آباد ساختن، با لفظ کردن مستعمل. (آنندراج). تعمیر که معمولاً بمعنی اصلاح و درست کردن استعمال میشود در اصل بمعنی طول عمر دادن است و برای اصلاح در زبان عربی ترمیم و مرمت بر وزن مذمت را بکار میبرند. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال اول شمارۀ 2)
دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز. 150 تن سکنه دارد. آب آنجا از کارون و موتور آب و محصول آن غلات و صیفی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز. 150 تن سکنه دارد. آب آنجا از کارون و موتور آب و محصول آن غلات و صیفی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)