جدول جو
جدول جو

معنی عمیثله - جستجوی لغت در جدول جو

عمیثله
(عَ مَ ثَ لَ)
مؤنث عمیثل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عمیثل شود، ناقۀ تن آور شگرف. (منتهی الارب). ماده شتر جسیم و تنومند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جمیله
تصویر جمیله
(دخترانه)
زیبا، زن زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عقیله
تصویر عقیله
(دخترانه)
زن با اصل و نسب، گرامی و نجیب زاده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عقیله
تصویر عقیله
ویژگی زن بزرگوار و گرامی، کریمه، مخدره، هر چیز گرامی، بزرگ و مهتر قوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امثله
تصویر امثله
مثال ها، موردی مشابه مطلب اصلی که برای فهم بیشتر بیان می شود، مانندها، شبیه ها، مشابه ها، در فلسفه جهانی میان عالم اجسام و عالم ارواح، عالم مثل ها، فرمان ها، دستورها، حکم ها، تصویرها، شکل ها، پیکره ها، جمع واژۀ مثال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مماثله
تصویر مماثله
مانند شدن، مثل هم شدن، کسی یا چیزی را به دیگری مانند کردن
فرهنگ فارسی عمید
(عَ مَ ثَ لی یَ)
رفتاری است، یعنی دامن کشان سینه برآمده پشت درآمده رفتن به ناز. (منتهی الارب). راه رفتن در حال سینه جلو دادن و دامن کشیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ مَ سی یَ)
یمین ناحق. (از منتهی الارب). عمیسه. رجوع به عمیسه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ سی یَ)
یمین ناحق. (منتهی الارب) (آنندراج). سوگند به ناحق. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). عمیسه. رجوع به عمیسه شود
لغت نامه دهخدا
(عُ مَ ری یَ)
نام فرقه ای است از غلاه و از فروع خطابیه، اصحاب عمیر بن بیان عجلی و از حیث عقاید شبیه به فرقۀ بزیغیه بوده اند، ولی به مرگ خود عقیده داشتند و مثل یعمریه امام جعفر صادق (ع) را خدا میدانستند. (از خاندان نوبختی تألیف عباس اقبال ص 260). رجوع به مقالات اشعری ص 21، شهرستانی ص 137، الفرق ص 236 و خطط ج 4 ص 174 شود
لغت نامه دهخدا
(کُ مَ ثِ رَ)
مصغر کمثری. (منتهی الارب) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد). مصغر کمثری، یعنی امرود کوچک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ بَ)
مماثلت. مماثله. مانند و مشابه گردیدن. (از ناظم الاطباء). مانند شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). با کسی یا چیزی مانیدن. (دهار). مانند یکدیگر شدن. (از منتهی الارب). تماثل. مشابهت. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، تشبیه کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ مَثَ)
آهسته رو از هر چیزی، جهت کلانی و فروهشتگی گوشت. (از منتهی الارب). کندرو و بطی ٔ بخاطر بزرگی و ورم و سستی گوشت. (از اقرب الموارد) ، اسب نیکوی جواد. (منتهی الارب) ، دامن کشنده و خرامان به ناز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مرد چست و شادمان (از لغات اضداد است). (منتهی الارب). چالاک و فعال. (از اقرب الموارد) ، درازجامه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کوتاه بالای فروهشته گوشت. (منتهی الارب). شخص کوتاه قد و سست و آویزان گوشت. (از اقرب الموارد) ، درازدنب از آهو و بز کوهی و جز آن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، درشت و سطبر و پهن. (منتهی الارب). درشت و سخت و عریض. (از اقرب الموارد) ، شیر بیشه. (منتهی الارب). اسد. (اقرب الموارد) ، مهتر کریم. (منتهی الارب). سرور بزرگوار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ لَ)
از شهرهای اندلس است. (از حلل السندسیه ج 2 ص 270)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عسیله
تصویر عسیله
آب مرد شوسر شوس (منی)، خوشی شوس دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عضیله
تصویر عضیله
ماهیچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمیته
تصویر عمیته
باغنده (گلوله پشم گلوله کرک)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علیله
تصویر علیله
مونث علیل زن بیمار مریضه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عماله
تصویر عماله
دستمزد کارمزد، روزی کارگر
فرهنگ لغت هوشیار
زن پرده نشین زن گرامی بانوی ارجمند، شتر گرامی، گرامی برگزیده، بانوی شوهر دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبیثه
تصویر عبیثه
آمیخته خوراک مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمیهه
تصویر عمیهه
دراز بالا دختر، کویک بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمیله
تصویر حمیله
بسته خویش، دوال شمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عایله
تصویر عایله
مونث عایل، زن و فرزند مرد، خانواده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدیله
تصویر عدیله
دعائی در کتب ادعیه آنرا بر سر مریض هنگام مرگ می خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمیله
تصویر شمیله
سرشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمیله
تصویر تمیله
سیاهگوش از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امیله
تصویر امیله
پارسی تازی شده آمله از گیاهان دارویی آمله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امثله
تصویر امثله
جمع مثال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جمیله
تصویر جمیله
خوب و زیبا، پسندیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثمیله
تصویر ثمیله
مانده، رخت و پخت، آب بند، انبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مماثله
تصویر مماثله
مماثله و مماثلت در فارسی: مانندگی مانند شدن، مانندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امثله
تصویر امثله
((اَ ثَ))
جمع مثال، فرمان ها، مانندها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جمیله
تصویر جمیله
((جَ لِ))
زن زیبارو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عایله
تصویر عایله
((یِ لِ))
زن و فرزند، خانواده
فرهنگ فارسی معین