جدول جو
جدول جو

معنی عمارات - جستجوی لغت در جدول جو

عمارات
(عَ رَ)
دهی است از دهستان چمچمال بخش صحنۀ شهرستان کرمانشاه، واقع در 14هزارگزی جنوب باختری صحنه و 10هزارگزی جنوب راه شوسۀ کرمانشاه به همدان. ناحیه ای است دشت و دارای آب و هوای سرد معتدل و295 تن سکنه. آب آن از درۀ سرخانی تأمین می شود. ومحصول آن غلات، حبوب و توتون است. اهالی آنجا به زراعت اشتغال دارند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
عمارات
(عِ)
جمع واژۀ عمارت. ساختمانها. رجوع به عمارت شود
لغت نامه دهخدا
عمارات
نام بطنی است که به دهامشه منسوبند و در حماه بسر برند. (از معجم قبائل العرب عمر رضا کحاله ج 2 ص 822 از عشائرالشام وصفی زکریا ج 2 ص 151)
نام عشیره ای است از عنزه. این عشیره در حدود چهارهزار خانه و یازده هزار خیمه دارند. و منازل آنان در ساحل فرات قرار گرفته و از شمال محدود است به کربلاء تا عانه و بوکمال و از جنوب به نواحی نفود. و گاهی در طلب چراگاه و مرتع تا حدود اراضی نجد پیش میروند. این عشیره در اوایل بهار معمولاً در نواحی غربی کربلا و قسمت سفلای قعره بسر میبرند ودر تابستان در سواحل فرات و یا در اطراف چاهها و غدیرهای وادی حوران منزل میکنند. عمارات به دو قسمت جبل و دهامشه تقسیم میشوند. و احتیاجات خود را از برنج و خرما و پوشاک از قرای فرات تهیه میکنند و بازارعمده آنان در کربلاست. سرسخت ترین دشمنان عمارات، شمر میباشند که بین آنان از حدود یک قرن پیش دشمنی سختی بوجود آمده است. (از معجم قبائل العرب عمر رضا کحاله ج 2 ص 821 از عشائرالشام وصفی زکریا ج 2 ص 95، و تاریخ سینا تألیف نعوم شقیر ص 671، و عشائرالعراق عزاوی ص 267، و البادیه تألیف عبدالجبار راوی ص 85)
نام فرقه ای است از علایا، از لیاثنه در وادی موسی. اصل آنان از قریۀ ادنی از اعمال خلیل است. (از معجم قبائل العرب عمر رضا کحاله ج 2 ص 822 از تاریخ شرقی الاردن و قبائلها تألیف بیک ص 365)
لغت نامه دهخدا
عمارات
جمع عمارت، ساختمانها
تصویری از عمارات
تصویر عمارات
فرهنگ لغت هوشیار
عمارات
((عِ))
جمع عمارت
تصویری از عمارات
تصویر عمارات
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عمارت
تصویر عمارت
بنا، ساختمان، بنای عالی، برای مثال هرکه آمد عمارتی نو ساخت / رفت و منزل به دیگری پرداخت ی وآن دگر پخت همچنین هوسی / واین عمارت به سر نبرد کسی (سعدی - ۵۲)، ساختن، آباد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ممارات
تصویر ممارات
جنگ کردن، جدال کردن، پیکار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امارات
تصویر امارات
امارت ها، ولایت ها، جمع واژۀ امارت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امارات
تصویر امارات
اماره ها، نشانه ها، جمع واژۀ اماره
فرهنگ فارسی عمید
(مُ ضِ دی یَ)
به معنی موضع شبانان، شهری از شهرهای کنعان بود که یوشع پادشاهان پنجگانه را در آنجا به قتل رسانید. بعضی را گمان چنان است که مقیده همان المغار است که در بیست و پنج میلی شمال غربی اورشلیم و در میان غزه ولد واقع است. (از قاموس کتاب مقدس). و رجوع به قاموس کتاب مقدس شود
لغت نامه دهخدا
(عَ تَ نَ)
جدل و ستیزه کردن. ستیزه. جدل. خصومت: او چون اصرار و انکار قوم دید جز مدارات و ترک ممارات چاره ندید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 316). بونصر پرده از سر ممارات برگرفت و در خدمت رایت منتصر پیش او بازرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 229). بعد از این ترا ممارات و مبادات کشتی معاف داشتم. (جهانگشای جوینی).
لیک در شیخ این گله ز امر خداست
نی پی خشم و ممارات و هواست.
مولوی.
رجوع به مماراه و مراء شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ اماره. علامتها و نشانها. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از مهذب الاسماء) : اگر شغل هارون کفایت شود و ان شأاﷲ که شود، سخت زود که امارات آن دیده میشود و اگر دیرترروزگار گیرد رای درست تر بنده آن است که خداوند به مرو رود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 446). آثار ضعف و امارات عجز لشکر خراسان شایع و منتشر گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 38). و رجوع به اماره و امارت شود.
- امارات النبوه، نشانه های پیغمبری که عبارت از ارهاصات و معجزات قولی و فعلی است.
- علم امارات النبوه، علمی است که از نشانه های پیغمبری اعم از ارهاصات و معجزات قولی و فعلی و فرق آنها با سحر بحث میکندو موضوع و غایت آن آشکار است. در این باره کتابهای بسیاری نوشته اند که سودمندترین آنها ’اعلام النبوه’ تألیف ماوردی است. صاحب مفتاح السعاده این علم را ازفروع علم الهی دانسته، لیکن علم مستقل بودن آن محل بحث و نظر، و آن در حقیقت از اقسام علم کلام است. (ازکشف الظنون).
- قراین و امارات، ادله و امارات
لغت نامه دهخدا
(عُ)
جمع واژۀ عصاره. افشره ها. اجزای مایۀ متخرجه از نبات است خواه از گلها و یا از اوراق و یا از اغصان و یا اصول و لحای آنها باشد که کوبیده فشرده اخذ نمایند، خواه همان قسم مایع استعمال نمایند و خواه خشک سوده. (مخزن الادویه). و رجوع به عصاره شود:
آب است و نبیذ است
عصارات زبیب است
سمیه روسبیذ است.
یزید بن مفرغ (از سبک شناسی بهارج 1 ص 230 و الاغانی)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عقار. (از اقرب الموارد). رجوع به عقار شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ عیار، (اقرب الموارد)، رجوع به عیار شود، جج عیر، (منتهی الارب)، رجوع به عیر شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
جمع واژۀ عماده. ستونهای عمارت. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به عماد و عماده شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
نام بطنی است از شاقیه، و آن یکی از قبائل عرب در سودان باشد. و قبیلۀ مزبور در ساحل نیل کبیر بسر میبرد. (از معجم قبائل العرب عمر رضا کحالهج 2 ص 821 از تاریخ السودان نعوم شقیر ج 1 ص 53)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
جمع واژۀ عباره. رجوع به عبارت و عباره شود
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
دهی است از دهستان کوهدشت بخش طرهان شهرستان خرم آباد. دارای 180 تن سکنه. آب آن از چاه تأمین میشود. محصول آن غلات، لبنیات و پشم است. ساکنان این ده از طایفۀ امرائی، و چادرنشین میباشند. مزرعۀ داد درشت جزء این آبادی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
جمع واژۀ حماره. (مهذب الاسماء). رجوع به حماره شود
لغت نامه دهخدا
یکی از اعمال حج و آن اعمالی است که حاجیان در مکه انجام دهند حج اصغر، جمع عمرات عمر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمارت
تصویر عمارت
آباد کردن، بنا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیارات
تصویر عیارات
جمع عیار، خران گور خران
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عقار، دستکرد ها متاع سرای اثاث خانه، آب و زمین ملک ضیعه جمع عقارات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمادات
تصویر عمادات
ستون های ساختمان ستون ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدارات
تصویر عدارات
مار آبیان
فرهنگ لغت هوشیار
گزاره ها تعبیر کردن (کلام خواب و جز آن) شرح دادن، تکلم کردن، تعبیر شرح، تکلم، طرز بیان طریقه ادای سخن، انشا، مجموع چند جمله به هم پیوسته جمع عبارات. یا به عبارت دیگر 0 به عبارت اخری. یا فن عبارت. باری ارمینیاس. یکی از بخشهای علوم منطقیه. یا عبارت بودن از. شامل بودن متضمن بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امارات
تصویر امارات
فرمانروائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جمارات
تصویر جمارات
جمع جمار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممارات
تصویر ممارات
جنگ کردن جدال کردن، جدال ستیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمارت
تصویر عمارت
((عِ رَ))
بنا کردن، آباد کردن، آبادانی، تعمیر، ساختمان، جمع عمارات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبارات
تصویر عبارات
((عِ))
جمع عبارت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ممارات
تصویر ممارات
((مُ))
جنگ کردن، جدال کردن، جدال، ستیزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امارات
تصویر امارات
((اِ))
جمع اماره (امارت)، ولایت ها، فرمانفرمایی ها، سرداری ها
فرهنگ فارسی معین
بنا، ساختمان، بدنه، پیکر، تنه، آبادانی، آبادی، تعمیر، عمران، آبادسازی
فرهنگ واژه مترادف متضاد