جدول جو
جدول جو

معنی علهب - جستجوی لغت در جدول جو

علهب
(عَ هََ)
تکۀ درازشاخ. (منتهی الارب). آهوی نر درازشاخ، خواه وحشی باشد و خواه اهلی. (از لسان العرب). آهوی نر درازشاخ. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). گاو وحشی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (اقرب الموارد) (متن اللغه). گاو و آهوی وحشی. (از لسان العرب). ج، علاهبه. (لسان العرب) (تاج العروس) (متن اللغه) ، مرد بلندبالا. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مرد بلندبالا، و یا کهنسال از مردم و آهوان. (از لسان العرب) (تاج العروس) (متن اللغه) (ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
علهب
دراز بالا مرد، بز دراز شاخ، گاو آفریکایی
تصویری از علهب
تصویر علهب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لهب
تصویر لهب
شعله، زبانۀ آتش، گرد و غبار بالاآمده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلهب
تصویر تلهب
افروخته شدن آتش، زبانه کشیدن آتش، ضرام، گر زدن، توقّد، التهاب، گر کشیدن، اشتعال، شعله زدن، اضطرام
فرهنگ فارسی عمید
(عِلْ لَ)
رجوع به علّت شود.
- حروف عله، در عربی، الف و واو و یاء است. (از اقرب الموارد). رجوع به ’حرف عله’ شود
لغت نامه دهخدا
(عِ هََ م م / عِلْ لَ)
شتر درشت بزرگ جثه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). درشت و بزرگ از شتر و غیره. (از لسان العرب) (تاج العروس) (متن اللغه). و نیز رجوع به علاهم شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نادانستن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). ندانستن چیزی را، و آن را با غین معجمه نیز خوانند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَهَْ هََ)
جامۀ کم رنگ. (منتهی الارب). جامۀ نیم رنگ. (ناظم الاطباء). جامه ای که سرخ آن اشباع نشده باشد و رنگ پریده به نظر رسد. (از اقرب الموارد) ، جامۀ سخت سرخ کرده. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ هَِ)
اسب تیزرو غبارانگیز. (از اقرب الموارد) ، افروزنده. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا) (منتهی الارب). و رجوع به الهاب شود
لغت نامه دهخدا
(مِ هََ)
به نهایت خوب صورت. (منتهی الارب). کسی که در نهایت خوب صورتی و نیکویی باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مرد بسیارموی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ هََ)
مرد دراز، خانه بزرگ، شتر استوار وتوانا، سنگ سخت دراز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ بَ)
ابن زید بن عمرو بن زید بن جشم بن حارثه بن حرث بن خزرج بن عمرو بن مالک بن أوس انصاری أوسی. از جملۀ بکائین در غزوۀ تبوک است. (از الاصابه ج 4 قسم اول ص 261)
لغت نامه دهخدا
(عُ بَ)
نخل دراز، شیردوشۀ چرمین یا چوبین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). علبه. ج، علب، علاب
لغت نامه دهخدا
(عِ بَ)
گره درشت از درخت که از آن کندۀ پای مجرمان و زندانیان و بندیان سازند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شیردوشۀ چرمین. (منتهی الارب). علبه. ج، علب
لغت نامه دهخدا
(عُ)
جمع واژۀ علب، جمع واژۀ علب. رجوع به علب و علب شود
لغت نامه دهخدا
(عَ هََ)
نام درختی است. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (اقرب الموارد) (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(عِ هَِ)
کنۀ کلان. (منتهی الارب). کنۀ بزرگ. (از لسان العرب) (تاج العروس) (اقرب الموارد) (متن اللغه) ، نوعی از خوردنی که از خون و پشم در تنگ سال سازند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (اقرب الموارد) (متن اللغه). پشم شتر که با خون کنه مخلوط باشد. (از لسان العرب) (تاج العروس). خون خشک که پشم شتر در آن کوبیده میشد و در قحطسالیها خورده میشد. (از لسان العرب) (متن اللغه) ، ماده شتر کلانسال که در آن اندکی قوّه باشد. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (تاج العروس) (اقرب الموارد) (متن اللغه) ، گیاهی است که به بلاد بنی سلیم روید. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (اقرب الموارد) (متن اللغه). در لسان العرب آمده است: چیزی است که به بلاد بنی سلیم روید. و آن را ریشه ایست مانند ریشه گیاه بردی. (از لسان العرب) (تاج العروس) (اقرب الموارد) (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(عَ ها)
مؤنث علهان. رجوع به علهان شود
لغت نامه دهخدا
(عُلْ لا)
ارزیز. (دستورالاخوان)
لغت نامه دهخدا
(عَ هََ)
مرد سست و ضعیف از طلب کینه و ثار. و گران و ناگوار. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد گران وخیم و ناگوار. ومرد ضعیف و سست در طلب کینۀ خود. (ناظم الاطباء) ، گلیم بسیارپشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کساء بسیارپشم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جایگاهی است در بین کوفه و بصره. و در شعر معن بن اوس آمده است:
اذا هی حلت کربلاء فلعلعاً
فجوا لعلیب دونها فالنوائحا.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عُ یَ)
صاحب کتاب النبات گوید که: آن موضعی است در تهامه و در شعر جریر آمده است:
غضبت طهیه ان سببت مجاشعاً
عضوا بصم حجاره من علیب.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ هََ)
مرد دیرینۀ سطبراندام. (منتهی الارب). الرجل القدیم الضخم و قیل الفدم الضخم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ هََ)
مرد سبک ریش و سبک گوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَرْ رُ)
افروخته شدن و روشن گردیدن آتش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شعله زن شدن آتش و زبانه کشیدن آتش. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نشانی است در درازای گردن. (قطر المحیط) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به علاط شود
لغت نامه دهخدا
(عَ هََ بَ)
مؤنث علهب. رجوع به علهب شود. (از منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از علب
تصویر علب
نشان، سخته سخته، سوسمار، بز کوهی سوسمار درشت سخته، خشک: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهب
تصویر لهب
شعله و زبانه آتش
فرهنگ لغت هوشیار
وهان بن انگیزه، بیماری، کار نو و ای این سه وات در تازی حروف العله نامیده می شوند دستاویز بهانه، هوو سر گشتگی، سرزنش شنیدن، گرسنگی، ستیهیدن، هاژیدن، دشروانی سر گشته، دشروان (پلید نفس) علت. یا حروف عله. الف واو یاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلهب
تصویر تلهب
افروخته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
شیر دوشه چرمین، گره درشت درخت کی وت (قوطی از این واژه پهلوی ساخته شده)، ترکش، پوشینه (کپسول)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عله
تصویر عله
((ع لُِ))
علت
حروف عله: الف، واو، یاء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لهب
تصویر لهب
((لَ هَ))
شعله آتش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلهب
تصویر تلهب
((تَ لَ هُّ))
زبانه کشیدن آتش
فرهنگ فارسی معین