جدول جو
جدول جو

معنی علفناک - جستجوی لغت در جدول جو

علفناک
(عَ لَ)
چراگاه و زمینی که دارای علف بسیار باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
علفناک
گیاهناک چمنزار زمینی که دارای علف بسیار است چراگاه
تصویری از علفناک
تصویر علفناک
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عرقناک
تصویر عرقناک
دارای عرق، عرق دار، عرق آلود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از المناک
تصویر المناک
دردناک، درددار، دردآور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسفناک
تصویر اسفناک
مایۀ اندوه و افسوس، اسف آور، اسف بار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عیبناک
تصویر عیبناک
عیب دار، ویژگی دختری که پردۀ بکارتش پیش از ازدواج پاره شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علفزار
تصویر علفزار
چراگاه، جای چریدن حیوانات علف خوار، مرتع، چرازار، سبزه زار، چرام، مسارح، چراخوٰار، چراخور، چراجای، چرامین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوفناک
تصویر خوفناک
ترسناک، هولناک
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
بسیار تلخ و دارای تلخی. (ناظم الاطباء). ناگوار. سخت و رنج آمیز:
جهان زهر است و خوی تلخناکش
به کم خوردن توان رست از هلاکش.
نظامی.
گلابم گر کنم تلخی چه باک است
گلاب آن به که او خود تلخناک است.
نظامی.
این شربت اگرچه تلخناک است
ساقیش چو عشق شد چه باک است.
نظامی.
آنگه از آنجا گرینده بدر آمد و رفت بیرون و تلخناک زارزار گریست. (ترجمه دیاتسارون ص 342، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
زمینی که سلم رویاند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ لَ)
در تداول عامۀ عربی زبانان بجای الی هناک یعنی آنجا (تا آنجا) گویند. رجوع به دزی ج 1 ص 34 شود
لغت نامه دهخدا
(خَ / خُو)
هولناک. ترسناک. هراسناک. مخوف. (ناظم الاطباء). مهیب. هول. (یادداشت بخط مؤلف).
- راه خوفناک، راه ترسناک. راه مخوف:
لبیک عشق زن تو درین راه خوفناک.
عطار.
، ترسنده. (یادداشت مؤلف). ترسان. جبان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
دارای عشق. عاشق. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(خِ فَ)
بسیارخلاف. مذکر و مؤنث و واحد و جمع در وی یکسانست. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: فی خلقه خلفناه، یعنی در خلق او خلاف است. رجوع به خلفنه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ / عِ)
معیوب. دارای عیب. فاسد. (ناظم الاطباء). نقص دار. باآهو:
که تو هم عیب دار و عیب ناکی
خدا را شد سزا از عیب پاکی.
ناصرخسرو.
پس گوشش به دندان برکند تا عیبناک شود و خلافت را نشاید. (مجمل التواریخ). هرمز دست خود ببرید و در سفط پیش پدر فرستاد و گفت من عیبناک شدم و پادشاهی را نشایم. (مجمل التواریخ).
زآن حرف که عیبناک باشد
آن به که جریده پاک باشد.
نظامی.
زین بیش قدم زمان هلاک است
در مذهب عشق عیبناک است.
نظامی.
گرفتم که خود هستی از عیب پاک
تعنت مکن بر من عیبناک.
سعدی.
ببین به ناوک کج تا تو را شود روشن
که عیبناک شود هرکه عیب بین باشد.
ملانور (از آنندراج).
فرزند اگرچه عیبناک است
در پیش پدر ز عیب پاکست.
؟ (از مجموعۀ امثال فارسی چ هند).
، رسوا. بدنام. لکه دار. داغدار، گناهکار. مقصر. شرور. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ کَ)
رجوع به عنانی شود
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
دارای عرق و پوشیده از عرق. (ناظم الاطباء) :
مرا افکنده رخسار عرقناکش به دریائی
که دارد هر حبابش در گره طوفان خودرائی.
میرزا صائب (از آنندراج).
چون عرقناک شود روی تو از گرمی مل
شیشه ها از عرق فتنه توان پر کردن.
میرزا جلال اسیر (از آنندراج).
أرش الفرس، عرقناک گردانیدن اسب را بدوانیدن. (منتهی الارب).
- عرقناک بودن، ازعرق پوشیده بودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لیفناک
تصویر لیفناک
پر زناک
فرهنگ لغت هوشیار
آهو کناک آکناک دارای عیب معیوب دارای نقص، مقصر گناهکار، رسوا بدنام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشقناک
تصویر عشقناک
دارای عشق عاشق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوفناک
تصویر خوفناک
ترسناک بیم زای ترسناک مهیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از المناک
تصویر المناک
دردناک و حزن آور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علمناک
تصویر علمناک
داناک فرهیخته دارای علم بادانش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علتناک
تصویر علتناک
گزند ناک دارای علت موجب آفت. دارای علت موجب آفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرقناک
تصویر عرقناک
دارای عرق پوشیده از عرق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیبناک
تصویر عیبناک
معیوب، دارای نقص، مقصر، گناهکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علفزار
تصویر علفزار
زمینی که بر آن علف های خودرو روییده است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوفناک
تصویر خوفناک
ترسناک، مهیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوفناک
تصویر خوفناک
ترسناک
فرهنگ واژه فارسی سره
المبار، دردآگین، دردناک، مولم، وجیع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ناگوار، سخت، تعبناک، بسیار تلخ
متضاد: شهدآمیز، شهدآلود
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بیمناک، ترس آور، ترسناک، خوفناک، دهشت آور، دهشتناک، رعب آور، رعب انگیز، سهمناک، مخوف، مهیل، هول انگیز، مهیب، وحشت انگیز، وحشتناک، وهمناک، هراس انگیز، هراسناک، هولناک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
معیب، معیوب، ناقص
متضاد: سالم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چراگاه، راود، سبزه زار، مرتع، مرغزار، مرغزار
متضاد: کشتزار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ترسناک، وحشتناک، وحشت زده، وحشت انگیز، ترسناکی، ترسان
دیکشنری اردو به فارسی