جدول جو
جدول جو

معنی علطبیس - جستجوی لغت در جدول جو

علطبیس
(عَ طَ)
لغزان و براق. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لبیس
تصویر لبیس
مانند، همتا، جامه ای که از بسیار پوشیدن کهنه شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلبیس
تصویر تلبیس
پوشاندن، پنهان داشتن مکر و عیب خود از مردم، فریب و خدعه به کار بردن، چیزی را برخلاف آنچه هست به مردم وانمود کردن، پوشاندن حقیقت امری، پنهان کردن حقیقت
فرهنگ فارسی عمید
(عَ طَ)
بسیار خورنده و بلعکننده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، درشت اندام و قوی. (از اقرب الموارد) ، دختر پرگوشت نیکوقامت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سر سطبر بی موی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، ماده شتر درشت اندام بلندقامت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
بریانی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بریانی فربه. (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، گوشت بریان شده در پوست. (ناظم الاطباء) (از لسان العرب) (از تاج العروس) (ازاقرب الموارد) (از متن اللغه) ، بریانی پخته شده. (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). ج، اعلاس. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نام بطنی است از زرانقه، که آن نیز از تیره های معازبه در یمن باشد. (از تاج العروس، ذیل مادۀ تزرنق) (از معجم قبائل العرب ج 2 ص 819)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
بحر طبیس، دریای بسیارآب. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عِ یَ)
آبکی است در داث. (از معجم البلدان) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ یَ)
ماده شتر چرکین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عِ طَ)
مرد بلندبالا. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، ماده شتربرگزیدۀ هوشیار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ بی ی)
سرب، و یا جنسی از آن. (قطرالمحیط). جمع واژۀ علباء است بمعنی شتر، و برخلاف آنچه برخی پندارند بر سرب اطلاق نمیشود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
سر نرۀ سطبر درشت، یا سر نرۀ پهنا. (منتهی الارب). فلطاس. فلطوس. رجوع به فلطاس و فلطوس شود
لغت نامه دهخدا
گل اندود کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
پراگنده به هر سوی. در منتهی الارب ذیل کلمه خلابیس آمده است که این کلمه مفرد ندارد و اگر مفرد داشته باشد مفرد آن ’خلبیس’ است. رجوع به ’خلابیس’ در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(حِ)
شیر. اسد. (منتهی الارب). شیر بیشه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ / بِ بَ)
از شهرهای مصر سفلی واقع در حدود 48کیلومتری شمال شرقی قاهره، سکنۀ آن در حدود شانزده هزار تن است. بلبیس بمناسبت موقعیتش، در قرون وسطی اهمیت فراوان داشت و مطمح نظر مهاجمین به مصر، مثلاً درجنگهای صلیبی، بوده است. این شهر بسال 18 یا 19 هجری قمری بدست عمرو بن العاص فتح شد. (از دایره المعارف فارسی و معجم البلدان). و رجوع به نخبهالدهر ص 109 و 231 شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
بلاها و آفتها و داهیه ها. (ناظم الاطباء). دواهی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ علابط. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ لَ)
غلطبیننده. آنکه در دیدن خطا و اشتباه کند:
گر غلطبین و غلطپندار پنداری مرا
خاک درچشم غلطبین و غلطپندار زن.
سوزنی.
این طبیبان غلطبین همه محتالانند
همه را نسخه بدرید و به سر بازدهید.
خاقانی.
هرکه دندان ضعیفی میکند
کار آن شیر غلطبین میکند.
مولوی.
جای رحم است بر آن چشم غلطبین کز جهل
خوابها بیند و بیدار نماید خود را.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ طَ)
آب بسیار، گنده پیر فروهشته اندام، شترمادۀ بسیارشیررام و نرم نزدیک دوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
باطل، پراکندگان بهر سوی. واحد ندارد و (شاید واحد آن خلبیس باشد) ، دروغ،
{{مصدر}} آب خورده رفتن شتر چنانکه شبان را عاجز گرداند،
{{صفت}} آنچه نظام نداشته باشد، نادرست، ناکسان و فرومایگان. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بُ لَ)
اعجوبه ها. (منتهی الارب). اعاجیب. (ذیل اقرب الموارد از لسان)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
جامۀ بسیار پوسیدۀ کهنه شده. (منتهی الارب). جامۀ داشته. (مهذب الاسماء) ، همتا. مانند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لاپوشانی آکپوشانی، ترفند ترفند کاری، در آمیزی، رنگ آمیختن نیرنگ ساختن پنهان کردن حقیقت پنهان کردن مکر خویش، نیرنگ سازی، رنگ نیرنگ، جمع تلبیسات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبیس
تصویر لبیس
مانند و همتا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلبیس
تصویر تلبیس
((تَ))
نیرنگ ساختن، پوشاندن، حقیقت را پنهان کردن
فرهنگ فارسی معین
آمیختگی، تدلیس، تهویه، حیله، دروغ پردازی، دسیسه، نیرنگ، مکر، تزویر، خدعه، ریا، نیرنگ سازی، نیرنگ ساختن، حقیقت پوشی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حلزون، برق ناگهانی در کتول
فرهنگ گویش مازندرانی