جدول جو
جدول جو

معنی علجن - جستجوی لغت در جدول جو

علجن
(عَ جَ)
ماده شتر پرگوشت، زن شوخ و بی باک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
علجن
ماده پر گوشت در ستور، زن شوخ
تصویری از علجن
تصویر علجن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عجن
تصویر عجن
خمیر کردن، سرشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علن
تصویر علن
آشکار، هویدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لجن
تصویر لجن
گل و لای تیره رنگ که ته جوی و حوض آب جمع می شود
لش، لوش، لژن، بژن، لجم، لژم، غلیژن، غریژنگ، خرّ، خرد، خره، خلیش، کیوغ
فرهنگ فارسی عمید
(عَلْ لا نَ)
قلعه ای است نزدیک صنعاء یمن. (از معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
نام جائی است، و در شعر ابودؤاد ایادی آمده است:
بالبطن من علجان حل ّ به
دان فویق الارض اذ ودقت.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
درختان خاردار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ جَ)
درازبالا. طویل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مرداب بسیارآب. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ جُ)
سیاه پررنگ. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
شتر بسیارگوشت. (از اقرب الموارد) ، ماده شتر سخت و توانا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَلْ لا)
نخل بندی که از موم نخلها سازد. (حاشیۀ دیوان خاقانی چ عبدالرسولی، از شرح خاقانی) :
بلی نخل خرمای مریم بخندد
بر آن نخل مومین که علان نماید.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(عَلْ لا)
مرد نادان. (ناظم الاطباء) (ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
با هم آشکاراو هویدا نمودن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). معالنه. (منتهی الارب) ، اظهار ساختن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اظهار کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِ فَ)
آشکارا شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادرزوزنی) (از منتهی الارب). ظاهر شدن و منتشر شدن. خلاف مخفی شدن. (از اقرب الموارد) ، پیدا گردانیدن: علنته، پیدا گردانیدم آنرا. لازم و متعدی است. (از منتهی الارب). و نیز رجوع به علن و علانیه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ جَ)
بی شرمی کردن وسخنان درشت بر روی مردم گفتن. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِلْ لَ)
کاک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِلْ لی / عُلْ لی)
جمع واژۀ ’علی’ در حال نصب و جر. شرفاء. مردمان بزرگ و رفیعالقدر. (ناظم الاطباء). و رجوع به علّی ّ و علّی ّ شود
لغت نامه دهخدا
(جِ)
ناقه ای که بچه در شکمش قرار نگیرد، پیری که از ضعف تکیه بر زمین کرده برخیزد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَجْ)
برچفسیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : تلجن الشی ٔ، تلزج ای صار له ودک یعلق بالید و غیرها. (اقرب الموارد) ، کوفته گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پاک ناشدن سر از ریم و چرک به شستن، برگ را با هستۀ خرما کوفتن به جهت علف ستور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تلجن
تصویر تلجن
بر چفسیدن، کوفتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لجن
تصویر لجن
گل سیاه که در ته حوض و جوی آبهای خفته پدید آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علن
تصویر علن
آشکارا، آشکار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علج
تصویر علج
چیره شدن در معالجه، نیکو کننده کارها
فرهنگ لغت هوشیار
خازکردن (خازه خمیر)، سرشتن، کره زدن، لنگخیز برخاستن به سختی یا با یاری دستواره بازوره از بیماری ها (بواسیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاجن
تصویر عاجن
سست زهدان، زمینگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علون
تصویر علون
آشکارا گردانیدن، آشکار گریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علجم
تصویر علجم
دراز بالا، آبگیر پر آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علان
تصویر علان
آشکارا کردن نادان احمق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجن
تصویر عجن
((عِ جْ))
سرشتن هر چیزی، خمیر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علن
تصویر علن
((عَ لِ))
آشکار، هویدا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علن
تصویر علن
((عَ لَ))
آشکار کردن، پیدا کردن، آشکار گردیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لجن
تصویر لجن
((لَ جَ))
گل سیاه که در ته مرداب، جوی و آب های راکد می ماند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علان
تصویر علان
((عَ لّ))
نادان، احمق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لجن
تصویر لجن
لژن
فرهنگ واژه فارسی سره