جدول جو
جدول جو

معنی علجانه - جستجوی لغت در جدول جو

علجانه
(عَ لَ نَ)
خاکی که باد در بن درخت گرد آورد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
علجانه
(عَ)
نام موضعی است، و در شعر حبیب هذلی آمده است:
فجبال أیله فالمحصب دوننا
فالات ذی علجانه فذهاب.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عرفانه
تصویر عرفانه
(دخترانه)
عرفان (عربی) + ه (فارسی) مرکب از عرفان (معرفت) + ه (پسوند نسبت)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از علانیه
تصویر علانیه
ظاهر شدن، هویدا شدن، آشکار شدن، مقابل سر، آشکارگی، آشکارا، آشکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عربانه
تصویر عربانه
گاری، کالسکه، دلیجان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاجزانه
تصویر عاجزانه
مانند عاجزان، با حالت عجز و ناتوانی، از روی عجز و زبونی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عزشانه
تصویر عزشانه
گرامی است شان او. دربارۀ خداوند گفته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عصرانه
تصویر عصرانه
غذایی که هنگام عصر می خورند
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
منسوب به بلجان، که قریه ای است در نزدیکی کمسان. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ)
دهی از دهستان ماهیدشت پائین، بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان. سکنۀ آن 265 تن. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات و حبوب دیم و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) ، مشهور کردن. معروف کردن.
- بلند ساختن سخن کسی را، علو بخشیدن. بدرجۀ اعتلا رسانیدن. مشهور و معروف کردن: دراز گرداند خدای تعالی زندگی او را... و گرامی دارد خطاب او را و بلند سازد سخن او را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
پنگان و پیاله. ج، اجاجین. (کذا). (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ نَ / نِ)
منسوب به بله که جمع ابله است. (آنندراج). بطور بلاهت و بی تمیزی. (فرهنگ فارسی معین) :
سنگها طفلان به من انداختند
بس که کردم بی قدش بلهانه رقص.
عقل حیران است در بازیچۀ دور فلک
بر مدار زشت گیتی خندۀ بلهانه کن.
علی خراسانی (از آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(عَ)
شهر یا قلعه ای است در نواحی ذمار در یمن. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
درختان خاردار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
نام جائی است، و در شعر ابودؤاد ایادی آمده است:
بالبطن من علجان حل ّ به
دان فویق الارض اذ ودقت.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لَ یِ)
از دههای الجیل به قم. (تاریخ قم ص 136)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سلطانه
تصویر سلطانه
مونث سلطان شاه زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلوانه
تصویر سلوانه
آبمهره، مهره افسون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علفخانه
تصویر علفخانه
خانه ای که درآن علف یا کاه انبار کنند، عالم کون و فساد دنیا
فرهنگ لغت هوشیار
آشکارایی آشکارگی، سر شناس: مرد ظاهر شدن هویدا گشتن، آشکارگی مقابل سر، آشکار ظاهر، معروف مشهور. یا در علانیه. در آشکار آشکارا مقابل در سر. ظاهر و هویدا شدن و انتشار یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
چاشت (یک حصه از چهارحصه روز را گویند و طعامی که درآن وقت خورند) غذایی که هنگام عصر خورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزشانه
تصویر عزشانه
ارجمند است مقام وی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عربانه
تصویر عربانه
کلی از ابزار های خنیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عالمانه
تصویر عالمانه
عاقلانه، خردمندانه، دانشمندانه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عجاهن، بنگرید به عجاهن مونث عجاهن پیغام برنده میانجی پیوند زن، آرایشگر زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاجزانه
تصویر عاجزانه
همانند عاجزان و ضعیفان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاجلانه
تصویر عاجلانه
شتابان بشتاب به طور تعجیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عادانه
تصویر عادانه
همچون عابدان به طور تقدس و زهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلهانه
تصویر بلهانه
نابخردانه کم خردانه بطور بلاهت و بی تمیزی، شبیه و مانند بله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمجانه
تصویر دمجانه
تنگ (قرابه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الجاره
تصویر الجاره
پلاخور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوجانه
تصویر صوجانه
خرما بن خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلهانه
تصویر بلهانه
((بُ نِ))
به طور بلاهت و بی تمیزی، شبیه و مانند بله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علانیه
تصویر علانیه
((عَ یِ))
ظاهر شدن، آشکار گشتن، آشکار، ظاهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عصرانه
تصویر عصرانه
((عَ نِ))
غذایی که هنگام عصر خورند
فرهنگ فارسی معین