جدول جو
جدول جو

معنی علاک - جستجوی لغت در جدول جو

علاک
(عَ)
آنچه خاییده شود. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : ماذاق علاکاً، نچشیده است چیزی. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
علاک
(عَ / عُ)
درختی است حجازی. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
علاک
(عَلْ لا)
صمغفروش. (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
علاک
(عُ)
چیزی که اندک خاییده شود. (ذیل اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
علاک
خاییدنی، سکز سغز (پارسی است و آن را سقز می نویسند) جویدنی
تصویری از علاک
تصویر علاک
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملاک
تصویر ملاک
اصل و مایۀ چیزی که مبنای سنجش آن قرار می گیرد، معیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاک
تصویر ملاک
مالک ها، ارباب ها، صاحبان زمین، جمع واژۀ مالک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علاج
تصویر علاج
درمان کردن، دوا، درمان، چاره،
کنایه از چاره گری، اندیشیدن چاره برای رفع یک مشکل
علاج شدن: درمان شدن
علاج کردن: درمان کردن، چاره کردن، برای مثال به دور لاله دماغ مرا علاج کنید / گر از میانۀ بزم طرب کناره کنم (حافظ - ۷۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاک
تصویر ملاک
کسی که ملک و زمین بسیار داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علاف
تصویر علاف
سرگردان و بیکار، علف فروش، علوفه فروش، کسی که کاه، جو، گندم، زغال و هیزم می فروشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چلاک
تصویر چلاک
سرگین گردان، حشره ای سیاه و پردار، بزرگ تر از سوسک های خانگی که در بیابان های گرم پیدا می شود و بیشتر روی سرگین حیوانات می نشیند و آنرا با چرخاندن حمل میکند، سرگین غلتان، سرگین گردانک، خروک، خبزدو، خبزدوک، خزدوک، کوزدوک، چلانک، کستل، گوگار، گوگال، تسینه گوگال، گوگردانک، بالش مار، کوز، جعل، قرنبا
فرهنگ فارسی عمید
(عَ کِ)
جمع واژۀ علکد. شتران قوی. (ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ علک، بمعنی صمغ صنوبر و هر صمغی جز آن. (از اقرب الموارد) ، به اشراف درآوردن و شاخص ساختن مرد خویشتن را چنانکه بهنگام خصومت و فحاشی: اعلنبی الرجل، اشرف و اشخص نفسه کما یفعل عند الخصومه و الشتم. (از اقرب الموارد). اعلنباءالرجل، و هو ان یشرف الرجل و یشخص نفسه کما یفعل عند الخصومه و الشتم. (منتهی الارب). و در انسان نیز بمعنای آمادۀ جنگ گردیدن استعمال می شود. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُکِ)
ستبر. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، شیر دفزک شده. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ کِ)
جمع واژۀ علاکم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ کِ)
علکوم. (منتهی الارب). استواراندام و قوی از شتر و جز آن. مذکر و مؤنث در آن یکسان است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، علاکم
لغت نامه دهخدا
چار گزیره ویده، درمان، مروسیدن (ممارست)، چاره جویی درمانش درمان کردن مداوا کردن، مداوای بیماری معالجه، درمان، چاره تدبیر. درمان، مداوا کردن امراض
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عکه، خنور مسکه مسکه واژه پارسی و همان چربی است که از شیر یا دوغ گیرند و چون گدازند روغن خوراکی پدید آید، خیک های روغن گرمای بی باد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علیک
تصویر علیک
بر تو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علان
تصویر علان
آشکارا کردن نادان احمق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علوک
تصویر علوک
جمع علک، پسته ها سرو ها بنه ها (بن بطم) منجک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علاط
تصویر علاط
برگردن، دشمنی، کبوتر، پرستو، رسن گردن شتر
فرهنگ لغت هوشیار
دشتی که در آن ابدا زراعت نشده صحرای لم یزرع. چوب دراز سر کجی که چوگان آنرا بهر میوه ای که دست نرسد اندازند و شاخه را بزیر کشند و میوه را بچینند. دشت و صحرایی که مطلقاً در آن زراعت نشده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
فرشته، پیغام پیغامبری توان نیرو، سرمایه، پایه (ملاک الامر پایه کار) از ساخته های فارسی گویان ویسدار (ویس ملک اربابی)، جمع مالک، خاوندان ویسداران فرشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علاس
تصویر علاس
خوراک خوردنی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع علف، چرامین ها بج فروش کاه فروشی علف فروش، آن که جو و کاه و هیزم و یونجه و علف فروشد، برنج فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علاق
تصویر علاق
ستور خور، ناشتاشکن نظر و نگاه، دوستی
فرهنگ لغت هوشیار
چرغ چرخ باز از مرغان شکاری چرغ، برناک (حنا)، داننده بسیار دان بسیار دانا، تبار شناس (نسابه) بسیار دانا بسیار دانشمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عالک
تصویر عالک
سختخای آن چه از خوردنی که سفت و چون سنگ است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عراک
تصویر عراک
گوشمالنده، جنگی
فرهنگ لغت هوشیار
راه رونده رونده، سفر کننده مسافر، سائر الی الله که متوسط بین مبدا و منتهی است مادام که در سیر است. کسی که بطریق سلوک بمرتبت و مقامی رسد که از اصل و حقیقت خود آگاه شود و بداند که او همین صورت و نقش نیست و اصل و حقیقت او مرتبت جامه الوهیت است که در مراتب تنزل متلبس بدین لباس گشته و بمقام فنا فی الله و مرتبت ولایت وصول یابد. یا سالکان عرش. فرشتگان ملائکه، اهل سلوک، جمع سالک، رهروان
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی پلمک اوح و صفحه ای از فلز سنگ و مانند آن، ورقه یا لوح فلزی که نام و نشانی کسان یا شغل و امثال آن بر رویش حک و بر در خانه یا روی اشیا نصب کنند. ورقه یا لوح آهن یا برنج و مس که روی آن نام و شغل ونمره حک شود
فرهنگ لغت هوشیار
کیسه کش مو تراش تانگو کسی که در حمام مردم را کیسه کشد کیسه کش 0، موی تراش سلمانی 0 تن مالنده، آنکه در حمام تن را مالش دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلاک
تصویر هلاک
مرگ نیستی نابودی سیز -1 (مصدر نیست شدن مردن درگذشتن، نیستی مرگ: (هزاردشمنم ارمیکنندقصدهلاک گرم تو دوستی ازدشمنان ندارم باک) (حافظ) یابه هلاک انجامیدن، نابودشدن هلاک شدن: (ودلیل برین جانور که اگرغذا نیابد سست گرددوبهلاک انجامد) مردن، نیست شدن، گمشدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علاج
تصویر علاج
درمان، چاره
فرهنگ واژه فارسی سره