جدول جو
جدول جو

معنی علال - جستجوی لغت در جدول جو

علال
(عِ)
دوشیدن شتر در میانۀ روز. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). اسم است معاله را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جلال
تصویر جلال
(پسرانه)
عظمت، بزرگی، شکوه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بلال
تصویر بلال
(پسرانه)
نام اولین مؤذن اسلام
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خلال
تصویر خلال
میانۀ چیزی، بین
خوی ها، خصلت ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظلال
تصویر ظلال
ظلّ ها، سایه ها، جمع واژۀ ظلّ
ظلّه ها، سایه بان ها، جمع واژۀ ظلّه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلال
تصویر دلال
میانجی بین خریدار و فروشنده، کسی که واسطه میان خریدار و فروشنده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جلال
تصویر جلال
بزرگی، بزرگواری، عزت، شکوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلال
تصویر حلال
گشاینده، حل کنندۀ مشکلات، در علم شیمی ماده ای که مادۀ دیگر را در خود حل می کند مانند آب و الکل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علالا
تصویر علالا
بانگ، فریاد، شور و غوغا، هیاهو، صدای سگ، عوعو سگ، برای مثال گفت از بانگ و علالای سگان / هیچ واگردد ز راهی کاروان؟ (مولوی - ۸۴۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعلال
تصویر اعلال
در صرف عربی، معتل کردن، علیل کردن، بیمار کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ عل ّ، بمعنی آنکه با زنان بسیار دیدار کند و معانی دیگر. (از اقرب الموارد). رجوع به عل شود، مضطرب و متردد شدن، انبوه و متراکم گردیدن شب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
بانگ و شور و غوغا. (برهان) (ناظم الاطباء). علالوش. هیابانگ:
بجه از جو، سوی ما آ، که تماشاست در این سو
ستر اﷲ علینا، چه علالاست در این کو.
مولوی.
- علالای سگ، پارس کردن او. بانگ او:
زین همه بانگ و علالای سگان
هیچ واماند ز راهی کاروان ؟
مولوی.
، تشنیع، کنایه و حرف پهلودار. (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
خداوند شتران دوبار آب خورده شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). دوباره خوراندن قوم شتران خود را. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(عَ لی ی)
جمع واژۀ علیّه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
زند آور شایست (سد در) روا دوخگیا، تخت روان گشاینده کار گشای بسیار گشاینده (گره مشکل) یا حلال مشکلات. آنکه مشکلات مردم را رفع کند کسی که امور سخت را حل کند، خدای تعالی، پول. طیب، مباح، جایز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علالی
تصویر علالی
جمع علیه، برواره ها بالا خانه ها
فرهنگ لغت هوشیار
دستاویز بهانه بهانه، مانده پس مانده، مانده شیر در پستان، مانده نیرو: در پیر
فرهنگ لغت هوشیار
بدینگونه آمده است در فرهنگ رشیدی و برهان قاطع و غیاث اللغات و آنندراج و چون تازی نیست باید آلالا نوشته شود: بانگ، شور، نیش سخن پهلو دار گوشه زدن بانگ و شور و غوغا علالوش یا علالای سگ. پارس کردن سگ بانگ سگ، سخن پهلو دار. هیاهو، غوغا، شور
فرهنگ لغت هوشیار
آستر موزه ساغ موزه مانداب آب بر گشته رنگ جمع صل مارهای افسون ناپذیر
فرهنگ لغت هوشیار
جمع شله، کلاف ها کلاف های نخ و گروه پراکنده آبشار نوعی دوختن که در آن دو طرف پارچه را بهم نهند و کوکهای خرد و ریز بر آن زنند بطوری که دو روی آن مشابه باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلال
تصویر سلال
سل: بیماری باریک تاراجگر، سبد گر بیماری سل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلال
تصویر تلال
جمع تل، پشته ها جمع تل پشته ها
فرهنگ لغت هوشیار
سرکه فروش سراد در میان، سوراخکن، دندان کاو، جمع خل، سرکه ها، جمع خلل، تباهی ها، جمع خله، خوی ها غوره خرما سرکه فروش. در میان، در ضمن، چوب باریکی که میان چیزی گذارند تباهی و فساد
فرهنگ لغت هوشیار
ورز مهستی ستر گش بر زناکی بزرگی بزرگواری عظمت، شکوه. بزرگ، معظم چیزی، قوت، شوکت، جاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثلال
تصویر ثلال
هلاک، هلاکی
فرهنگ لغت هوشیار
نوشگوار، پالوده همگ (صاف)، سپیده (آلبومین) آب صاف و گوارا، کرمی که در میان برف پدید آید و در اندرون او آب صافی است و کرم را اندک حیات و حرکت مذبوحی است. آب شیرین و خوشگوار، آب شیرین و صاف
فرهنگ لغت هوشیار
خوار شدن ذلیل گردیدن، خواری ذلت مذلت، جمع ذلیل، خواران خاکیان جمع ذلیل
فرهنگ لغت هوشیار
ناز کرشمه شکنه شیرین زبانی داسار میانجی جافکش (قواد) جاکش ناز کرشمه غمزه، (تصوف) اضطراب و غلقی که در جلوه محبوب از غایت شوق و عشق و ذوق بباطن سالک میرسد و هر چند در آن حال بمرتبت سکر و بیخودی نیست و لیکن اختیار خود ندارد و از کثرت اضطراب هر چه بر دل او در آن حال هیح شود بی اختیار بگوید 0 (شرح گلشن راز 561) میانجی بین بایع و مشتری کسی که با دریافت حق معینی واسطه ما بین خریدار و فروشنده میشود. واسطه بین فروشنده و خریدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعلال
تصویر اعلال
بیمار گرداندن علیل کردن بیمار کردن، ناقص و علیل و بیمار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است بابا گندم مک مکابج (گویش گیلکی) آذر بویه تری نمناکی، تر گردان تر کننده، نامی است در تازی آذربویه اشنان، ذرت ذرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعلال
تصویر اعلال
((اِ))
بیمار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علالا
تصویر علالا
((عَ))
بانگ و شور و غوغا، علالوش، سخن پهلودار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علاج
تصویر علاج
درمان، چاره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جلال
تصویر جلال
شکوه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حلال
تصویر حلال
گمیزنده، روا
فرهنگ واژه فارسی سره