جدول جو
جدول جو

معنی عقود - جستجوی لغت در جدول جو

عقود
عقدها، عهد و پیمان ها، قول و قرارها، گره زدن ها، معضل ها، مشکل ها، پیچیدگی ها، جمع واژۀ عقد
عقدها، قلاده ها، گلوبندها، گردن بندها، جمع واژۀ عقد
تصویری از عقود
تصویر عقود
فرهنگ فارسی عمید
عقود
(عُ)
جمع واژۀ عقد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عقد شود. عهدها. (ترجمان القرآن جرجانی). پیمان ها: عقود و عهود پیوستند. (تاریخ بیهقی).
- عقود امان، جمع واژۀ عقد امان. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به عقد امان در ترکیبات عقد شود.
، در اصطلاح شرعی و فقهی، قسمتی از اقسام اربعۀ فقه، و سه قسمت دیگر، عبادات و ایقاعات و احکام است. (یادداشت مرحوم دهخدا). آنچه غرض مهم از آن دنیا باشد و دو طرفی باشد یعنی نیاز به ایجاب و قبول داشته باشد عقودنامند. و عبارت از اسبابی هستند که مترتب میشود بر آنها احکام شرعیه از وجوب، ندب، کراهت، تحریم و اباحه. چنانکه هر یک از عقود متصف به این اوصاف میشوند، در مقابل ایقاعات و احکام به معنی خاص و عام. (فرهنگ علوم نقلی از قواعد شهید ص 2 و 4).
- العقود تابعه للقصود، اصطلاحی است فقهی و مراد آن است که آثار مترتبه بر عقود تابع قصد و انشاء است. حال اگر قصد کند شرطی راکه فاسد باشد و باطل، ناچار عقد هم باطل است. (فرهنگ علوم نقلی از عوایدالایام ص 53).
- عقود ابنیه (علم...) ، علمی است که به وسیلۀ آن احوال و اوضاع ابنیه و چگونگی ایجاد و حفر نهرها و پاک کردن قناتها و بستن منافذ و سوراخها و تنضید و بر هم نهادن مساکن شناخته میشود و در ساختن شهرها و قلعه ها و منازل و نیز در کشاورزی سودی سرشار دارد. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
- عقود لاحقه، معاملاتی که پس ازمعاملۀ اول انجام شده است مثلاً در اعمال حق شفعه اگر خریدار ملک، خود به دیگری فروخت و آن دیگر هم به دیگری فروخت و چند عقد بر ملک واقع شد باز هم شفیع تواند به خریدار آخری مراجعه کند و مبیع را مسترد دارد در ازاء عوض آن. یا در مورد بیع فاسد اگر عقودی برآن واقع شد باز هم همان حکم را دارد که عقد اول داشته و دارد یا نه. (فرهنگ علوم نقلی).
، در اعداد، اول آن عشر است و آخر آن تسعون، و واحد آن عقد است. (از اقرب الموارد). در اعداد عربی از عشرون (20) تا تسعون (90) را عقود نامند که از نظر صرف عربی ملحق به جمع مذکر سالم هستند یعنی در حال رفع با واو و در حال نصب و جر با یاء آیند:
همیشه تا ز عدد در عقود هست نشان
همیشه تا ز طمع برطبایع است رقم.
مسعودسعد.
- علم عقود، حساب با انگشتان دست و یا با بندها و مفاصل انگشتان. عملاً حساب عقود به سه طریقه انجام میشود: الف - در زیر پارچه و مستور از نظر حضار بعمل می آید، چنانکه امروزه در جزایر بحرین هم معمول است که درموقع معاملۀ مروارید طرفین روبروی هم نشینند و دست راست یکدیگر را گرفته با دست چپ دامن قبا یا دستمالی را روی آن گذارند و معامله و چانه زدن را به وسیلۀ لمس و فشار انگشتان طرف معمول میدارند بطوری که جریان معامله بکلی بر حاضران مجهول ماند. ب - شمارش به وسیلۀ بندهای انگشتان، چنانکه در هندوستان و مخصوصاً در بنگاله هنوز مرسوم است. ج - عبارت است از صور واشکال که به وسیلۀ تا کردن انگشتان دست راست یا چپ و الصاق سرانگشت سبابه به انگشت ابهام (بعضی موارد) حاصل میگردد. و هر یک از آن صور و اشکال دلالت دارد بر عددی از اعداد از یک تا ده هزار (بر طبق اسناد شرقی) و از یک تا یک میلیون (بر طبق اسناد اروپائی). (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به مقالۀ جمال زاده در فردوسی نامۀ مهر ص 25 به بعد شود. و نیز رجوع به عقدانامل شود.
، جمع واژۀ عقد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). گردن بندها. رشته ها. رجوع به عقد شود، گره ها و بندها. ج، عقودات. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
عقود
جمع عقد، عهدها، پیمانها
تصویری از عقود
تصویر عقود
فرهنگ لغت هوشیار
عقود
((عُ))
جمع عقد، گردن بندها
تصویری از عقود
تصویر عقود
فرهنگ فارسی معین
عقود
((عُ))
جمع عقد، عهدها، پیمان ها
تصویری از عقود
تصویر عقود
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رقود
تصویر رقود
خوابیدن، خفتن، جمع راقد، خفتگان، خوابیدگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقور
تصویر عقور
ویژگی سگی که گاز می گیرد، هار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وقود
تصویر وقود
آتش گیره، هر چیزی که با آن آتش روشن کنند، پوک، مرخ، پرهازه، آفروزه، حطب، وقید، پده، آتش افروز، فروزینه، شیاع، پیفه، افروزه، آتش برگ، پد، هود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقود
تصویر نقود
نقدها، پول و بهاها، جدا کردن پولهای خوب از بد، سره کردن ها، جمع واژۀ نقد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقود
تصویر مقود
آنچه با آن ستور را دنبال خود بکشند، افسار، مهار، لگام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقول
تصویر عقول
عقلها، خردها، ذهن ها، اندیشه ها، جمع واژۀ عقل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمود
تصویر عمود
خطی که با خط دیگر تشکیل زاویۀ قائمه می دهد
ستون، پایه، ستون خانه
رئیس، سرور، بزرگ قوم
گرز، از آلات جنگ که در قدیم به کار می رفته و از چوب و آهن ساخته می شده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن می زدند، کوپال، گرزه، دبوس، لخت، چماق، سرپاش، سرکوبه، مقمعه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عنود
تصویر عنود
ستیزه کار، ستیزنده، برگردنده از راه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقوق
تصویر عقوق
نافرمانی کردن، آزردن پدر یا مادر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حقود
تصویر حقود
حقدها، کینه ها، جمع واژۀ حقد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قعود
تصویر قعود
نشستن، نشستن شخص ایستاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معقود
تصویر معقود
گره کرده، بند کرده، بسته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عهود
تصویر عهود
عهدها، پیمان ها، قراردادها، روزگارها، ضمان ها، منشورها، جمع واژۀ عهد
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
بسته و بند کرده و گره کرده. (ناظم الاطباء). بسته. بسته شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چنانکه خنصر و بنصر بر عقد یا حی یا قیوم بسته می دارد، انملۀ وسطی را به ذکر مجلس معلی معقود می گرداند. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 306). فتح و نصرت بر اعداء دولت و دین، به لوای او معقود باد و سایۀ همایونش بر همه جهانیان ممدود. (جهانگشای جوینی ج 1 ص 2).
احمداﷲ تعالی که به ارغام حسود
خیل بازآمد و خیرش به نواصی معقود.
سعدی.
، برقرار و ثابت و استوار، طاق عمارت بنا کرده شده، عهد و میثاق بسته شده. (ناظم الاطباء) ، مجسمه و آن شیرۀ بهی و امثال آن است که با جوشاندن به قوام آرند با شکر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : روزی یکی از دوستان او، او را معقودی ساخته به هدیه آورد. (ابوالفتوح ج 5 ص 60). و رجوع به مجسمه شود، سطبرشده. بسته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سفت شده: و اهل بابل یسمون القطران المعقود هکذا زفتاً. (ابن البیطار، یادداشت ایضاً).
- باء معقود،باء فارسی. پ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- بناء معقود،خانه ای که در آن گرههای خمیده باشد مانند در و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). خانه ای که در آن عقدهایی باشد که بسته می شوند مانند درها و جز آن. (ناظم الاطباء). خانه ای که در آن عقد یعنی طاقهای خمیده باشد مانند درها. (اقرب الموارد).
- جیم معقود، جیم فارسی. چ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کاف معقود، کاف فارسی. گاف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، ما له معقود، نیست مر او را رأی ثابت و استواری. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
- معقوداللسان، بسته زبان. (ناظم الاطباء).
، نزد محاسبان عبارت است از عدد اصم که آن را جذر اصم نیز گویند و آن عددی است که آن را جذرتحقیقی نباشد بلکه جذر آن تقریبی بود مانند دو و سه. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عقوه
تصویر عقوه
میانسرای دیوار بست، گردا گرد سرای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقاد
تصویر عقاد
نخ ساز، فروشنده نخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقول
تصویر عقول
خردمند، فهم کننده چیزی را، درک کننده دانشها، هوشها
فرهنگ لغت هوشیار
برمخش برمیخدن نا فرمانی از زای آوران، بار دار شدن: شتر ماده مادیان بار دار، مادیان نابار دار از واژگان دو پهلو نافرمانی کردن (پدر و مادر را)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقور
تصویر عقور
سگ گزنده جانور گزنده گزنده (سگ و جز آن) گاز گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
هم پیمان، انگبین دفزک (دفزک غلیظ)، جبه دفزک (جبه رب)، سنگ چهار گوش زیر ستون سر ستون، سرهنگ دویم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقوب
تصویر عقوب
جانشین شایسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنود
تصویر عنود
ستیزنده و گمراه، برگردانده از راه، برگشته از قصد و هدف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرود
تصویر عرود
روییدن، بالیدن، دورانداختن سنگ را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتود
تصویر عتود
کنار از گیاهان، بزغاله یکساله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حقود
تصویر حقود
کینه ور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقود
تصویر اقود
خوار، رام، شتردراز گردن، اسپ دراز گردن، زفت (بخیل)، دراز کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقود
تصویر رقود
خفتن، خوابیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معقود
تصویر معقود
بسته شده، استوار شده پا بر جا شده بسته شده گره بسته، محکم گردیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنقود
تصویر عنقود
خوشه، گل آذین خوشه ای خوشه دیس خوشه (انگور و جز آن)، جمع عناقید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معقود
تصویر معقود
((مَ))
بسته شده، گره بسته، محکم گردیده
فرهنگ فارسی معین