جدول جو
جدول جو

معنی عقوبه - جستجوی لغت در جدول جو

عقوبه
(عُ بَ)
عقوبت. عذاب و سزای گناه. (آنندراج). پاداش بدی و شکنجه. (دهار). جزاء، و گویند عقوبه محنتی است که در دنیا به سبب گناه به انسان میرسد و گاهی آن را خاص تعزیر می دانند، و نیز عقوبات بر احکام شرعی متعلق به امور دنیا، به اعتبار مدنیت اطلاق شود. ج، عقوبات. (از اقرب الموارد). و رجوع به عقوبت شود
لغت نامه دهخدا
عقوبه
پاد افراس (سزای کار بد) باد افره کیفر
تصویری از عقوبه
تصویر عقوبه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عقبه
تصویر عقبه
راه دشوار در بالای کوه، راه سخت کوهستانی، گردنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقوبت
تصویر عقوبت
سزای گناه و بدی، شکنجه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقربه
تصویر عقربه
هر یک از میله های روی صفحۀ ساعت که ثانیه، دقیقه و ساعت را نشان می دهد، عقربک
ماده عقرب
فرهنگ فارسی عمید
(عَقْ وَ)
پیرامون و گرداگرد سرای، ومنزل و فرودآمدنگاه. (از منتهی الارب). ساحت سرای. (دهار). میدان و صحن سرای. (غیاث اللغات). ساحت. (نصاب). آنچه اطراف خانه است و ساحت و محله. (از اقرب الموارد). عقاه. و رجوع به عقاه شود، درختی است. ج، عقاء. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ بَ)
رمال و ریگهایی است در شرق خریمیه. و آن را آبی از آن بنی اسد نیز دانسته اند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَرَ جَ)
آن را مصدر عصبه به حساب آورده اند. (از اقرب الموارد). رجوع به عصبه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
به معنی مصدر عضوب است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بران شدن. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به عضوب شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
عرب زبان شدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). عرب خالص شدن و دچار لحن نشدن، و فعل آن از باب ششم است، و گویند عروبه و عروبیه از مصادر بدون فعل می باشند. (از اقرب الموارد). عروبیّه. رجوع به عروبیه شود
لغت نامه دهخدا
(عُ بَ)
ابن ابی عروبه، از اعلام است و صحیح آن به لام است و ترک آن غلط، یا قلیل الاستعمال. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
پاکیزه گردیدن آب. (از اقرب الموارد) (آنندراج) (منتهی الارب) (غیاث اللغات). خوش شدن آب. (تاج المصادر بیهقی). مجازاً، بمعنی شیرین شدن دیگر اشیاء سوای آب. (آنندراج) (منتهی الارب) :
جز در صفات نجم نخواهد شدن پدید
در نثر من عذوبت و در نظم من نظام.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(عُ بَ)
چیزی که مردم را به شگفت آرد. و این مخفف اعجوبه است:
ای شیخ شهر با که توان این عجوبه گفت
بی پرده گشت شید نهان از ردای تو.
محسن تأثیر (از آنندراج).
و رجوع به اعجوبه شود
لغت نامه دهخدا
(عُ بَ)
عقوبه. شکنجه و عذاب و جزای کار بد و گناه. سیاست. تنبیه. (فرهنگ فارسی معین). بادآفراه. بادافراه. بادافره. پادآفراه. پادافره. پادافره. تباعه. تبعه. رجس. عقاب. کیفر.مثله. مثله. محال. نفس نقمه. نکال. و رجوع به عقوبه شود: پس گفت (حسنک) من خطا کرده ام و مستوجب هر عقوبت هستم. (تاریخ بیهقی ص 182). هر چه در خشم فرمان دهم آن را امضا نکنند تا... اگر آن خشم را... به ناحق گرفته باشم باطل کنم آن عقوبت را. (تاریخ بیهقی ص 102). و دیگر عقوبت بر مقتضای شریعت باشد. (تاریخ بیهقی ص 102). آفت ملک شش چیز است، حرمان... و غلو در عقوبت و سیاست و غیره. (کلیله و دمنه). اصحاب حزم گناه ظاهر را عقوبت مستور... جایز نشمرند. (کلیله و دمنه). قاضی به قصاص و عقوبت او حکم کرد. (کلیله و دمنه). مرا در ملامت این جهان و عقوبت آن جهان می افگندی. (سندبادنامه ص 323). عواقب آن عقوبت به بصر بصیرت مشاهده کردم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 259). اگر هر آینه مستوجب عقوبتم، به قیامتم نابینا برانگیز. (گلستان). ملک را طرفی از ذمائم اخلاق او به قرائن معلوم شد... در شکنجه کشید و به انواع عقوبت بکشت. (گلستان)، در اصطلاح شرعی، رنجی را که ممکن است در نتیجۀ گناه در این جهان به آدمی رسد نام آن عقوبت باشد، و گاه عقوبت را به تعزیر و تأدیب زنهاریان تخصیص دهند. و لفظ عقوبات اطلاق شود براحکام شرعیه که وابسته به امور دنیا و از طریق سیاست باشد و آن یکی از ارکان مباحث فقهیه است. (از کشاف اصطلاحات الفنون، ذیل عقاب). و رجوع به عقوبه شود.
- عقوبت باره، دژ و قلعۀ سخت بر کنار از جهان که گویی برای عقوبت و شکنجۀ ساکنان آن بنا شده است:
چو سر در قصر شیرین کرد شاپور
عقوبت باره ای دید از جهان دور.
نظامی.
- عقوبت بردن، رنج بردن. عذاب بردن:
مسلط مکن چون منی بر سرم
ز دست تو به گر عقوبت برم.
سعدی.
- عقوبت کشیدن، رنج بردن. عذاب کشیدن:
بناها در ازل محکم تو کردی
عقوبت در رهت باید کشیدن.
ناصرخسرو.
- موکلان عقوبت، مأموران شکنجه و تعذیب: موکلان عقوبت در او آویختند. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(عُ بَ)
بطنی است از حضرموت و نسبت بدان عقابی شود. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(عُ قَ بَ)
ابن هبیره اسدی. از شعرای جاهلیت عرب است و درک اسلام نیز کرد. او اشعار مشهوری خطاب به معاویه دارد که چنین آغاز میشود:
معاوی اننا بشر، فاسجح
فلسنا بالجبال و لاالحدید.
عقیبه در حدود سال 50 هجری قمری در گذشت. (از الاعلام زرکلی به نقل از خزانهالبغدادی و سمط اللآلی)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ بَ)
مؤنث عقرب. (منتهی الارب). ماده عقرب. (از اقرب الموارد). رجوع به عقرب شود، کنیزک نیکوخدمت دانشمند. (منتهی الارب). کنیز بسیار خدمت کننده و عاقل. (از اقرب الموارد) ، آهنی است مانند کلاب که در زین آویزند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زبانۀ لگام، بند دوال نعلین بر پشت پای. (دهار) دوالی است نعل را، دوالی که بدان پاردم ستور با زین بندند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ)
زمین دورچراگاه و درازراه بسوی گیاه. (منتهی الارب). زمینی که از علف و گیاه دور باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ سَلْ لُ)
افروخته شدن آتش. روشن شدن
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ بَ / بِ)
عقربه. عقربۀ ساعت. هر یک از میله های فلزی باریک گردان متصل به چرخها و دستگاههای ساعت که گردش آنها در روی صفحۀ ساعت نشان دهنده ثانیه و دقیقه و ساعت باشد. هر یک از دو میلۀ باریک بر صفحۀ ساعت که یکی دقیقه و دیگری ساعت را نشان می دهد. (یادداشت مرحوم دهخدا). هر یک از میله های باریک فلزی که روی صفحۀ ساعت نصب میشودو بدانها ساعتها و دقیقه ها و ثانیه ها را می شمارند، و در معنی عربی ’عقرب الساعه’ به کار رود. (فرهنگ فارسی معین). عقربک. عقرب. رجوع به عقرب و عقربک شود.
- عقربۀ ثانیه شمار، عقربه ای که ثانیه ها را نشان می دهد. (فرهنگ فارسی معین).
- عقربۀ دقیقه شمار، عقربه ای که دقیقه ها را نشان می دهد. (فرهنگ فارسی معین).
- عقربۀ ساعت شمار، عقربه ای که ساعتها را نشان میدهد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عجوبه
تصویر عجوبه
مخفف اعجوبه شگفت انگیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقوب
تصویر عقوب
جانشین شایسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقوه
تصویر عقوه
میانسرای دیوار بست، گردا گرد سرای
فرهنگ لغت هوشیار
پژ پژه گریو گریوه گدار گردنه نپت، ورزاک کار سخت پستا (نوبت)، رمشا تاوان (عوض)، دندان مز، ته کاسه که به هنگام پس دادن دیگ چون ارمغان فرستند، شب و روز راه دشوار در کوه گردنه، امری سخت و دشوار، جمع عقبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عذوبه
تصویر عذوبه
پاکیزه گردیدن، خوش شدن آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزوبه
تصویر عزوبه
بی زنی بی شویی پیوارگی بی جفتی
فرهنگ لغت هوشیار
هر یک از میله های فلزی باریک گردان متصل به چرخها و دستگاههای ساعت که گردش آنها در روی صفحه ساعت نشان دهنده ثانیه و دقیقه و ساعت باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقوبت
تصویر عقوبت
شکنجه، عذاب، جزای کار بد و گناه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقوبت
تصویر عقوبت
((عُ بَ))
کیفر، شکنجه
فرهنگ فارسی معین
((عَ رَ بِ))
هریک از میله های باریک فلزی که روی صفحه ساعت نصب شده و با آن ها ساعت ها و دقیقه ها و ثانیه ها را شمارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عقوه
تصویر عقوه
((عَ وَ))
اطراف خانه، محله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عقبه
تصویر عقبه
((عُ قْ بَ))
نوبت، باقی مانده هر چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عقبه
تصویر عقبه
((عَ قَ بِ))
گردنه، راه سخت کوهستانی، کنایه از کار سخت و دشوار، جمع عقبات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عقربه
تصویر عقربه
شاهنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
بادافراه، تادیب، تنبیه، جزا، سزا، سیاست، شکنجه، عذاب، فرجام بد، قصاص، کیفر، گوشمال، مجازات
فرهنگ واژه مترادف متضاد