جدول جو
جدول جو

معنی عقلاً - جستجوی لغت در جدول جو

عقلاً(نِ اَ تَ)
از روی عقل. از روی خرد. عاقلانه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عقلا
تصویر عقلا
عاقل ها، داناها، هوشیارها، زیرک ها، خردمندها، در فقه دهنده های دیه مقتول، جمع واژۀ عاقل
فرهنگ فارسی عمید
(شُ دَ)
لااقل. لامحاله. دست کم. باری. (یادداشت مؤلف). در فارسی متداول است، ولی در عربی صحیح نیست چه تنوین بصفت تفضیلی ملحق نمیشود و صفت تفضیلی غیرمنصرف است
لغت نامه دهخدا
(نِ بَ تَ)
از حیثیت کار و عمل و بطور حقیقت و راستی، بطور تجربه و امتحان، جداً و بطور جدّ. (ناظم الاطباء). در عمل
لغت نامه دهخدا
(عُ قَ)
جمع واژۀ عاقل. عقلا. خردمندان. هوشمندان. رجوع به عقلا و عاقل شود: هر که به محل رفیع رسید اگر چه چون گل کوته زندگانی بود عقلاء آن را عمری دراز شمرند. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مؤنث أعقل. (از اقرب الموارد). ناقه عقلاء، شتر مادۀ برتافته پای. (منتهی الارب). ج، عقل. (اقرب الموارد). و رجوع به أعقل شود، زنی که ’انقلاب رحم’ و ’عقل’ دارد. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به انقلاب رحم و عقل شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو شُ دَ)
به طور روایت. (ناظم الاطباء). به طور نقل. روایهً. رجوع به نقل شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دشمن داشتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قلا فلاناً قلاً و قلأاً، ابغضه. (اقرب الموارد). رجوع به قلاء شود
لغت نامه دهخدا
(عُ قَ)
عقلاء. جمع واژۀ عاقل. خردمندان. مردمان عاقل و خردمند و هوشیار. (ناظم الاطباء). رجوع به عقلاء و عاقل شود:
سخن رسول دل و جان تست اگرخوب است
خبر دهد عقلا را که جانت محترم است.
ناصرخسرو.
موسی زمان راتو یکی شهره عصائی
بشناسند آنانکه عصای عقلااند.
ناصرخسرو.
من آن نیم که پذیرم نصیحت عقلا
پدر بگوی که من بی حساب فرزندم.
سعدی.
- عقلای سبعه، حکمای سبعه. خردمندان هفتگانه. نام هفت تن خردمند معروف یونان باستان. رجوع به حکمای سبعه شود
لغت نامه دهخدا
مردمان عاقل و خردمند و هوشیار، جمع عاقل، خرد مندان جمع عاقل خردمندان هوشمندان، جمع عاقل خردمندان هوشمندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عملاً
تصویر عملاً
((عَ مَ لَ نْ))
در عمل، مقابل اسماً
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عقلا
تصویر عقلا
((عُ قَ))
جمع عاقل، خردمندان
فرهنگ فارسی معین