جدول جو
جدول جو

معنی عقرس - جستجوی لغت در جدول جو

عقرس
(عَ رَ)
قبیله ای است به یمن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نقرس
تصویر نقرس
ورم، آماس و درد شدید که غالباً در اثر پرخوری و حرکت نکردن و اختلال عمل کبد و بالا رفتن اسید اوریک خون و جمع شدن املاح در مفصل انگشت پا تولید می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقر
تصویر عقر
مجروح ساختن، پی کردن، دست و پای شتر را بریدن، بازداشتن از رفتار، نازا شدن زن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عرس
تصویر عرس
زفاف
مهمانی و جشن عروسی، عروسی، ازدواج، جشنی که به مناسبت ازدواج دو نفر برگذار می شود، پیوگانی، طو، بیوگانی، طوی، زلّه
مهمانی و طعامی که بعد از آوردن عروس به خانۀ داماد می دهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقرب
تصویر عقرب
مفرد واژۀ عقارب، در علم زیست شناسی جانوری بندپا با چنگال های قوی و نیشی سمّی در انتهای دم، کژدم، در علم نجوم هشتمین صورت فلکی منطقه البروج که در نیمکرۀ جنوبی قرار دارد، هشتمین برج از برج های دوازده گانه، برابر با آبان، کژدم
فرهنگ فارسی عمید
(عَ را / عَ رَنْ)
زن حایض. (از منتهی الارب) ، المراه عقری حلقی،یعنی خداوند جسم او را مجروح کند و در گلوی وی درد ایجاد کند، و یا اینکه با بدی خویش قوم خود را زخم میرساند و در گلوی آنها درد ایجاد می کند. آن را مصدر ’عقر’ و ’حلق’ دانسته اند لذا صحیح آن را منّون ضبط کرده اند، و برخی آن را صفت دانسته اند و الف آن را برای تأنیث چون سکری. و نیز رفع آن جایز است بنا بر خبریت برای مبتدای محذوف (هی عقری حلقی) و نصب آن نیزجایز است بنابر مصدریت، جمع واژۀ عقیر. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عقیر شود
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
گورخر. (منتهی الارب). حمارالوحش. (اقرب الموارد) ، سرما. (از منتهی الارب). برد. (اقرب الموارد) ، یخچه. (منتهی الارب). برد. تگرگ. ژاله. (از اقرب الموارد).
- امثال:
ابرد من عضرس. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد).
، آب سرد و شیرین. (منتهی الارب). آب سرد وگوارا. (از اقرب الموارد) ، برف. (منتهی الارب). ثلج. (از اقرب الموارد) ، برگ که صبح بر آن تری باشد، و برگ چسبیده بر سنگریزه در زیر آب. (منتهی الارب). برگ درخت که بر آن ژاله باشد، وگویند سبزیی است که بر سنگ چسبیده باشد و در آب خیس شده باشد. (از اقرب الموارد). عضارس. و رجوع به عضارس شود، گیاهی است که سبزی آن به سپیدی زند و سخت بردارد تری را. (منتهی الارب). عشب و گیاهی است اشهب که به سبزی زند، و ژاله و ’ندی’ را بسیار برمی دارد. (از اقرب الموارد). عضارس. عضرس. ج، عضارس. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ رِ)
عضرس است در معنی گیاهی که سبزی آن به سپیدی زند و... (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عضرس شود، درخت خطمی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خطمی بری. (الفاظ الادویه) (تحقۀ حکیم مؤمن). خطمی بری است که به یونانی بادر و به عربی شحم المرج نامند. (مخزن الادویه). خطمی صحرائی به یونانی البا و به عربی شحم المرج خوانند، و طبیخ آن رااگر با سرکه و زیت بر اعضا مالند منع مضرت گزندگان کند. (برهان). یک دانۀ آن را عضرسه گویند. (از اقرب الموارد) ، آب ایستاده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ تَرْ رَ)
عترس. رجوع به عترس شود
لغت نامه دهخدا
(عِ رِ)
شیر بیشۀ قوی و توانا. (منتهی الارب). اسد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ قَ)
وادیی است در بلاد روم، و نام آن در شعر ابوتمام و بحتری آمده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
نازایندگی زن و جز آن. (منتهی الارب). عقم و عقیم بودن. (از اقرب الموارد). عقره. و رجوع به عقره شود
لغت نامه دهخدا
(عَ قِ رَ)
شتر مادۀ ترسان، ناقه ای که از عقر آب خورد. (منتهی الارب). ناقه که جز از ’عقر’ها آب نخورد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
منسوب به عقر که آن قریه ای است بر راه بغداد به دسکره. ابوالدر لؤلؤبن ابی الکرم بن لؤلؤبن فارس عقری بدین نسبت شهرت دارد. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
قضایی است در کشور عراق (لواء موصل) دارای 32292 تن سکنه. شامل سه ناحیه: سورجیه، عشائرالسبعه، بیره کبره. و مرکز آن نیز ’عقره’ است با 9300 تن سکنه. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
منسوب به عقر که گویا قریه ای است از قرای رمله. ابوجعفر محمد بن احمد بن ابراهیم عقری رملی بدین نسبت شهرت دارد. او محدث بود، و پس از سال 310 ه. ق. درقید حیات بوده است. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(عَ مَرْ رَ)
مرد قوی سخت و توانا، شتابنده و سریع در نوبت آب. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، سیر سخت. (منتهی الارب). حرکت و سیر شدید. (از اقرب الموارد) ، روز شدید. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ایام. (اقرب الموارد) ، مرد دشوارخوی قوی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ را)
زمین و آب و مانند آن. (منتهی الارب). ضیعه، چون عقار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عرس
تصویر عرس
همسر اعم از زن یا شوهر زفاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرس
تصویر قرس
فشرده بربسته پشه خاکی زمهریر، فسرده، دیرینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقرس
تصویر نقرس
ورمی است در مفاصل با درد، درد پای
فرهنگ لغت هوشیار
نازایی خوردنی خورش، زه بند مهره ای که زنان بر میان بندند تا آبستن نشوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقری
تصویر عقری
عقار بنگرید به عقار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقرب
تصویر عقرب
کژدم، جانوری زهردار و انواع آن بسیار است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقر
تصویر عقر
پی کردن، مجروح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
گور خر، تگرگ یخچه، آب خنک، سرما، برف انجل دشتی (انجل خطمی) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عترس
تصویر عترس
فشار آورنده، تنومد: مرد، شیر جانور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرس
تصویر عرس
((عِ رْ))
زن شوهردار و مرد زن دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عرس
تصویر عرس
((عُ))
عروسی، غذای عروسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عرس
تصویر عرس
((عَ رْ))
ستون، ستون میان خیمه، ریسمان، کره شتر خردسال
فرهنگ فارسی معین
((نِ رِ))
مرضی است مزمن و غالباً ارثی که به شکل التهاب مفصل شست پا به طور ناگهانی بروز می کند، داءالملوک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عقرب
تصویر عقرب
((عَ قْ رَ))
کژدم، جمع عقارب، نام صورتی فلکی در نیم کره جنوبی آسمان و نام هشتمین برج از بروج دوازده گانه که خورشید در حرکت ظاهری خود، آبان ماه در این برج قرار می گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عقرب
تصویر عقرب
کژدم
فرهنگ واژه فارسی سره
التهاب مفصل، دردپا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کجدم، کژدم، آبان ماه
فرهنگ واژه مترادف متضاد