جدول جو
جدول جو

معنی عفو - جستجوی لغت در جدول جو

عفو
کثیرالعفو، بسیار آمرزنده و درگذرنده از گناه
تصویری از عفو
تصویر عفو
فرهنگ فارسی عمید
عفو
بخشودن، از گناه کسی درگذشتن، بخشایش
تصویری از عفو
تصویر عفو
فرهنگ فارسی عمید
عفو
(عِفْوْ / عُ فْوْ)
خرکره. (منتهی الارب). جحش. (اقرب الموارد). عفو. رجوع به عفو شود
لغت نامه دهخدا
عفو
(عَ فُوو)
مردبسیار عفوکننده و درگذرنده از گناه. (منتهی الارب). عافی و بسیار عفوکننده، و آن فعول به معنی فاعل است. (از اقرب الموارد). درگذارنده و پوشندۀ گناهان. (مهذب الاسماء). پوشندۀ گناه. (السامی). بسیار درگذرنده از گناه کسی. (غیاث اللغات) ، صفتی از صفات باری تعالی، به معنی کثیرالعفو. (از منتهی الارب). نامی از نامهای خدای تعالی. (مهذب الاسماء) : اًن اﷲ لعفو غفور. (قرآن 59/22 و 3/58) ، همانا خداوند درگذرنده و آمرزنده است. فان اﷲ کان عفوا قدیرا. (قرآن 148/4) ، همانا خداوند درگذرنده و توانا است
لغت نامه دهخدا
عفو
(خَ طَ)
آمرزیدن و درگذشتن از گناه و عقوبت ناکردن مستحق عذاب را. (از منتهی الارب). گذشت کردن بر کسی و ترک کردن مجازاتی را که شایستۀ آن است و خودداری از مؤاخذه او. (از اقرب الموارد). گناه از کسی در گذاشتن. (ترجمان القرآن جرجانی). جرم از کسی فروگذاشتن. (المصادر زوزنی). جرم از کسی درگذاشتن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) ، محو کردن خداوند گناهان کسی را، حق را ساقط کردن چنانکه گوئی آن را از کسی که بر اوست محو کنند. (از اقرب الموارد) ، پاک کردن نبشته را و محو ساختن. (منتهی الارب) ، خودداری کردن از چیزی و طلب نکردن آنرا. (از اقرب الموارد) ، ناگرفتن زکات را، معروف و احسان خواستن. (منتهی الارب). آمدن به طلب معروف و احسان. (از اقرب الموارد). نزدیک کسی شدن برای احسانی. (المصادر زوزنی) نزدیک کسی شدن به امید احسان. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) ، نیکو شدن حال کسی، فربه گردیدن. (منتهی الارب) ، بسیار شدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). فراوان شدن و کثرت، افزون شدن بر کسی در علم، فراوان کردن و افزون نمودن چیزی، و از آن است ’احفوا الشوارب و اعفوا اللحی’. (از اقرب الموارد). بسیار گردانیدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). بسیار کردن و افزونی. (دهار) ، داخل نشدن چیزی که آب را تیره سازد به آن. (از اقرب الموارد) ، نزدیک گرفتن شتر چراگاه را، بسیار شدن پشم شتر و دراز گردیدن چندانکه بپوشد سرین وی را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، انبوه گردانیدن علف و جزآن را. (منتهی الارب) ، محو شدن و از بین رفتن اثر. (از اقرب الموارد). ناپیدا شدن. (المصادرزوزنی) ، ناپدید گردیدن خانه. (از منتهی الارب). کهنه و مندرس شدن خانه. (از اقرب الموارد). عفّو. عفاء. و رجوع به عفو و عفاء شود، پوشیدن باد خانه را به خاک. (از منتهی الارب). کهنه کردن و محو کردن باد خانه را. (از اقرب الموارد) ، ناپیدا کردن اثر. (المصادر زوزنی). ناپدید گردانیدن اثر. (تاج المصادر بیهقی) (از دهار) ، ناپدید کردن باد نشان چیزی را. (منتهی الارب) ، بریدن پشم را، ترک گفتن چیزی را، ابتدا پیمانه کردن شوربا را برای کسی و آن را به وی رساندن، باقی گذاشتن ’عفاوه’ را در انتهای دیگ. و رجوع به عفاوه شود، پوشاندن گیاه زمین را، باقی ماندن مقداری از چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عفو
(خَ)
ناپدید گردیدن خانه. (از منتهی الارب). کهنه و مندرس شدن خانه. (از اقرب الموارد). عفو. رجوع به عفو شود
لغت نامه دهخدا
عفو
آمرزیدن و در گذشتن از گناه و عقوبت نا کردن مستحق عذاب را، مغفرت و پوشاندن ظلم
فرهنگ لغت هوشیار
عفو
((عَ فْ وْ))
بخشودن، گذشت کردن، بخشایش، گذشت
تصویری از عفو
تصویر عفو
فرهنگ فارسی معین
عفو
بخشش، آمرزش، بخشایش
تصویری از عفو
تصویر عفو
فرهنگ واژه فارسی سره
عفو
اغماض، بخشایش، چشم پوشی، گذشت، بخشودن، گذشت کردن
متضاد: انتقام
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عفت
تصویر عفت
(دخترانه)
پاکدامنی، پرهیزکاری، پارسایی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عتو
تصویر عتو
تکبر کردن، از حد درگذشتن، ستم کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علو
تصویر علو
بلند شدن، بالا رفتن، بلندی، بزرگی قدر و مرتبه، بلندقدر شدن، بزرگوار شدن
علو همت: بلندی همت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفو
تصویر تفو
آب دهان، آب لزج که از دهان انسان یا حیوان خارج می شود، آب دهن، بزاق، تف، خیو، خدو، بفج برای مثال به نشکرده ببرید زن را گلو / تفو بر چنین ناشکیبا تفو (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۵)
در مقام تحقیر، نفرین، سرزنش و دشنام دربارۀ کسی می گویند
فرهنگ فارسی عمید
(عِفْ وَ)
گزیدۀ هر چیزی: أکلت عفوه الطعام و الشراب، برگزیدۀ خوراک و آشامیدنی را خوردم. (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) ، کف دیگ، و سردیگ خوردی از روغن و مانند آن. (منتهی الارب). ’زبد’ و کف دیگ. (از اقرب الموارد). عفوه. عفوه، خرکرۀ ماده، چراگاه نیکو. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُفْ وَ)
کف دیگ، و سر دیگ خوردی از روغن و مانند آن. (منتهی الارب) ’زید’ و کف دیگ. (از اقرب الموارد). عفوه. عفوه
لغت نامه دهخدا
(عَفْ وَ)
یک بار عفو و درگذشت از گناه، اسم المره است از مصدر عفو. (از اقرب الموارد). رجوع به عفو شود، مؤنث عفو. (از اقرب الموارد). رجوع به عفو شود، جمع واژۀ عفو، عفو و عفو. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به عفو شود، دیت و خونبها. (منتهی الارب). دیه. (اقرب الموارد) ، کف دیگ، و سردیگ خوردی از روغن و مانند آن. (منتهی الارب). ’زبد’ و کف دیگ. (از اقرب الموارد). عفوه. عفو
لغت نامه دهخدا
(خَ)
برابر و موافق نمودن. (از منتهی الارب). تطبیق. (از اقرب الموارد) ، تمامۀ چیزی گرفتن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ فَ)
پریشان و متفرق شدن شتران در چراگاه بعد گذاشتن در آن و بر سر خود رفتن آنها. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عفق. رجوع به عفق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عفه
تصویر عفه
مانده شیر در پستان، کنده کنده تیر، پوستین بره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفو
تصویر صفو
خالص شدن، صافی و روشن شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفو
تصویر خفو
هم آوای عفو درخشش، هویدایی
فرهنگ لغت هوشیار
بر آمدن برآب، نمایانی برگ بر درخت، سخت دویدن: آهو، مردن، به کاری در آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفو
تصویر تفو
آب دهن تف، درمورد تحقیر و توهین بکسی یا چیزی گویند: (تفو بر تو) : تفو بر تو ای چرخ گردون تفوا، (شاهنامه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزو
تصویر عزو
شکیبایی درسوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفو
تصویر حفو
اکرام کردن، عطا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جفو
تصویر جفو
ستم کردن، ملازم نگردیدن مال خود را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفو
تصویر رفو
پیوند جامه، رفو کردن، جامه دوختن، پارگی و سوراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عضو
تصویر عضو
پاره تن، جارحه، جزوی از بدن مانند دست و پا و سر و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسو
تصویر عسو
سپندار (شمع)، کلانسال گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفی
تصویر عفی
جمع عافی، آمرزندگان دامود گران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدو
تصویر عدو
دشمن، بدخواه، جمع اعداء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علو
تصویر علو
بالندگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عمو
تصویر عمو
کاکا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عضو
تصویر عضو
هم وند، اندام
فرهنگ واژه فارسی سره