- عفو
- بخشش، آمرزش، بخشایش
معنی عفو - جستجوی لغت در جدول جو
- عفو
- بخشودن، از گناه کسی درگذشتن، بخشایش
- عفو
- کثیرالعفو، بسیار آمرزنده و درگذرنده از گناه
- عفو
- آمرزیدن و در گذشتن از گناه و عقوبت نا کردن مستحق عذاب را، مغفرت و پوشاندن ظلم
- عفو ((عَ فْ وْ))
- بخشودن، گذشت کردن، بخشایش، گذشت
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
عفو شده، بخشوده شده
عفو کرده شده و معاف نموده شده
کاکا
بالندگی
هم وند، اندام
پیوند جامه، رفو کردن، جامه دوختن، پارگی و سوراخ
ستم کردن، ملازم نگردیدن مال خود را
اکرام کردن، عطا کردن
هم آوای عفو درخشش، هویدایی
آب دهن تف، درمورد تحقیر و توهین بکسی یا چیزی گویند: (تفو بر تو) : تفو بر تو ای چرخ گردون تفوا، (شاهنامه)
بادی بود که از دهان بدر آرند برای خاموش کردن چراغ یا تیز کردن آتش یا سرد کردن چیزی گرم و امثال آن فوت دم پفو باد، آماس ورم
خالص شدن، صافی و روشن شدن
مثل، نظیر، مانند، همتا
تکبر کردن، از حد درگذشتن، ستم کردن
بادی که از دهان و میان دو لب خارج کنند، پف
آب دهان، آب لزج که از دهان انسان یا حیوان خارج می شود، آب دهن، بزاق، تف، خیو، خدو، بفج برای مثال به نشکرده ببرید زن را گلو / تفو بر چنین ناشکیبا تفو (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۵)
در مقام تحقیر، نفرین، سرزنش و دشنام دربارۀ کسی می گویند
در مقام تحقیر، نفرین، سرزنش و دشنام دربارۀ کسی می گویند
بلند شدن، بالا رفتن، بلندی، بزرگی قدر و مرتبه، بلندقدر شدن، بزرگوار شدن
علو همت: بلندی همت
علو همت: بلندی همت
بر آمدن برآب، نمایانی برگ بر درخت، سخت دویدن: آهو، مردن، به کاری در آمدن
دشمن، بدخواه، جمع اعداء
سپندار (شمع)، کلانسال گردیدن
پاره تن، جارحه، جزوی از بدن مانند دست و پا و سر و غیره
شکیبایی درسوک
جمع عافی، آمرزندگان دامود گران
مانده شیر در پستان، کنده کنده تیر، پوستین بره
گندیده و بدبو
نادان گول نادانی گولی
بلوت از گیاهان، مازه از گیاهان، سرو خمره ای، بر کندن خمیدگی بینی گس مزه زکش، گریشنک (قابض) تند مزه گس، قابض. گونه ای سرو که به سرو خمره یی موسوم است، بلوط مازو که یکی از گونه های بلوط است و تولید مازو می کند، مازو
غلتانیدن، بر زمین زدن، آب نخست دادن، به خاک آلودن، زیر خاک کردن، خاک گربز: مرد، خوک نر شب هفتم شب هشتم شب نهم از هر ماه، دلیر مرد، چست مرد، توانا، بازار سرد، خوک نر، ستبر، کم دیداری، دور دست