آویزش. (منتهی الارب). بستگی دل، آنقدر از درخت و علف که خوردنی یک روز شتر باشد. (منتهی الارب). کل ما یتبلغ به المواشی من الشجر. (اقرب الموارد) ، قوت روزگذار. (منتهی الارب). ’لهجه’ و ناشتاشکن. (از اقرب الموارد) ، درختی که در زمستان باقی باشد و شتر تا وقت بهار آن را بخورد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، گوشت پاره، گرانمایه از هر چیزی. (منتهی الارب) ، چیز: لم یبق عنده علقه، أی شی ٔ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، علق. (اقرب الموارد)
آویزش. (منتهی الارب). بستگی دل، آنقدر از درخت و علف که خوردنی یک روز شتر باشد. (منتهی الارب). کل ما یتبلغ به المواشی من الشجر. (اقرب الموارد) ، قوت روزگذار. (منتهی الارب). ’لهجه’ و ناشتاشکن. (از اقرب الموارد) ، درختی که در زمستان باقی باشد و شتر تا وقت بهار آن را بخورد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، گوشت پاره، گرانمایه از هر چیزی. (منتهی الارب) ، چیز: لم یبق عنده علقه، أی شی ٔ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، عُلَق. (اقرب الموارد)
ابن عبقر بن انمار بن اًراش بن عمرو بن لحیان بن عمرو بن مالک بن زید بن کهلان، از اهالی کهلان. جد جاهلیست و فرزندانش طایفه ای از بحیله را تشکیل میدهند. (از الاعلام زرکلی) (از معجم قبائل العرب) نام یکی از دخترهای امام موسی کاظم (ع). (از حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 225)
ابن عبقر بن انمار بن اًراش بن عمرو بن لحیان بن عمرو بن مالک بن زید بن کهلان، از اهالی کهلان. جد جاهلیست و فرزندانش طایفه ای از بحیله را تشکیل میدهند. (از الاعلام زرکلی) (از معجم قبائل العرب) نام یکی از دخترهای امام موسی کاظم (ع). (از حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 225)
جامۀ طفل نوزاد، پیراهن بی آستین، یا جامه ای که دختران پوشند تا نیفۀ شلوار، که هر دو کرانۀ آن نادوخته باشد، یا جامۀ بهترین و نفیس ما علیه علقه، أی ثوب. (منتهی الارب). جامه ایست کوچک، و آن اولین جامه ایست که برای کودک اتخاذ میشود، و یا پیراهنی است بدون آستین، و یا جامه ای است که بریده میشود ولی دو طرف آن دوخته نمیشود و دختران آن را پوشند و آن تا نیفۀ شلوار میرسد. و یا جامۀ نفیس. (از اقرب الموارد) ، درختی است که بدان پوست پیرایند. (منتهی الارب). درختی که بدان دباغت کنند. (از اقرب الموارد)
جامۀ طفل نوزاد، پیراهن بی آستین، یا جامه ای که دختران پوشند تا نیفۀ شلوار، که هر دو کرانۀ آن نادوخته باشد، یا جامۀ بهترین و نفیس ما علیه علقه، أی ثوب. (منتهی الارب). جامه ایست کوچک، و آن اولین جامه ایست که برای کودک اتخاذ میشود، و یا پیراهنی است بدون آستین، و یا جامه ای است که بریده میشود ولی دو طرف آن دوخته نمیشود و دختران آن را پوشند و آن تا نیفۀ شلوار میرسد. و یا جامۀ نفیس. (از اقرب الموارد) ، درختی است که بدان پوست پیرایند. (منتهی الارب). درختی که بدان دباغت کنند. (از اقرب الموارد)
نوعی از بازی که از پس کسی دست بر سرین آن زده وی را بر زمین زنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : مساتاه، با همدیگر به بازی شفلقه بازی کردن. (منتهی الارب)
نوعی از بازی که از پس کسی دست بر سرین آن زده وی را بر زمین زنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : مساتاه، با همدیگر به بازی شفلقه بازی کردن. (منتهی الارب)
کمیز و سرگین انداختن. (منتهی الارب). ادرار کردن و تغوط کردن کودک، و یا انداختن ادرار و غائط. (از اقرب الموارد) ، به مغ سخن رسیدن. (منتهی الارب). تعمق کردن در سخن. (از اقرب الموارد)
کمیز و سرگین انداختن. (منتهی الارب). ادرار کردن و تغوط کردن کودک، و یا انداختن ادرار و غائط. (از اقرب الموارد) ، به مغ سخن رسیدن. (منتهی الارب). تعمق کردن در سخن. (از اقرب الموارد)
آویزش، دلمه خون بسته، پست خود نما، جغله بچه که هنوز بزرگ نشده آویزش، قطعه ای خون، طور دوم از ادوار نطفه که مانند خون غلیظ شده منجمد گردد خون بسته. یا علقه مصغه. شخص پست و حقیری که می خواهد خود نمایی کند، بچه ای که هنوز رشد نکرده (در مقام توهین گویند)
آویزش، دلمه خون بسته، پست خود نما، جغله بچه که هنوز بزرگ نشده آویزش، قطعه ای خون، طور دوم از ادوار نطفه که مانند خون غلیظ شده منجمد گردد خون بسته. یا علقه مصغه. شخص پست و حقیری که می خواهد خود نمایی کند، بچه ای که هنوز رشد نکرده (در مقام توهین گویند)
نیمه جدا، لپه از گیاهان این واژه در برخی فرهنگ های فارسی فلقه آمده نصف شی شکافته نیمه چیزی که از هم شکافته باشند. نصف شی شکافته، پاره چیزی قطعه، جمع فلق
نیمه جدا، لپه از گیاهان این واژه در برخی فرهنگ های فارسی فلقه آمده نصف شی شکافته نیمه چیزی که از هم شکافته باشند. نصف شی شکافته، پاره چیزی قطعه، جمع فلق