جدول جو
جدول جو

معنی عفاوه - جستجوی لغت در جدول جو

عفاوه
(عُ / عِ وَ)
باقی ماندۀ خوردی در بن دیگ، و طعامی که طفلان هدیه فرستند. (از منتهی الارب). باقیماندۀ مرق و خورش که به عاریت گیرندۀ دیگ آن را همراه دیگ باز فرستد. و برخی آن را به معنی ’زبد’ و کف دیگ دانسته اند. (از اقرب الموارد) ، به معنی عفاوه است. (از منتهی الارب). رجوع به عفاوه شود
لغت نامه دهخدا
عفاوه
(عَ / عِ / عُ وَ)
کف و سردیگ خوردی از روغن و مانند آن. (از منتهی الارب). آنچه از خورش و مرق که ابتدا برداشته شود، و آن را برای کسی که مورد احترام است اختصاص دهند. (از اقرب الموارد). و گویند آن اول مرق و خورش و نیکوتر آن است. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عشاوه
تصویر عشاوه
ضعف بینایی، تیرگی چشم، شب کوری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طفاوه
تصویر طفاوه
خس و خاشاک، کف روی آب یا دیگ، پاره ای از چیزی، دایرۀ گرد ماه یا خورشید، هاله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علاوه
تصویر علاوه
افزونی و مازاد از هر چیز، اضافه، اضافه شده، افزوده
علاوه کردن: افزودن، اضافه کردن
فرهنگ فارسی عمید
(عُ شَ)
مردم بی خیر. (منتهی الارب). آنکه در او خیری نباشد از بین مردم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ / عِ وَ)
شیری که بچۀ یتیم را بدان پرورند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ وَ)
مؤنث عطاء. (منتهی الارب). رجوع به عطاء شود
لغت نامه دهخدا
(عَفْ فا قَ)
کون. (منتهی الارب). است. (بحر الجواهر) (از اقرب الموارد). و به شخص ضارط گویند کذبت عفاقتک. (از منتهی الارب) (از بحر الجواهر) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خِصْ صی صا)
به معنی مصدر عف ّ و عفاف است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بازایستادن از زشتی. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). بازایستادن. (آنندراج). رجوع به عف و عفاف شود
لغت نامه دهخدا
(عَفْ فا طَ)
کنیزک شبانی کننده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از دهار)
لغت نامه دهخدا
(عَ زَ)
یکی عفاز. (از اقرب الموارد). رجوع به عفاز شود، پشتۀ زمین. (از منتهی الارب). اکمه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ زَ)
بار پنبه. (منتهی الارب). غوزۀ دهان گشاده. (دهار). جوزالقطن. (اقرب الموارد). جوزهالقطن است که به فارسی کوزک و به شیرازی خروک و به اصفهانی کوکوزک پنبه و به هندی دهیری نامند. (مخزن الادویه). جوزق و بار پنبه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طُ وَ)
نام قبیله ای است از قیس غیلان و هو منبه بن اعصربن سعد بن قیس غیلان. (منتهی الارب). طایفه ای از قیس غیلان. (عیون الاخبار ج 3 ص 206 حاشیه) ، موضعی است به بصره و بنام قبیله ای که بدانجا فرودآمدند نامیده شده است. (عیون الاخبار ج 3 ص 206 حاشیه)
لغت نامه دهخدا
(عِ وَ)
سرباری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تارک. قسمت بالای سر یا گردن. (منتهی الارب). أعلی الرأس أو العنق. (اقرب الموارد) ، سر آدمی مادام که بر گردن باشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، هر چیز که بر بالای بار شتر گذارند یا بیاویزند، مانند مشک و سفره و جز آن. (منتهی الارب) ، افزونی از هر چیز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، علاوی ̍، علاوی.
- بعلاوه (از: ب + علاوه) ، باضافه.
- ، علامت افزون دو عدد بیکدیگر (+)
لغت نامه دهخدا
(عِ وَ)
نام اسبی است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ وَ)
بلندترین هر چیز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صُ وَ)
عمرانی گوید: موضعی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ وَ)
شبکوری، یا نابینائی. (منتهی الارب). ضعف چشم در شب و روز، و گویند دیدن در روز و ندیدن در شب. (از اقرب الموارد). شبکوری، و ضعف بینایی خواه در روز باشد و یا در شب، و یا نابینائی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ثُ وَ)
واحد ثفاء
لغت نامه دهخدا
(طُ وَ)
خرمن ماه، خرمن آفتاب. (منتهی الارب). سرای آفتاب. (مهذب الاسماء). دایرۀ گرد آفتاب و گرد ماه و اکثر استعمال آن در دایره ای که گرد آفتاب پدید آید کنند و دایرۀ گرد ماه را هاله گویند. (منتخب اللغات) ، کفک دیگ. (منتهی الارب). کفی که بالای دیگ ظاهر شود. (منتخب اللغات) ، پاره ای از هر چیزی. یقال: اصبنا طفاوهً من الربیع، ای شیئاً منه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
باهم سخن گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تکالم قوم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نُ وَ)
نفایه. (منتهی الارب). رجوع به نفایه شود
لغت نامه دهخدا
بلند نا سر بار، پارن افزودن افزوده، تارک کله سر و میان سر آدمی باشد، بالای گردن افزونی از هر چیز، زاید از هر چیز مازاد اضافه یا به علاوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفاره
تصویر عفاره
فرو مایگی، پلیدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفازه
تصویر عفازه
گردو، غوزه پنبه، پارینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفاشه
تصویر عفاشه
اپسود بی سود: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفافه
تصویر عفافه
تیر کشیدن پستان گرد آمدن شیر در پستان، مانده شیر در پستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطاوه
تصویر عطاوه
بخشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عراوه
تصویر عراوه
گل پیچان از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشاوه
تصویر عشاوه
شبکوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عداوه
تصویر عداوه
دشمناتی دشمنی آریغ بد خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
شایور خرمن ماه (هاله)، پرن خرمن آفتاب این هر دو واژه را پیروز مشرقی یکی از سرایندگان همروزگار فردوسی دراین چامه نغز خود آورده است: به خط و آن لب و دندانش بنگر که همواره مرا دارند در تاب یک هم چون پرن در اوج خورشید یکی چون شایور برگرد مهتاب (لغت فرس و برهان قاطع واژه پرن را پروین دانسته اند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفاوه
تصویر حفاوه
مهربانی نوازش، خواهش، گزافیدن، پرس و جوی، شادی نمایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علاوه
تصویر علاوه
((عِ یا عَ وِ))
سرباری، مازاد، اضافه
فرهنگ فارسی معین