جدول جو
جدول جو

معنی عفاص - جستجوی لغت در جدول جو

عفاص
(عِ)
پوست پاره ای که سر خنور بدان بندند و خنور و جز آن از چرم باشد، یا از غیر آن که در آن نفقه نهند. (منتهی الارب). وعاء و ظرفی که نفقه در آن باشد، از پوست یا از پارچه. (از اقرب الموارد) ، غلاف قاروره. (منتهی الارب). غلاف قاروره و گویند آن پوستی است که قاروره را بدان سرپوش نهند، اما آنچه در دهانۀقاروره وارد می شود، صمام است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عفاص
در پوش خنور، خوراکدان، نیام شاشدان
تصویری از عفاص
تصویر عفاص
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عفاف
تصویر عفاف
(دخترانه)
پرهیزکاری، پاکدامنی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عفاف
تصویر عفاف
خودداری از کار زشت و ناروا، پاکدامنی، پرهیزکاری، پارسایی، عفت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عفات
تصویر عفات
عفوکنندگان، آمرزندگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عفار
تصویر عفار
نان بی نان خورش، نان خشک، در علم زیست شناسی درختی که از آن چوب آتش زنه تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
(خَ فَ)
مال به کسی دادن به مشارکت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
بز کوهی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). آن را به سبب جستنش قفاص گویند. (اقرب الموارد). وعل است که به فارسی گاو کوهی نامند. (فهرست مخزن الادویه) ، بیماریی است که پای ستور را خشک گرداند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
روز نیک تاریک. (منتهی الارب). روز سخت و شب نیک تاریک. (ناظم الاطباء). یوم عماص بمعنای یوم عماس است. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). رجوع به عماس شود. ج، عمص، عمص. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ صِنْ)
عواصی. جمع واژۀ عاصی. (از اقرب الموارد). رجوع به عاص و عواصی شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
راههای آمدوشد روباه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به عویص شود
لغت نامه دهخدا
(دَبْءْ)
دشوار گردیدن سخن، (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، سخت گشتن چیزی، (آنندراج) (از اقرب الموارد)، درپیچان کردن کار بر دشمن، (از ناظم الاطباء)، پیچاندن کار بر خصم و داخل کردن او در آنچه درنمی یابد، (از اقرب الموارد)، سخن دشوار و عویص آوردن، (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)، حجتهای دشوار برای کسی آوردن آنچنانکه خروج از آنها دشوار باشد، غامض و پیچیده ساختن منطق و گفتار، (از اقرب الموارد)، عوص، رجوع به عوص شود، با همدیگر کشتی گرفتن و بر زمین زدن، (ناظم الاطباء)، معاوصه، رجوع به معاوصه شود
لغت نامه دهخدا
(عِفْ فا)
عفان الشی ٔ، وقت آن چیز. گویند جاء علی عفانه،یعنی در وقت آن آمد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و آن لغتی است در ’افان’. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
رشته که بدان گیسو بندند. (منتهی الارب). نخی که بوسیلۀ آن اطراف ذؤابه را بندند. ج، عقص. (از اقرب الموارد). موی بند. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی). جل گیس. گیسوبند. گیس باف، ’دواره’ و شکنبه که در شکم گوسپند است. (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ عقیصه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ عقصه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
بیماریی است گوسپندان را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ صِنْ)
عناصی. جمع واژۀ عنصوه. رجوع به عناصی شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
تازیانه ای که بدان ادب نمایند و سلطان عقاب نماید. (منتهی الارب). سوط، که سلطان بوسیلۀ آن مجازات کند. (از اقرب الموارد). تازیانه. (دهار) ، توک پی دراز. (منتهی الارب) (آنندراج) ، توک پی که بدان سرهای چوب کجاوه بندند. (منتهی الارب). خصله و دستۀ موی که سرهای چوبهای هودج را بدان بندند. (از اقرب الموارد). ج، عرافیص. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
جمع واژۀ عرصه. (منتهی الارب). رجوع به عرصه شود: حق تعالی عراص عالم را ببقای ذات پادشاه عادل و رونق اسلام ودین حنفی آراسته گرداند. (جهانگشای جوینی). ارباب آن به آثار عدل شامل وجود فائض او مغمور شدند و عراص آن به آوازۀ انصاف وافر معمور. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دختر نهایت بدخلق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِبْ)
سربند ساختن خنور را. و سربند بر آن بستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). غلاف ساختن برای شیشه. (از اقرب الموارد). ساختن شیشه را. (تاج المصادر بیهقی) ، آنکه انگشتانش بر یکدیگر پیچیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسی که انگشتانش آمیخته باشد. (ازاقرب الموارد) ، آنکه هر دو دندان پیشین وی بدهن درآمده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسی که دندانهای پیشین او در دهن درآمده باشد. (از اقرب الموارد) ، بخیل. مؤنث:عقصاء. ج، عقص. (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح عروض) لقب مفاعلتن در بحر وافر که بسوی مفعولن رد گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَرْ را)
ابر با رعد و برق. (منتهی الارب) (آنندراج) ، ابر بسیاردرخش و پراکنده و مضطرب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، برق مضطرب. (از اقرب الموارد) ، نیزۀ لرزان، شمشیر لرزان. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
جمع واژۀ عافی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مهمانان و واردشوندگان: و از مأثورات کرم و سخاء آن پادشاه دام ملکه آن است که... بیرون از تشریفات حشم و... اطلاقات عفاه... هر سال هزار خروار غله... منبرفرموده است. (المضاف الی بدایع الازمان ص 26). و رجوع به عافی و عفات شود، هو کثیر العفاه،او بسیار مهمان و ضیافت کننده است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قفاص
تصویر قفاص
بزکوهی ازجانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقاص
تصویر عقاص
گیسو بند مویباف پیچه، جمع عقیصه، گیسوی بافته گیسوی تابداده
فرهنگ لغت هوشیار
نیست شدن، خاک، باران، سپیدک بر سیاهی چشم، پوشیدگی، نا پدیدگی، بر افتادن آسا بر افتادن دات (قانون) به خودی خود و به شوه بیکار ماندن آن، کهنه مان ها ویرانه ها، جمع عفا، کره خران کرک شتر، پر شتر مرغ، موی انبوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفاج
تصویر عفاج
آماس دوازدهه (روده اثنی عشر)
فرهنگ لغت هوشیار
نان بی خورش، گشن دادن کویک را، پیراستن کویک را، درخت که از آن آتشزنه سازند گشن دهنده کویک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفاس
تصویر عفاس
تباهی مرغابی آب باز (غواص)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفاش
تصویر عفاش
پر ریش ریش انبوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفاط
تصویر عفاط
لال زبان بسته اگواک ناگویا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفاف
تصویر عفاف
پارسائی و پرهیز گاری، پاکدامنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعفاص
تصویر اعفاص
در نیام کردن سر بند نهادن: بر شیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفات
تصویر عفات
((عُ))
جمع عافی، آمرزنده، درگذرنده، مهمان، خواهنده روزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عفار
تصویر عفار
((عَ))
نام درختی است که چوبش بسیار قابل اشتعال است، نان بدون نانخورش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عفاف
تصویر عفاف
((عِ یا عَ))
پاکدامنی، ترک شهوت
فرهنگ فارسی معین