جدول جو
جدول جو

معنی عفاز - جستجوی لغت در جدول جو

عفاز
(عَ)
چهار مغز مأکول. (منتهی الارب). گردو. (ناظم الاطباء). جوز و گردوی خوردنی، یک دانۀ آن عفازه باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عفاف
تصویر عفاف
(دخترانه)
پرهیزکاری، پاکدامنی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عفاف
تصویر عفاف
خودداری از کار زشت و ناروا، پاکدامنی، پرهیزکاری، پارسایی، عفت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عفات
تصویر عفات
عفوکنندگان، آمرزندگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عفار
تصویر عفار
نان بی نان خورش، نان خشک، در علم زیست شناسی درختی که از آن چوب آتش زنه تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عکاز
تصویر عکاز
نوعی عصا با سر آهنی نوک تیز
فرهنگ فارسی عمید
(عُ)
جمع واژۀ عافی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مهمانان و واردشوندگان: و از مأثورات کرم و سخاء آن پادشاه دام ملکه آن است که... بیرون از تشریفات حشم و... اطلاقات عفاه... هر سال هزار خروار غله... منبرفرموده است. (المضاف الی بدایع الازمان ص 26). و رجوع به عافی و عفات شود، هو کثیر العفاه،او بسیار مهمان و ضیافت کننده است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُکْ کا)
عصای دارای نیزه. (ناظم الاطباء). عصا که در انتهای آن سرنیزه باشد و شخص بر آن تکیه کند. عنزه. عکازه. و رجوع به عکازه و عنزه شود، عصای اسقف نزد مسیحیان. (از اقرب الموارد). و رجوع به عکازه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جایگاهی است در یمن. (از معجم البلدان) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
زمین درشت. (منتهی الارب). سرزمین صلب و سخت، که سیل در آن بسرعت جاری شود. (از اقرب الموارد). عزز. و رجوع به عزز شود
لغت نامه دهخدا
(رُزْءْ)
قفز. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قفز شود
لغت نامه دهخدا
(قُفْ فا)
نوعی از غلاف دست پر از پنبه که زنان در سرما پوشند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). دستوانه. (ربنجنی). دستکش، چیزی است از چرم یا نمد که شکارچی در دست کند. (اقرب الموارد) ، نوعی از زیور دست و پای، آهنی است شبکه دار که بر آن باز نشیند، سپیدی موی گرداگرد سم اسب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَنْ نا)
امیر قرمیسین (کرمانشاه) و طارم در زمان شمس الدوله. و نام او در شرح حال شیخ الرئیس ابوعلی سینا آمده است. رجوع به تاریخ الحکماء قفطی ص 419 و تتمۀ صوان الحکمه ص 48 شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
جمع واژۀ عنز. رجوع به عنز شود
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
انا علی ̍ افاز یا علی ̍ وفاز، من بر رفتنم. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(عِ)
پی که بدان قبضۀ شمشیر بندند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ زَ)
بار پنبه. (منتهی الارب). غوزۀ دهان گشاده. (دهار). جوزالقطن. (اقرب الموارد). جوزهالقطن است که به فارسی کوزک و به شیرازی خروک و به اصفهانی کوکوزک پنبه و به هندی دهیری نامند. (مخزن الادویه). جوزق و بار پنبه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ زَ)
یکی عفاز. (از اقرب الموارد). رجوع به عفاز شود، پشتۀ زمین. (از منتهی الارب). اکمه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نیست شدن، خاک، باران، سپیدک بر سیاهی چشم، پوشیدگی، نا پدیدگی، بر افتادن آسا بر افتادن دات (قانون) به خودی خود و به شوه بیکار ماندن آن، کهنه مان ها ویرانه ها، جمع عفا، کره خران کرک شتر، پر شتر مرغ، موی انبوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفاس
تصویر عفاس
تباهی مرغابی آب باز (غواص)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزاز
تصویر عزاز
جمع عزیز، گرامیان ارجمندان کمیابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفاف
تصویر عفاف
پارسائی و پرهیز گاری، پاکدامنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفاط
تصویر عفاط
لال زبان بسته اگواک ناگویا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفاص
تصویر عفاص
در پوش خنور، خوراکدان، نیام شاشدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفاش
تصویر عفاش
پر ریش ریش انبوه
فرهنگ لغت هوشیار
نان بی خورش، گشن دادن کویک را، پیراستن کویک را، درخت که از آن آتشزنه سازند گشن دهنده کویک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفازه
تصویر عفازه
گردو، غوزه پنبه، پارینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفاج
تصویر عفاج
آماس دوازدهه (روده اثنی عشر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفاز
تصویر مفاز
رسیدنگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفاز
تصویر قفاز
دستوانه هنگام جنگ به دست کنند دستکش آهنی، دستکش پنبه ای
فرهنگ لغت هوشیار
چوبدست شبان، تخله کشیش، چوبدستی، چوب زیر بغل عصای چوپان عصای اسقف عصایی که در تفرج به دست گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفات
تصویر عفات
((عُ))
جمع عافی، آمرزنده، درگذرنده، مهمان، خواهنده روزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عفار
تصویر عفار
((عَ))
نام درختی است که چوبش بسیار قابل اشتعال است، نان بدون نانخورش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عفاف
تصویر عفاف
((عِ یا عَ))
پاکدامنی، ترک شهوت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عکاز
تصویر عکاز
((عُ کّ))
عصا
فرهنگ فارسی معین