جدول جو
جدول جو

معنی عظا - جستجوی لغت در جدول جو

عظا
نوعی از صدف است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
عظا(خُ)
آماسیدن شکم شتر از خوردن گیاه عنظوان. (از منتهی الارب). عظی ̍. (از اقرب الموارد). رجوع به عظی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عطا
تصویر عطا
(دخترانه)
بخشش، انعام
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از علا
تصویر علا
(پسرانه)
بزرگی، رفعت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عشا
تصویر عشا
اول تاریکی، اول شب، شامگاه، از مغرب تا نیمه شب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عظام
تصویر عظام
عظیم ها، بزرگ ها، جمع واژۀ عظیم
عظم ها، استخوانها، جمع واژۀ عظم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عوا
تصویر عوا
گاوچران، از صورت های فلکی نیمکرۀ شمالی شامل ۲۲ ستاره به صورت مردی ایستاده که عصایی در دست دارد، گاوران، عوّاء، بقّار، صیّاح، حارس الشّمال، حارس السّماء، طارد الدبّ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عنا
تصویر عنا
رنج کشیدن، سختی دیدن، مشقت، تعب، رنج، سختی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عظت
تصویر عظت
آنچه با آن پند می دهند، کلام واعظ، پند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عما
تصویر عما
کوری، نابینایی، کنایه از گمراهی، عمیٰ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عشا
تصویر عشا
شام، غذای شب، غذایی که در شب می خورند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عظام
تصویر عظام
عظیم، بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عظات
تصویر عظات
عظت ها، چیزهایی که با آن پند می دهند، کلام وعاظ، پندها، جمع واژۀ عظت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عظما
تصویر عظما
عظیم ها، بزرگان، جمع واژۀ عظیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علا
تصویر علا
رفعت، بلندی قدر، شرف، بزرگواری
فرهنگ فارسی عمید
(عِ)
جمع واژۀ عظه. (اقرب الموارد). نصیحتها. پندها. اندرزها. رجوع به عظه و عظت شود:
اندوه من به روی تو بودی گسارده
و آرام یافتی دل من از عظات تو.
مسعودسعد.
بهر این بو گفت احمد در عظات
دائما قره عینی فی الصلاه.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عظاءه. (اقرب الموارد). جانورکی است چون چلپاسه، بزرگتر از وزغه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سلامندرا. (مخزن الادویه). سالامندرا. رجوع به عظاءه شود، جمع واژۀ عظایه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عظایه شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
جمع واژۀ عظاه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به عظایه شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
موضعی است به شام. (منتهی الارب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
جمع واژۀ عظم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). استخوانها. رجوع به عظم شود. و در مورد ’فواید عظام’ در عقیدۀ پزشکی قدیم، رجوع به اختیارات بدیعی شود: انظر الی العظام کیف ننشزها ثم نکسوها لحماً. (قرآن 259/2) ، و استخوانها را بنگرکه چگونه آنها را از جای برداریم سپس با گوشت می پوشانیم. و قالوا أاًذاکنا عظاما و رفاتا أاًنا لمبعوثون خلقا جدیدا. (قرآن 49/17 و 98). و گفتند آیا اگر استخوان و ریزه ریزه باشیم به صورت آفرینشی تازه برانگیخته خواهیم بود. فخلقنا المضغه عظاما فکسونا العظام لحما. (قرآن 14/23). پس ’مضغه’ را استخوانهایی گرداندیم و استخوانها را با گوشت پوشانیدیم. أاًذاکنا عظاما نخره. (قرآن 11/79) ، آیا اگر استخوانهای پوسیده ای بودیم. أاًذامتنا و کنا تراباً و عظاما أاًنا لمبعوثون. (قرآن 47/56). آیا اگر بمیریم و استخوانهایی شویم، آیا باز هم برانگیخته خواهیم بود.
بیندازی عظام و لحم و شحمم
رگ و پی همچنان و جلد منشور.
منوچهری.
محال باشد اگر با عطای عقل عظیم
چون این سگانت قصد عظام باید کرد.
ناصرخسرو.
شنیدم که روزی زمینی بکافت
عظام زنخدان پوسیده یافت.
سعدی.
اگر زبان مرا روزگار دربندد
به عشق در سخن آیند ریزه های عظام.
سعدی.
- عظام رمیم، استخوانهای پوسیده و ریزیده. (دهار) : اشاره است به آیۀ کریمۀ: و ضرب لنا مثلاً و نسی خلقه، قال من یحیی العظام و هی رمیم. (قرآن 78/36) ، و برای ما مثلی زد و آفرینش خود را فراموش کرد، گفت چه کسی استخوانها را زنده می گرداند و حال آنکه آنها پوسیده است.
مرده از خاک لحد رقص کنان برخیزد
گر توبالای عظامش گذری و هی رمیم.
سعدی.
- عظام ناخره و عظام نخره، استخوانهای پوسیده و ریزیده. (دهار).
- علم عظام، در اصطلاح پزشکی، استخوان شناسی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به استخوان شناسی شود.
،
{{صفت}} جمع واژۀ عظیم. (اقرب الموارد). بزرگان و کلانان. (آنندراج). رجوع به عظیم شود.
- آقایان عظام، مردمان بزرگ. (ناظم الاطباء).
- امرای عظام، فرماندهان بزرگ: مشارالیه (مستوفی الممالک) از جمله امراء عظام، و شغل و عمل مشارالیه عظیم است. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 16)
لغت نامه دهخدا
(عُ / عُظْ ظا)
بزرگ و کلان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عظیم. رجوع به عظیم شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
همدیگر را گزیدن. (منتهی الارب). به معنی عضاض است. (از اقرب الموارد) ، با هم سختی کردن. (منتهی الارب). سخت گردیدن در جنگ: عاظّ القوم، در جنگ سخت شدند و بسختی جنگیدند. (از اقرب الموارد). معاظّه. و رجوع به معاظه شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
امتلاء و پری از شراب. (از اقرب الموارد به نقل از لسان و تاج). و رجوع به عظاره شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
تکریر است در قوافی. (از منتهی الارب). تضمین است در قوافی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُ نَ)
به گشنی در پی ماده بر زبر یکدیگر رفتن سگها و ملخها و جز آن. (منتهی الارب). رجوع به عظل شود، سوار شدن بر چیزی: عاظل الشی ٔ، عاظل الشاعر فی القافیه، شاعر در قافیه تضمین کرد. (از اقرب الموارد) ، عاظل الکلام، سخن را پیچیده ساخت و آن را بدنبال یکدیگر آورد و تکرار کرد. (اقرب الموارد) ، عاظل بالکلام، ’رجیع’ و سخنی آورد که به صاحب خود بازگردد. (از اقرب الموارد). معاظله. رجوع به معاظله شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
دشنام آشکار، شدت مشقت، سختی جنگ. (از منتهی الارب). معاظّه. رجوع به معاظه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عظار
تصویر عظار
میزدگی پر نوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عظام
تصویر عظام
بزرگ و کلان، عظیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عظام
تصویر عظام
((عِ))
جمع عظم، استخوان ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عظام
تصویر عظام
((عِ))
جمع عظیم، بزرگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عظام
تصویر عظام
((عُ))
کلان، بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عصا
تصویر عصا
چوبدستی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عزا
تصویر عزا
سوگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عطا
تصویر عطا
دهش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عبا
تصویر عبا
بالاپوش
فرهنگ واژه فارسی سره